part 4

982 181 12
                                    

" دردسر "

اگر از جئون گردویی می پرسیدن بدترین روز زندگیت بدون مکث و اجازه دادن به اتمام سوال فقط می گفت که امروز،بله امروز برای گردوی دردسر ساز روز بدی بود اول از همه که امگاش رو دید و خب یجورایی خوب پیش نرفت؟به هرحال این مهم نبود شایدم بود؟اما زمانی که گوشش توسط یونگی گرفته شد و به دست برادر بزرگترش تحویل داده شد بد بودن روزش تصویب شد.

دستمال رول شده رو از بینیش بیرون کشید و نگاه بدی به نامجون انداخت البته که جرئت نداشت به برادرش نگاه کنه هنوز خونریزی دماغش رو فراموش نکرده بود پس خشمش رو سر نامجون خالی می کرد چه اشکالی داشت؟

"کمی قبل"

یونگی با دیدن جین توی راهرو صداش رو بلند کرد و کوک فاتحه ی خودش رو خوند،هیونگش میکشتش!جین با شنیدن صدای یونگی با لبخندی برگشت سمتش اما اون لبخند فقط سه ثانیه دووم آورد و در نهایت به پوزخند ترسناکی تبدیل شد،جئون قسم می خورد اون لحظه قیافه ی برادرش شبیه گرگ های سکته ای شده.
جین-یونگی عزیزم...میبینم یه خرگوش گنده و زشت گیر آوردی! نظرت چیه بدی من تیکه تیکه و کبابش کنم؟

همزمان با خروج کلمات ترسناک از دهنش قلنج گردن و در نهایت دستش رو هم شکوند و قدمی به دو پسر نزدیک شد و پسر ها دو قدم به عقب برداشتن،یونگی با دیدن قیافه ی ترسناک جین قدمی به عقب برداشت.
یونگ-کوک بدون که خیلی دوست داشتم خب؟به امگاتم میگم که دوسش داشتی و فقط احمق بودی!
جئون با چشمای درشت یونگی رو نگاه کرد و از مشتی که جین سمتش پرتاب کرد غافل موند و بعد آخ بلندی گفت و خیسی لزج و گرم خون رو روی پوست بالای لبش حس کرد اما قرار نبود همونجا تموم شه چون مشت بعدی محکم تر توی صورتش خورد و در نهایت با لگدی که زیر پاش رو خالی کرد روی زمین افتاد چیزی شبیه کوکی گردویی له شه زیر کفش هیونگش شد."

جین نگاه پر از خشمی به سمت گردو حواله کرد و لب هاش رو خیس کرد.
_بهت گفتم نیا
_یهویی شد
جین تکونی خورد که اینبار کوک گارد گرفت محض رضای اله ی ماه دیگه نمی تونست یه مشت دیگه از برادر عزیزش رو تحمل کنه!گاهی به اینکه هیونگش واقعا امگاست شک میکرد و حتی گاهی برای ثانیه ای کوتاه به نامجون احمق حق میداد،نامجون با دیدن وضعیت تکخندی زد که ای کاش لب هاش مثل همیشه به خنده باز نمیشدن چون حالا هدف پرتاب تیر و نیزه های آتیش از سمت دو برادر بود،کمی توی خودش جمع شد و سرش رو پایین انداخت،درگیری با برادران جئون؟اوه هیچکس همچین چیزی و نمی خواست پس فقط در سکوت به نوک کفشاش نگاه کرد.

بالاخره تنش توی اتاق بار و بندیلش رو جمع کرد و رفت حالا وقت کار بود پس نامجون هم به اصل خودش برگشت،با آرامش بلند شد و سمت میز رفت،پرونده ی قرمز رنگ رو برداشت و سمت جای قبلیش برگشت.
نامی-فکر کنم وقتش باشه شروع کنیم!

Kamomiru | kookvWhere stories live. Discover now