نفرت انگيزترين چيزی كه خداوند رخصت داد تا ابليس به انسان هديه كند، حكومتی ست كه عشق را نمی فهمد...
#یک_عاشقانهی_آرام
#نادر_ابراهیمیاز دید هوسوک :
به چهره متعجب تهیونگ نگاه کردم اروم رو به بقیه گفتم یعنی جیمین داره چی میگه .
لویی: احتمالا از این شاکیه که از جمع شدن ما کنار هم، خبر نداشته .
تهیونگ تلفنش رو قطع کرد و سمت ما برگشت .
جونگکوک کنارش رفت و اروم بازوش رو گرفت و گفت : چیشده ؟
تهیونگ : جیمین رو تهدید کردن فهمیدن ما داریم چیکار میکنیم الان جیمین میاد و همه چیز رو تعریف میکنه .
یونگی : دقیقا داشتم از این حرف میزدم همه ما لو میریم مثل اب خوردن فکر کردید برای اونا سخته؟؟ خودتون رو مرده بدونید
چشم غره میرم و میگم : یونگی هیچ کس قرار نیست بمیره یا دستگیر بشه . ما حتما یه راه حلی پیدا می کنیم.
لویی : اینو ولش کنید تا صبح همینا رو میگه تهیونگ
جیمین کی میاد ؟
تهیونگ : گفت تا پنج دقیقه دیگه اونجاست
هری : خسته نباشه
لویی : توقع نداری که برات پرواز بکنه
همزمان با گفتن این حرف زنگ در به صدا در اومد. تهیونگ به سمت در خونه رفت و در رو باز کرد جیمین با سرعت وارد شد و خودش رو سریع به ما رسوند .
جیمین : یکی بهم زنگ زد و همه چیز رو می دونست می دونست که ما داریم بر علیه اونا یه کاری می کنیم و مطمئنم به زودی به مشکل میخوریم
لویی : یعنی هیچ راهی نیست که بتونیم خودمون رو تبرئه کنیم ؟
جیمین : باید با یه با نفوذ در ارتباط باشیم که هیچ کدوم ما جز تهیونگ و کوک با نفوذ نیستن ولی اونا مورد اتهام اونا قرار دارن
با صدای در وحشت زده به یونگی نگاه کردم اگه اومده باشن که ما رو ببرن چی ؟
جیمین از جاش بلند شد و به سمت دررفت به لویی که نگران بود نگاهیی کردم . با باز شدن در چشمم به ادمی خورد که اصلا انتظارش رو نداشتم. نامجون ؟ اون اینجا چیکار میکنه ؟
جیمین : کاری داشتید ؟
نامجون: مهمونی رو بدون من شروع کردید ؟ عجب ادمایی هستید اینجوری به منی که به شما کمک کردم خدمت می کنید ؟
جیمین : خدمت ؟
نامجون : اوه من تو استفاده از کلمات یکم بدم
لویی: من گفتم بیاد مگه یه ادم با نفوذ نمی خواید ؟
نامجون هم از با نفوذاستحالم داشت بد میشد بالاخره یادم اومد که اون عوضی کیه اون نباید اینجا باشه سردرد ناگهانی داشت عذابم میداد اون مرد اینجا چیکار می کرد ؟ نگاهی بهش کردم اون هنوز متوجه من نشده بود .
ESTÁS LEYENDO
suffering of love[L.S And Sope ]
Fanfic[ و من دانسته جرم عشق تورا به دوش کشیدم .ای سنگین ترین گناه من ] در دنیای من عشقو احساسات پوچ انسان ها راه نداره اینجا ما یاد گرفتیم هر نوع احساسی بیماری محسوب میشه بیماری خطرناکی که سالانه انسان های زیادی رو از بین برده . در دنیای من عشق بزرگترین...