چند روزی بود که جانگکوک دور و برشون آفتابی نشده بود و علتشم کاملا مشخص بود، سورا!
تمام روزش رو با دوست دختر جدیدش میگذروند و این قضیه همه ی اعضای اکیپشون رو کلافه کرده بود، همه بغیر از تهیونگ…
درواقع اون از نبود جانگکوک لذت هم میبرد و حاضر بود به ازای هر روز نبودن اون پسره ی روانی دور و برش بهش پول بده!
طبق روال همیشه تا دم در خوابگاه با هوسوک و جیمین و یونگی اومد و بعد هوسوک برای رفتن به اتاقش که توی ساختمون دوم بود ازشون جدا شد.
مقابل در اتاق جیمین و یونگی ایستادن و پسر مو بلوند ابرویی بالا انداخت:
_ستاره ی سهیل جلوی در اتاقته.تهیونگ با تعجب به ته راهرو نگاهی انداخت و با دیدن جانگکوک گیج به سمت جیمین چرخید:
_جئون جانگکوک الان واقعا جلوی در اتاق منه؟یونگی خندید و همونطور که جیمینو توی بغلش میکشید وارد اتاقشون شد:
_می بینیمت، تهیونگ.سری تکون داد و با بسته شدن در اتاق اون دونفر، با کنجکاوی به سمت اتاق خودش پا تند کرد:
_اینجا چیکار میکنی؟جانگکوک دستی به گردنش کشید و چشماشو توی حدقه چرخوند:
_میذاری بیام داخل؟مردد سری تکون داد و جانگکوک پشت سرش وارد اتاق شد.
لبه ی تختش نشست و پسر باکس آبجویی که همراهش بود کنارش گذاشت:
_اومدم که…بخاطر اونشب، بهت مدیونم.تهیونگ گیج تر شده بود و نگاهش بین صورت خجالت زده ی جانگکوک و باکس آبجو در رفت و آمد بود:
_چ..چرا اول نمیشینی؟جانگکوک سری تکون داد و طرف دیگه ی تخت نشست:
_اگه تو نبودی جرعتشو پیدا نمیکردم که بهش اعتراف کنم…این باعث نمیشه که ازت خوشم بیاد یا هرچی،ولی…ممنون.تهیونگ که تازه دوزاریش افتاده بود خندید و یکی از قوطی های آبجو رو به سمتش پرت کرد:
_قطعا اگه مست نبودم بهت کمک نمیکردم…جانگکوک لبخند کمرنگی زد و همزمان با باز کردن قوطی آبجو نگاهی به اتاقش انداخت:
_تنهایی؟سری تکون داد و قلپی از مایع تلخ و خنک داخل قوطی رو نوشید:
_اره، فعلا هم اتاقی ندارم.جانگکوک هومی زیر لب گفت و نیم نگاهی بهش انداخت:
_موهاتو رنگ کردی؟سرفه ای کرد و لب خیس شده از نوشیدنیشو با پشت دستش خشک کرد:
_چی؟ معلومه که نه!جانگکوک ابرویی بالا انداخت و خودشو جلوتر کشید:
_چرا روشن تر به نظر میرسن؟تهیونگ به چراغ خواب دیواریش اشاره کرد و چپ چپ نگاهش کرد:
_بخاطر نوره.سری تکون داد و روی تخت ولو شد:
_از مدرسه خوشت اومده؟
BINABASA MO ANG
Most Hated Beloved "taekook"
FanfictionMost hated beloved~ من ازش متنفرم، اون ازم متنفره...ما از هم متنفریم. ----- _ما چیو نمیخوایم تهیونگ؟ _دیدن همدیگه رو. این همون کلیشه ی همیشگی هم اتاقی شدن دوتا پسریه که روی هم کراش دارن...ولی صبر کن، اینا که روهم کراش ندارن، از هم متنفرن! _عاشقم ن...