این اوج مصیبت انسان عصر ماست؛له کردن آنهایی که نمیفهمیمشان،
فهم خود را اوج فهم جهان دانستن.
نادر ابراهیمیبا صدای جیغ های بلند و متعدد از خواب پریدم با عجله بدون اینکه چراغی روشن کنم یا به این توجه کنم که چیزی تنم هست یا نه در خونه رو باز میکنم.
نیرو های امنیتی ام تی بدون هیچ رحمی خانم کارتر رو از خانه خودش بیرون اورده بودند .تمام لباس سفیدش غرق در خون شده بود و به نظر میرسید خونریزی زیادی داره بی حال و سرگردون به نظر میرسید نگاهی بهم کرد حالت نگاهش خالی از هرگونه معنایی بود موهای پریشونش از خون پیشانیش قرمز شده بود و ظاهری وحشتناک به خودش گرفته بود گونه های صورتش کبود شده بود و بینیش هم شکسته بود .عجیب تر از اتفاقی که در حال رخ دادن بود، دیدن اقای ادواردز در خانه خانم کارتر بود. اقای ادواردز در حالی که لباسی به تن نداشت متعجب به نیرو های امنیتی خیره شده بود و زمانی که متوجه برهنه بودنش شد سریع لباس پوشید .
لازم به فکر کردن نبود مشخص بود به چه علتی دستگیر شدند اون ها درگیر خطرناک ترین بیماریی ess یعنی عشق شده بودند . بیماری که حکمش درمان نبود بلکه مرگ بود .خانم کارتر میان بازوهای قوی ماموران بلند فریاد میکشید : دستم رو ول کنید با ویلیام کاری نداشته باشید اون ..اون فقط برای مسائل کاری اینجا بود ما داشتیم روی داروی وess کار میکردیم باور کنید ! دارم راست میگم ..
اقای ادواردز در جواب رو ماموران ام تی گفت: اگه عاشق باشیم چی میشه ؟میکشید ؟ زندانی میکنید ؟ دیگه مهم نیست هر کاری میخواید بکنید ، بکنید .
خانم کارتر: لطفا.. التماستون میکنم بذارید ویلیام زنده بمونه.
اقای ادواردز : کاترینا عزیزم ..
خانم کارتر نگاهی عجیب که هیچ وقت ندیده بودم به اقای ادواردز کرد.
اقای ادواردز ادامه داد: گوش بده فقط میخوام بدونی تو زیباترین هدیه من در این جهان ماشینی بودی ما راه درست رو انتخاب کردیم شک نکن ..شک نکن که عشق واقعیت داره .شک نکن که ما قهرمان های نسل های بعد میشیم . قول میدم اسمی از ما به یادگار بمونه
خانم کارتر اشک میریخت و انگار در تلاش بود که خودش را به سوی اقای ادواردز پرتاب کنه .آقای ادواردز : فراموش نکن که همیشه دوستت دارم
کاترینا این رو فراموش نکن .وقتی ماموران امنیتی ان ها رو به سمت های مختلف و متضاد بردند صدای فریاد ها و جیغ های خانم کارتر لحظه ای متوقف نشد .
ساکت مشغول تماشای این اتفاقات بودم انگار که اصلا حضوری نداشتم . این موضوع که خانم مصمم و استواری مثل خانم کارتر و مردی قوی و فوق العاده ای مثل اقای ادواردز درگیر essشده بودند من رو مایوس میکرد و تا حدودی من رو به وحشت می انداخت
توی دنیا اونقدر اتفاقات عجیب و دور از انتظاری رخ میده که تا بیایم باور کنیم میمیریم کی میتونست باور کنه که خانم کارتر و اقای ادواردز درگیر همچین بیماری شدند . اگه کسی مثل خانم کارتر درگیر این بیماری شده یعنی ممکنه روزی من هم درگیر بشم ؟ ممکنه یه روز من هم محکوم به مرگ باشم ؟ اینکه من درگیر ess بشم وحشتناکترین اتفاقی بود که میتونست برام رخ بده.
![](https://img.wattpad.com/cover/253386617-288-k511988.jpg)
ESTÁS LEYENDO
suffering of love[L.S And Sope ]
Fanfic[ و من دانسته جرم عشق تورا به دوش کشیدم .ای سنگین ترین گناه من ] در دنیای من عشقو احساسات پوچ انسان ها راه نداره اینجا ما یاد گرفتیم هر نوع احساسی بیماری محسوب میشه بیماری خطرناکی که سالانه انسان های زیادی رو از بین برده . در دنیای من عشق بزرگترین...