21

64 9 3
                                    

از دید هوسوک :

سرد و آشفته به چهره یونگی نگاه می کردم اروم به سمتش رفتم یونگی در حالی که اشک تو چشماش حلقه شده بود گفت : خدای من از کجا فهمیدن تهیونگ  ...باید چیکار ..چیکار کنیم؟

سری تکون دادم اروم لب زدم :نمیدونم  یه چیزی هست که فکر میکنم الان بهت بگم بهتره  تا بذارم و بعدا بگم ... باید جدا بشیم
یونگی به پته پته افتاد : چ..چی داری میگی ؟
ادامه دادم: اگه لازمه از اینجا میرم

یونگی با انگشت سر من رو بالا اورد و گفت : داری چه زری میزنی جانگ هوسوک برای چی باید بری ؟ برای چی باید از هم جدا بشیم ؟

هوسوک: دیگه اینده رو با تو نمیخوام یونگی  بهتره بری پی زندگیت .

یونگی : تو چت شده هوسوکااا ؟.. داری بولشت تحویل من میدی میدونم حرف اصلیت رو بزن یه چیزی شده

اومد جلوم و دستم رو گرفت : زیبای من ...تو بدون من نمیتونی منم همینطور این ..خدای من هوسوک

سرم گیج میرفت نمیتونستم سر پا بایستم
اروم نشستم روی پاهام اروم لب زدم: بهم دست نزن مین یونگی

یونگی گیج به اطراف نگاه کرد : چرا اینطوری میکنی هوسوک
اروم بلند شدم و رفتم سمت اتاق ، چمدونم رو برداشتم . یونگی دسته چمدونم رو گرفت : اذیت نکن یونگی شی بذار برم

یونگی : کجا بری هوسوک ؟ به جای اینکه به فکر تهیونگ باشی داری کجا میری ؟ من رو دوست نداری ؟ توقع داری باور کنم احمق ؟ اصلا منو دوست نداری باشه ولی برای چی میخوای بری؟

گفتم: نمی‌خوام حتی ببینمت دوست دارم؟ داری اینجوری خودتو آروم میکنی ؟
سرگیجه هام بدتر شده بود با زور چمدون رو از دست یونگی کشیدم و بهش تنه ای زدم و از بغلش رد شدم

یونگی : توروخدا هوبا ...بس کن این شوخی رو ..من..من بدون تو نمیتونم

پوزخندی زدم : جدا؟ چقدر بدبخت شدی پس
یونگی گیج بهم نگاهی انداخت نمی‌فهمید چی شده من هم جوابی برای سوال هاش نداشتم چمدون رو گذاشتم بیرون

یونگی: هوسوک بهم نگاه کن

بهش نگاه کردم : خب ؟

یونگی خیره و سردرگم به دنبال گوشه ای از احساس به چشم های من نگاه میکرد
اروم گفتم: این چشما رو دیگه نمی‌شناسی نه؟
نگران نباش یون تحویلت نمی‌دم

یونگی اونقدر گیج شده بود که نمی‌تونست به حرفام واکنش نشون بده سری تکون دادم و با پاهای لرزون به سمت در اسانسور رفتم .
یونگی با عجله به سمتم اومد و یقه پیرهنم رو گرفت و گفت : آشغال عوضی ! تو ...تو تمام این مدت داشتی من رو بازی می‌دادی ..همه اون عاشقم گفتنات ...همه اون بوسه های کثیفت ...همه اش دروغ بود ؟ باورم نمی شه که انقدر کثیفی جانگ هوسوک

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 10, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

suffering of love[L.S And Sope ]Where stories live. Discover now