•3•

195 81 56
                                    

ما فقط آن چیزی را می دانیم
که ساختار فکری یک عصر
اجازه ی فکر کردنش را به ما میدهد...
-میشل فوکو

از دید هوسوک
با دستانی لرزان قرص رو به سمت دهانم هدایت میکنم.

از خوردن قرص مطمئن نیستم همونطور که از ادامه دادن این زندگی مطمئن نبودم .
توی این فضای اهنی تنها راه زنده موندنم این قرص لعنتیه. اما حتی نمیدونم درست کار میکنه یا نه .حتی نمیدونم تا کی میتونم از ازمایشگاه سازمان این قرص ها رو بدزدم اما زنده موندن من اونقدر اهمیت داره که براش ریسک کنم . البته بین این همه دیونه چرا باید زنده بمونم و نفس بکشم و به ادمی که حتی بهم فکر نمیکنه فکر کنم ؟

نفس عمیقی میکشم و به ساعت نگاه میکنم. نباید زیاد دیر کنم ساعت از یک گذشته پس زمان زیادی برای رسیدن به ناهار ندارم . این روزا به خاطر از دست رفتن اثر قرص، لویی متوجه تغییراتی درون من شده پس نباید بیشتر حساسش میکردم .

به اینه دستشویی نگاهی میکنم .نگاه خنثی و سردم دوباره برگشته بود و حالا شبیه تمام ادم های احمق بیرون شده بودم. قرص ها رو توی جیبم مخفی کردم .حقیقت اینه با تمام وجودم از ازمایشگاه برای ساخت این قرص ها ممنون بودم .قرص هایی که باعث میشن پشت نقاب سرد بی حسی مخفی بشم .از دستشویی بیرون میام و کارت شناساییم رو به پارک جیمین نشون میدم .

پارک جیمین : این وقت روز اینجا چیکار میکنید اقای جانگ ؟

سری تکون میدم: چرا انقدر رسمی جیمین همون هوسوک صدام کن لیام کجاست نمیبینمش ؟ فکر میکردم باید امروز شیفتش باشه

به اطراف نگاه میکنم که صدای جیمین به گوشم میرسه : اونجاست داره میاد فکر میکنم رییس کیم تهیونگ امروز با بعضی از کارکنان کار داشت
جیمین به پشت سرم اشاره میکنه

به لیام نگاه میکنم میگم : سلام لیام داشتم از جیمین میپرسیدم که کجایی چه خوب که اومدی پایه اید با من بریم ناهار بخورید ... کاترین و مادلین رو هم جای خودتون بذارید .

جیمین: من حرفی ندارم نظر تو چیه لیام ؟
لیام: من به کاترین و مادلین میگم که بیان اگه قبول کردن مشکلی نیست اگه نکردن خودم میمونم . شما برید .
به جیمین اشاره میکنم که دنبالم بیاد .
به سمت محل تازه تاسیس که بهش میگفتن "یدا دلی تلا "رفتیم." یدا دلی تلا "برخلاف تصورم پر از غذا های مختلف بود. فرقی نمیکرد اهل کجایی برات هر نوع غذایی رو اماده میکردن .

بعد از انتخاب غذا ، من و جیمین به دنبال بقیه پسرا گشتیم. من با دیدن لویی که مثل مجسمه ها بی حرکت جلوی هری نشسته بود. رو به جیمین اشاره کردم که اون جا هستن .

با تعجب گفتم : عجیبه که این دوتا تنهان یونگی کجاست ؟

جیمین : من چند دقیقه پیش دیدم که کنار کارا قدم می زد البته بیشتر شبیه این بود که کارا میخواد با کسی دعوا کنه

suffering of love[L.S And Sope ]Onde histórias criam vida. Descubra agora