ممنون میشم با کامنت و ووت هاتون بهم انرژی بدید ❤️
با خوابیدن جیمین پتو و روی بدنش کشید موهای خیسش ممکن بود مریضش کنن اما نمیتونست سشوار روشن کنه فقط دمای اتاق و بالا برد و با بستن در از اتاق خوابش خارج شد ، حسابی بهم ریخته بود انتظارش و نداشت واقعا انتظارش و نداشت با وجود تمام دوا و درمون ها باز هم چنین حمله ای ببینه شاید اگر هر پزشک دیگه ای بود به این قضیه از دید دیگه ای نگاه میکرد مثلا اینکه علائم جیمین تغییر نکرده بودن این یعنی بیماری پیشرفتی نکرده بود اما هوسوک نمیتونست، هوسوک واقعا از ته قلبش بهترین هارو برای جیمین میخواست ، از لحظه ای که اون پسر و ملاقات کرده بود و بعد از چند جلسه ای که جیمین پراکنده و با کنسل کردن نوبت هاش پیگیر بیماریش نمیشد خودش بود که داوطلبانه به پسر نزدیک شده بود متوجه موقعیت مالیش شده بود متوجه تلاش هاش برای زندگیش شده بود به خودش قول داده بود کمکش کنه برای همین به اجبار به عنوان هیونگ خودشو تو زندگی پسر جا داده بود و کمی تنهایی هاشو پر کرده بود بعدش با جانگکوک و جین آشنا شده بود و تمام تلاشش و کرده بود تا یه جوری از طریق اون ها هم حواسش به جیمین باشه .
کلافه روی مبل نشست اون مرد شوک بدی به جیمین وارد کرده بود ، جیمین یه برادر داشت؟ هرچند مستقیم اشاره نکرد اما مشخص بود که منظورش چیه اون مرد برادر جیمینو به فرزندی گرفته بود این یعنی برادر خونی جیمین هرکی که هست میخواد به زندگی پسر کمک کنه.
این کنی امیدوارش میکرد تا بتونن کمی از فشار های زندگی و از رو دوش اون پسر بردارن .با صدای زنگ از روی مبل بلند شد، احتمالا جانگکوک بود اون بچه عادت داشت بعد از تموم شدن کارش تو کافه با چندتا پلاستیک پر از مواد غذایی و کیک هایی که از روزشون مونده بود خونه جیمین پیداش شه و انرژی اخر شبی برای تنهایی هاش باشه.
سعی کرد لبخند بزنه دلش نمیخواست جانگکوک متوجه چیزی از اتفاقات بشه اما با باز کردن در و دیدن فرد کت شلواری پشت در لبخندش محو و اخم کمرنگی روی پیشونی بلندش نقش بست، پسر پشت در نفس نفس میزد و معلوم نبود چرا، شاید دویده بود؟
_بفرمایید؟
_حال جیمین چطوره؟
صداش میلرزید این باعث میشد اخم های هوسوک عمیق تر بشه: شما رو به جا نمیارم اقای؟
_نامجونم،کیم نامجون برادر جیمین پدرم گفت حالش بد شده.
با متوجه شدن منظور پسر رو به روش در و براش بازتر کرد به هرحال که جیمین خواب بود شاید موقعیت خوبی بود بیشتر با این برادر تازه پیدا شده آشنا میشد.
_بیا داخل نامجون شی جیمین حالش بهتر شده داره استراحت میکنه.
نفس عمیقی که پسر جوون کشید و شنید وقتی از کنارش رد شد کت و شلوار مارک دار و گرون قیمتش متوجهش کرد اون خانواده به چه قشر طبقه اجتماعی تعلق دارن ، موقع حرف زدن با اقای کیم انقدر حواسش پرت جیمین و ریکشن هاش بود که چیزی از مرد نفهمیده بود.
YOU ARE READING
" I Found You " Vmin
FanfictionNAME: I found you COUPLE: Vmin Genre:Romance_Smut بیشترین چیزی که اَز آن متنفرم حالتِ دلسوزانه و ترحمبراَنگیزِ آدمهاست وقتی حالم خوش نیست. من منتظرِ ساعتِ صفر برای بیانتها شدن میمونم!