part 3

1K 200 13
                                    

"لگد"

مثل همیشه نم نم های بارون خودشون رو از آسمون توی سر پک آمه خراب کردن و بدون توجه به هیچ چیز رو صورت آلفا و امگای جوان به علاوه ی فشفشه ی کوچولو سرسره بازی می کردن.جئون گردویی اخم هاش توی هم بود و جوری بابونه رو نگاه می کرد که انگاری اون امگا مسبب تک تک مشکلات کل زندگیشه.تهیونگ می دونست چخبره،از زوزه های وحشت زده و چرخ خوردن گرگش فهمیده بود که اوضاع خرابه اون هم ناخواسته،احساس مس کرد از وقتی فشفشه اومده روزهاش سخت تر و طولانی تر شدن،اول از همه یک جنازه دیده بود،دوم این که مجبور شد از اون آلفا کوچولو مراقبت کنه که سختی های بیشمارش بماند  و سوم آلفای گردوییش احتمالا با دیدن اون بچه تو بغلش اصلا فکرای خوبی نمی کرد و این از تغییر دنگ و درگیری آلفا با گرگش مشخص بود و بوم جئون گردویی اولین پانجش رو به بابونه ی خسته و گوشه ی رینگ زد.

_هیچوقت فکرشم نمیکردم تا دست بجونبونم امگام رو با یه بچه تو بغلش ببینم
همین حرف آلفای گردویی باعث شده بود اشک های بند اومده ی بابونه و فشفشه دوباره شروع بشه،اینبار کوک متعجب به جفتشون نگاه کرد"اینا چشونه" یونگی با دیدن وضعیت جلو اومد.
یونگ-خیلی خب تهیونگ بسه،بچه خودشو کشت،کوک اون رایحه لعنتی و خفه کن برید تو یه ساعته زیر بارون الان بچه ام سرما میخوره
تهیونگ ببن هق هق هاش نمیخوامی زمزمه کرد.
یونگی نگاه متاسفی به اون ها انداخت و بچه رو به آغوش گرفت.
یونگ-امگات و آروم کن کوک
کوک با لجبازی دست هاش رو توی هم گره کرد.
کوک-من با این کاری ندارم
با شنیدن این حرف گریه بابونه شدت گرفت و بدون توجه به دو آلفای روبه روش فشفشه رو بغل کرد.
ته-چه بهتر،منم باهات کاری ندارم اصلا
در نهایت هقی زد،کوک با شنیدن این حرف خیزی سمت ته برداشت که تهیونگ سریع فرار کرد و توی مغازه چپید.

یونگی نچی کرد و دست هاش رو روی شونه ی کوک گذاشت و پسر رو سمت خودش چرخوند حتی نمی دونست حق رو باید به کی بده اما مشخصا باید اول می فهمیدن جریان چیه!
یونگ-این چه طرز رفتار با یه امگاس کوک؟!
کوک-اون خیانتکاره!
یونگ-ولی تو حتی ازش نپرسیدی
کوک دست های یونگی رو پس زد.
کوک-چی رو ازش بپرسم!اون بچه داره با این که امگای منه حتی معلوم نیست با چند نفر بوده،پس یه خیانتکاره،همه چی واضحه
یونگی اخمی کرد و سرش رو تکون داد.
_کوک، اصلا و ابدا درمورد امگات همچین حرفی و نزن!جلوی خودش هم بهتره نگی یادت باشه هیچوقت حرفی و نزن و کاری نکن که پشیمون شی
کوک اخمی کرد و سمت در مغازه رفت به در کوبید،یونگی اما جلوش رو گرفت.
یونگ-میتونی عین یه آدم متمدن در و باز کنی کوک

جیمین لگد دیگه ای به سنگ جلوی پاش زد و سنگ توی چاله ی کوچیک آب پرت شد و صدای تلپی داد و هوسوک با هیجان توی گلی زمزمه کرد و جیمین رو به خنده وا داشت،جیمین نگاهی به رفیق چند سالش انداخت و از دست حماقتش آهی کشید.
هوسوک-میریم پیش فشفشه ی نق نقووو،زود باش جیمی الان خیس میشیم
جیم-نچ خیس نمیشیم نم نم بارون که آدم و خیس نمیکنه و تو فقط می خوای زودتر به اون بچه برسی
هوسوک-شاید بخوام شایدم نخوام ولی میدونم که خیس شدن و مریض شدن آخربن انتخابمه
جیمین درک نمیکرد هوسوک چرا انقدر به اون بچه علاقه داشت اونم وقتی که فشفشه یکسره آب دماغش و اشکاش جاری بود.با حس کردن رایحه ی سنگین که بنظر متعلق به آلفاها بودن اون هم اطراف رستوران و خونه ی تهیونگ به قدم هاش سرعت بخشید با وارد رستوران شدن رایحه ی تلخ بابونه و گردو سمتش هجوم آورد و باعث شد دست از نفس کشیدن برداره،هوسوک  نگاهی به جیمین انداخت و بعد داخل شد و تازه متوجه اوضاع بد شد.
یونگی با دیدن دوتا سرخوش منطقه ی جنوبی لبخند کوچیکی زد.
یونگ-شماها اینجا چیکار میکنید
هوسوک با دیدن یونگی لبخند درخشانی زد و سمتش رفت و در نهایت روی یونگی پرید
هوسوک-هیونگگ کجایی تو آخه!
یونگ-یا جانگ هوسوک بکش اونور ببینم
هوسوک بی احساسی به یونگی گفت و دوباره سمت جیمین رفت و آویزونش شد،جیمین هم سلام کوتاهی به آلفا داد و دنبال تهیونگ گشت.
جیمین-ته،فشفشه کجایید؟!
تهیونگ با چشم های سرخ از توی آشپزخونه بیرون اومد و سمت جیمین رفت و خودش رو تو بغلش انداخت.
هوسوک بی توجه به اون دوتا دنبال فشفشه گشت و با دیدنش سمتش پرواز کرد،فشفشه هم با دیدن هوسوک با خنده اش خوشحالیش رو نشون داد.یونگی غری زد"یک ساعت برات مسخره بازی درآوردم فقط فین فین کردی الان میخندی؟توله ی احمق"

Kamomiru | kookvWhere stories live. Discover now