part 12

670 117 35
                                    

"چرا ما؟"


"سال 2000,پک یورو"

مثل همیشه خورشید روش رو از پک یورو گرفته بود و به بقیه دلداده هاش با عشق لبخند می زد اما اهالی پک بدون توجه به خورشید قهر قهروشون به زندگی ادامه میدادن و چراغ های سفید و زرد جای خورشید روز و شبشون رو براشون گرم می کردن و گاهی هم شعله های رنگی آتش به آرامی نوازششون می کردند تا گرم بشن.

ملیسا با لبخند همیشگیش دستی بین موهای طلایی رنگ پسرک سه سالش کشید و به صدای ریز خندیدنش گوش داد.

_مامانی؟

_جونم بابونه کوچولو؟

_وقتی بابا اومد میشه بریم خونه ی آقای بک تا من با سگش بازی کنم؟

ملیسا بوسه ای روی فر های طلایی امگای کوچیکش زد موهای پسرکش رو بر حتم الهه ی ماه بوسیده بود و زمان زیادی رو صرف فر کردنش گذاشته بود که انقدر زیبا دل آدم رو بین فر هاش گیر مینداخت.

_باشه عزیزم اگه بابا خسته نبود میریم

بابونه با شادی مادرش رو محکم در آغوش کشید و بوسه ی محکمی روی لپ های زن کاشت و سمت وسایل ولو شده اش رفت تا زمان برگشت پدرش نقاشی قشنگی بکشه و به آقای بک هدیه بده.پیرمردی که همسرش رو مدتی پیش از دست داده بود و تنها همبازی تهیونگ بود.بابونه بین دوست های مهدش اصلا محبوب نبود؛به ندرت می شد توی پک یورو امگای مذکری پیدا کرد و بابونه ی زیبا جز اون معدود ها بود و زیبایی منحصر به فردش باعث می شد که حتی امگا ها هم سمتش نیان و آلفاهای ریزه میزه هم بخوان بهش زور بگن اما صادقانه این ها برای بابونه هیچ اهمیتی نداشت.

نه وقتی که پیرمرد همسایه با لبخند براش کوکی شکلاتی درست می کرد و مادرش با فر موهاش بازی می کرد و حتی پدرش بهش می گفت که اون خورشید خونست.بابونه خورشید خانواده ی کیم بود و مهم نبود بقیه با خودخواهیشون می خوان نورش رو ازش بگیرن.با شنیدن صدای محکم کوبش دَر ملیسا اخم ظریفی کرد و به تهیونگ اشاره کرد که بشینه و به نقاشیش ادامه بده اما زن با دیدن صورت وحشت زده ی همسرش به وحشت افتاد رایحه ی نعنایی مرد با غلظت توی بینیش میپیچید و احساس سردرد می کرد اما چیزی نگفت نباید خوردشید کوچولوش ناراحت و وحشت زده می شد.بابونه نگاه گیجش رو بین مادر و پدر نگرانش می چرخوند اما حرفی نمیزد.آقای کیم با لبخندی که ترس از گوشه گوشه اش می ریخت و بین چشم های تیره بابونه غرق می شد سمت پسر رفت و به آرومی صورت کوچیکش رو در دست گرفت.

_ته ته کوچولو مامان و بابا باید برن جایی قول بده توی خونه بمونی و بیرون نیای باشه شیرینم؟

Kamomiru | kookvWhere stories live. Discover now