part 15

784 98 3
                                    

"وقت رفتن"



جیمین کمی بعد از اینکه هوبی رو به بیرون پرت کرده بود و داشت با فشفشه ی تپلی بازی می کرد با صداهایی که از بیرون شنید،متعجب توله گرگ‌ رو زیر بغلش زد و رفت ببینه چخبره!
_چخبر شده یعنی؟
رو به فشفشه که جدیدا ها تبدیل به یک جغجغه ی متحرک شده بود گفت و کمی بعد تونست بین جمع گرد بقیه ی گرگینه ها هوسوک رو پیدا کنه که متعجب به آبنباتش لیس میزد و حرف بقیه رو گوش‌ میداد،کلافه از دست آلفا نچی کرد و با صدای بلند اسم پسر رو صدا زد،هوسوک با شنیدن اسم کاملش چشماش رو بالا آورد و با لبخند احمقانه ای به جیمین و فشفشه که کمی دور تر وایساده بودن نگاه کرد،به جرئت می تونست بگه که جیمین یاسی با اون فسقلی تو بغلش قراره تا آخر عمرش تصویر مورد علاقش بشه و هیچوقت فراموشش نکنه،اما در حال حاضر باسنش مهم تر بود بود پس سریع خودش رو به یاس رسوند.

_چی خبر شده؟مگه نگفتم برو کارتن بیار وایسادی خاله زنک بازی؟
هوبی اول دست هاش رو سمت فشفشه که اصوات جدیدی از خودش درمیاورد دراز کرد و بالاخره بعد تموم شدن غرغر جیمین به حرف اومد.
_مثل اینکه مین و جئون با جفت هاشون داشتن از سمت جنگل میدویدن سمت پایگاه
_ها؟
جیمین متعجب از ریلکسی آلفای دارچینی کلافه پوفی کشید و ضربه ای هواله ی پسر کرد.
_یعنی تهیونگ آسیبی دیده؟
هوبی آخ آرومی گفت.
_احتمالا ولی جفتش هست دیگه الانم که توی پایگاهن چیزی نمیشه نگران نباش
جیمین چشم غره ای به پسر رفت و بدون حرفی ازش دور شد،هوبی فشفشه رو محکم به خودش فشار داد.
_فکر کنم باباییت چیزیش شده و فعلا نتونی ببینیش شیرینی،ولی غصه نخور آفرین جوجه
در جواب امگا دزد کوچولو فقط با کله توی صورت هوسوک رفت و فریادش رو درآورد.احتمالا نگرانه پدرش شده بود!

____________________________

بوی هلوی گندیده کل فضا در بر گرفته بود و باعث شده بود همزمان گرگ فلک زده ی کیم نامجون دور خودش پیچ‌بخوره که چرا عرضه ی نگه داری از جفتش رو نداره؟! اما به هرحال جین اهمیتی نمیداد و با سرعت و خشم زیاد سمت بیمارستان پک حرکت می کرد؛اصلا علاقه ای نداشت برادر کوچیکش رو هرچند که از یک خون و پدر نبودن آسیب ببینه اون هم باز و بعد از اتفاقی که چند سال پیش‌افتاده بود،فقط بهش گفته بودن که فرمانده جئون توی بیمارستانه و بعد اون احساس می کرد قلبش داره درهم خورد میشه.

"فلش بک"

هوا سوز سردی داشت و باعث میشد که گرگ های زخمی از شدت سوزش فریاد بزنن و در خواست کمک کنن اما فرمانده ی پک یورو کماکان داشت دنبال برادر کوچیکش‌ می گشت،نباید از اولش هم اجازه میداد برادرش توی این حمله شرکت کنه،هرچند گردو قدرت و هوش زیادی داشت اما تجربه؟قطعا برادرش تجربه ای نداشت و همین باعث می شد شکمش درهم بپیچه و با ترس وحشت به گرگینه هایی که روی زمین افتادن نگاه کنه،با حس کردن رایحه ی گس گردو به پاهاش سرعت داد و همون لحظه تبدیل شد،می تونست بوی خون رو حس کنه که با رایحه ی تلخ برادرش قاطی شده و حتی چند رایحه ی قوی دیگه رو هم حس می کرد.

Kamomiru | kookvWhere stories live. Discover now