part 4

181 41 10
                                    

ثور هنوز هم شوکه بود. به لوکی نگاه کرد که دستهاش به بدنش چفت شده بود و جدا از اینکه زورش به اون غول نمیرسید، بخاطر رینگ دور مچش حتی نمی‌تونست جادوی کوچیکی رو در دفاع از خودش انجام بده. بی‌هدف تقلا می‌کرد و عین یه گربه تو دستای اون موجود وحشتناک به خودش می‌پیچید.

ترول مشت‌هاش رو محکم تر کرد‌ و دوباره غرید:« نفرت انگیزید...»
ناله کوتاهی از میون لب‌های لوکی خارج شد.
ثور نگاه خشمگینش رو به غول دوخت و تکرار کرد:« گفتم... ولش کن!»

چشم‌های زرد رنگ ترول بالا اومد و نگاهش رو ثور دوخت. لبخند ترسناکش بزرگتر شد و دندون‌های تیز و سیاهش رو بیشتر به نمایش گذاشت.
بی‌اعتنا به جمله‌ دستوریش سر بلند کرد، نفس عمیقی کشید و با انزجار گفت:« بوی کثیفتون از صد فرسخی هم برای من قابل تشخیصه.»

صدای ترول برای ثور بیشتر شبیه به ناخن کشیدن روی دیوار بود. همون قدر تیز و زمخت. زره سبز رنگی روی بدن سرخش پوشیده بود و طرح جمجمه بزرگی روی اون حک شده بود. سیف با آرنجش تنه آرومی به ثور زد و به فرمانده گروه اشاره کرد. چشمای ثور با دیدن شئ تیز و براقی که به کمر غول بزرگ بسته شده بود از تعجب گشاد شد. شمشیر بایفراست! پس اون ترولیه که تونسته مخفیانه وارد آزگارد بشه.

ترول نگاه ثور رو دنبال کرد و وقتی دلیل برانگیخته شدنش رو فهمید گفت:« اووو... شما بخاطر اون اینجایید... نگهبان مقدس!»

برگشت و گروگانش رو به قفسه سینه غول کنارش کوبوند. ترول کوچکتر بدن لوکی رو گرفت و آرنجش روی قفسه سینه‌اش گذاشت و با دست دیگه‌اش موهای بلندش رو از پشت کشید. سر لوکی به عقب برگشته بود و نفس نفس می‌زد.

ثور احساس می‌کرد ذهنش از تمام افکاری که برای همچین موقعیتی چیده بود پاک شده. حتی نمی‌دونست دقیقا چه واکنشی باید نشون بده. جثه‌شون کوچیک‌تر از ترول ها بود و قدشون تقریباً تا کمر اونا می‌رسید. پتکش رو تو مشتش بالا آورد و دندوناش رو بهم فشار می‌داد.

نگاه غول به دست ثور افتاد. با دیدن میولنیر اخم کرد و با تعجب گفت:« تو...!»
نیشخندی کنار لبش ظاهر شد.
-« تو ثور هستی، وارث آزگارد... اودین تورو فرستاده.»

دست‌هاش رو باز کرد و تعظیم نمادینی انجام داد و با تمسخر گفت:« ای الهه های سرنوشت، از شما بخاطر این موهبت سپاسگزارم.»

دوباره نگاهش رو بالا آورد و ادامه داد:« بزار خودم رو بهت معرفی کنم شاهزاده آزگارد... من اولیک هستم، قدرتمند ترین مبارز قلمرو زیرین... و امروز شانس حسابی بهم رو کرده...»

ثور که طاقتش تموم شده بود، پتکش رو تو دست‌هاش چرخوند و گفت:« اما من فکر نمی‌کنم شانس امروز چندان هم باهات یار باشه...»

و بعد میولنیر رو سمت ترولی که لوکی رو نگه داشته بود پرت کرد. پتک از بالای سر لوکی گذشت و مستقیم به صورت ترول خورد و جمجمه‌اش رو شکافت.

The false citadel [ ارگ دروغین ]Where stories live. Discover now