part 14

162 34 4
                                    

از اسب پیاده شد و نگاهش رو چرخوند.
آغوش باز هوگان اولین چیزی بود که به سمتش اومد.
دستش رو دور شونه ‌هاش انداخت و با لبخند گفت:« هی... خوشحالم هنوز زنده‌ای پیرمرد!»

هوگان مشت ارومی به بازوش زد و خندید، خنده ای که چندان با دوام نبود. ابروهاش حین صحبت درهم رفت و چهره‌اش رنگ نگرانی گرفت.
-« مسئله مهمیه وگرنه مزاحمت نمی‌شدم»

-« بگو چیشده!»

-«خودت باید ببینی»

با ذهنی متلاطم همراه هوگان راه افتاد و اجازه داد سمت دروازه‌های قصر راهنماییش کنه. از راهروها و سالن‌های بزرگ و مجلل قصر عبور کردن و ثور ناخودآگاه به این فکر کرد که کاخ واناهایم تا حدودی به آزگارد شبیهه.
اما با وجود خدمتکارها و نگهبان‌هایی که با عجله به این سمت و اون سمت می‌رفتن، همچنان قصر خلوت بنظر می‌رسید. انگار سایه‌ای شوم روی ستون های قصر افتاده بود و انرژی فضا رو می بلعید.

هوگان بلاخره سکوت رو شکست و کمی بلندتر از ریتم صدای قدم هاشون توضیح داد:« خبرش صبح زود به من رسید. مثل اینکه نیمه های شب وارد قصر شده و نمی‌دونم چطور هیچکس متوجه‌ نشده... »

اخم ریزی رو پیشونی ثور نشست و پرسید:« راجع به چی صحبت می‌کنی؟»

-« این... »

هوگان انتهای سالن رو پیچید و روبه‌روی درب بلندی که نیمه باز مونده بود ایستاد.

-« اینجا کتابخونه سلطنتی و مخصوص ونیر‌هاست...»

ثور به درهای بلند و نقره‌ای رنگ کتابخونه نگاه انداخت. ردی شبیه به زنگ زدی از دستگیره ها تا وسط در پاشیده شده بود و طرح‌های زیبای کنده‌کاری شده‌ی روی در رو به بدترین شکل نابود کرده بود.
بهت زده به جنازه دو نگهبانی که دم در افتاده بودن نگاه کرد. مردمک چشم‌هاشون به طرز وحشتناکی به عقب برگشته بود و پوست چروکیده و تیره‌ی صورت‌هاشون به جمجمه چسبیده بود.

-« اوه خدای من! »

نزدیک تر رفت و روی زانو نشست. بوی تعفن جنازه تا مغزش پیشرفت و به پیشونیش چروک انداخت.
نگاهشو روی استخون‌های خشکیده‌ی نگهبان بیچاره چرخوند و چیزی توجهش رو جلب کرد. لایه‌ای نازک از گرد خاکستری رنگی که زیر جنازه ریخته شده بود. با احتیاط انگشتاش رو روی گرد کشید و سمت بینی‌اش برد.

هوگان پرسید:«خودشه، درسته؟»

گرد رو بین دو انگشتش مالید اخم پیشونیش پررنگ‌تر شد.
-« چطور ممکنه، این جادوی الف‌های تاریکیه! »

ایستاد و سمت هوگان برگشت.

-« چی از کتابخونه دزدیده شده؟ »

هوگان جلو رفت. درها رو باز کرد و موقع وارد شدن توضیح داد:« اینجا کتابخونه‌ی سلطنتی و مخصوص ونیرهاست. اکثر کتابهای مهم و فهرست های اساسی که از اجدادشون به ارث رسیده رو اینجا نگهداری میکنن و حالا...»

The false citadel [ ارگ دروغین ]Where stories live. Discover now