part 2

1.2K 216 19
                                    

"فشفشه"

تهیونگ کلافه از گریه ی بی پایان بچه ای که تازه فهمیده بود یه پسره چنگی به موهاش زد و کمی دور خودش چرخید،با یادآوری جیمین و هوسوک سمت بچه خیز برداشت بچه صدای متعجبی درآورد و بازم به گریه کردنش ادامه داد و ته لباس گرمی تنش کرد بدون توجه به قیافه و لباس های بهم ریختش از خونه بیرون زد،همه با تعجب به امگا و بچه ی گریون نگاه میکردن اما با رد شدن بابونه همه دوباره سرکار خودشون بر می گشتن،با رسیدن به مغازه تهیونگ همونطور که نفس نفس میزد در مغازه رو باز کرد و فقط چند ثانیه زمان برد تا جیمین و هوسوک با شنیدن صدای گریه سمتش هجوم بیارن و سعی کنن بچه رو آروم کنن.

"سه ساعت بعد"
بالاخره بعد سه ساعت تلاش بی پایان بچه خوابش برده بود سه نفری که مسئول بودن با قیافه های ترکیده به هم تکیه داده بودن و به بچه ی خواب نگاه میکردن.
هوسوک-شاید چون اسم نداره ناراحته
جیمین ضربه ی کمی محکمی به سر هوسوک زد و چشمش رو چرخ داد.
جیمین-اون که نمیفهمه اسم چیه
هوسوک-مریض،چرا میزنی بعدشم از کجا معلوم نفهمه،نظر تو چیه تهیونگ؟
هردو سرشون رو سمت تهیونگ چرخوندن و با دیدن اینکه خوابه شونه ای بالا انداختن،جیمین از سرجاش بلند شد و تنها پتوی موجود که پتوی نازکی بود رو آورد و روی تهیونگ کشید،رد اشک ها زیر چشم های سیاه شده ی پسر خودنمایی میکرد.
جیمین-فکر کنم هرکاری که بچه میکنه تهیونگم انجام میده
هوسوک-فشفشه چطوره؟
جیمین-چی؟
هوسوک-بوی گوگرد رو میده بعدشم انقد نق میزنه میشه بهش گفت فشفشه ها؟
جیمین بینیش رو به گردن بچه نزدیک کرد و هومی کشید.
جیمین-یعنی بهش بگیم فشفشه؟
هوسوک با چشم های براق تایید کرد و تصمیم گرفتن در اسرع وقت وقتی هردو بیدار شدن اسم مد نظرشون رو اعلام کنن.

تهیونگ با گیجی و سردرد از خواب بیدار شد و نگاهش رو گیج دور تا دور چرخوند و با به یادآوردن بچه سریع بلند شد اما با دیدن اینکه خوابه نفس رو با خیال راحت بیرون فرستاد و بدنش رو روی کاناپه ی آبی آسمونی پهن کرد حالا چشم هاش به دنبال هوسوک و جیمین می گشت.
هوسوک-بیدار شدی؟
_سلام هیونگ
هوسوک-عصر بخیر،فشفشه خوابه؟
_فشفشه؟
هوسوک-بچه رو میگم
_آره خوابه،چرا فشفشه؟!
هوسوک بی خیال شونه ای بالا انداخت و جغجغه های توی دستش رو مرتب توی طبقه ای چید.
هوسوک-بوی گوگرد میده،شرط میبندم یه آلفای قویه
تهیونگ هومی کشید و به ساعت نگاه کرد،لعنتی گفت و با برداشتن فشفشه از هوسوک تشکر کرد و گفت تا از جیمین هم خداحافظی کنه و با سرعت خودش رو به مغازه رسوند.
با دیدن مشتری هاش سری تکون داد و با عجله درب مغازه رو باز کرد،مغازه ی کوچیک بابونه همیشه شلوغ بود،شاید بخاطر خودش بود شایدم بخاطر دستپختش،اما اون مکان جمع و جور همیشه صدای خنده و فریاد غم رو توی این مدت توی خودش داشت.
_الان میام لطفا یکم صبر کنید ممنون
وویانگ که یکی از اهالی منطقه ی جنوبی بود سمت تهیونگ رفت و نگاهش رو به بچه داد.
وو-میخوای من نگهش دارم؟
ته-اذیت نمیشی هیونگ؟
تهیونگ نگاهش رو به فشفشه داد و بیدار بودنش نچی کرد وو اما لبخندی زد و بچه رو به آرومی گرفت و ادایی درآورد که باعث شد فشفشه بالاخره بخنده.
وو-نه به کارت برس
تهیونگ تشکری کرد و با حواس جمع تری مشغول انجام کار هاش شد.

Kamomiru | kookvWhere stories live. Discover now