تهیونگ لبخندی به رز زد و درحالیکه روپوشش رو میپوشید بدون حرف سمت در رفت.
غافل از اینکه اونجا مردی روی زمین نشسته بود.
جیمینی که خبری از تموم شدن سکس داغ اون دوتا نداشت، فقط توی فکر ارضا کردن خودش بود ولی دیگه حس میکرد توانی نداره.
بدون اینکه حتی دستش از روی دیکش جدا شه فقط صدای جیرجیر در رو شنید که باز شد.
همینکه سرش رو بلند کرد هیکل لخت تهیونگ جلوش پدیدار شد. حتی قدرت ترسیدن هم نداشت. به جاش چشمهاش رو بین صورت و عضو پسر به گردش درآورد و سعی کرد چیزی بگه.
جیمین: هـ...هیـ..هیونگ!
صدای آروم و لرزونش تهیونگ رو متعجبتر میکرد و باعث میشد از خودش بپرسه "یعنی این صحنه واقعیه؟"
چین خفیفی به ابروهاش داد و قدم کوتاهی به سمتش برداشت. چشم های جیمین به وضوح داشت میلرزید و مدام به این فکر میکرد که چطور قراره این آبروریزی رو جمع کنه. هرچند الان به قدری مست بود که ترجیح میداد چیزی که براش لذتبخشه رو انجام بده. بهرحال که اون خراب کرده بود، اگه بیشتر از این خراب میکرد که چیزی عوض نمیشد؛ میشد؟
_جیمین. داری چیکار میکنی؟
نگاهی به دیک باد کردهی پسرک انداخت که برخلاف باطن بیبی بوییش کینگ سایز بود و حالا با پریکام سفیدی تزیین شده بود، انداخت. روی زانوهاش نشست. نگاه جیمین مدام حرکاتش رو دنبال میکرد و چیزی نمیگفت.
تهیونگ به شدت داشت برای لمس کردن اون پسر وسوسه میشد و اصلا دلش نمیخواست خودش رو از انجامش منع کنه.
قبل از اینکه عضو جیمین رو لمس کنه به پشتش چرخید و از لابهلای در داخل اتاق رو نگاه کرد. طبق انتظارش رز آروم و ظریف روی تخت خوابش برده بود و بالشت کناریش رو به هوای اینکه تهیونگه بغل کرده بود.
لبخند کجی از جور بودن موقعیتش زد و بلاخره دست روی دیک پسر کشید. خیرهی چشمهای لرزون جیمین شد و سعی کرد سکسیترینِ خودش رو نشونش بده. هرچند اون درحالت عادیش هم خیلی ددی بود!
الان دقیقا تو همون شرایطی بودن که هیچی برای هیچکدومشون مهم نبود، جز اینکه باهم باشن.
_داشتی سکس هیونگ رو تماشا میکردی؟
گفت و ضربهی آرومی به نوک دیکش زد. کمکم صدای نالههای جیمین داشت بلند میشد.
_بگو ببینم.
نگاهش رو به چشمهای پاپی شکل پسر داد و لبهاش رو گزید. توی یه لحظه بیبیبویها براش جذابترین چیز دنیا شدن؛ و چه بهتر که اون بیبیبوی، پارک جیمین بود. پوست سفیدش داشت برای لمس شدن داد میزد و لبهاش! لبهاش شاید بهترین چیزی بود که الان میتونست بچشه.
دوباره عضو داغ پسر رو لمس کرد و ادامهی حرفش رو آورد.
_این هارد شدنت واسه هیونگه یا واسه زنش؟
سرش رو کج کرد و پوزخند جذابی گوشهی لبش کاشت.
جیمین: هیونگ... من.. عاح تو خیلی جذابی.
_اینطوره بیبی؟
با شنیدن لقب "بیبی"ای که تهیونگ بهش داده بود، وسوسهگر زبونش رو روی لباش کشید و توجهی به هاردتر شدنش نکرد. محض رضای فاک، جیمین اون دیک بزرگی که جلو چشمهاش داشت تاب میخورد رو توی سوراخش میخواست!
قبل از اینکه از فکرهاش خارج بشه تهیونگ رو توی نزدیکترین حالت ممکن به خودش دید که به عمق چشمهاش خیره شده بود. انگار که قصد حل کردن مسئلهای رو داشته باشه. نفسهای گرم همدیگه روی لباشون پخش میشد و مثل دو بار ناهمنام آهنربا به همدیگه جذب میشد.
حتی هیچکدوم نمیتونستن حسی به این کارشون نسبت بدن!
جیمین: ببوس منو هیونگ..!
با صدایی که از ته چاه میومد زمزمه کرد و دستش رو آروم روی دست تهیونگ گذاشت. پسر بزرگتر که انگار سالهاست منتظر این جمله از سمت جیمین بود، بلافاصله، فاصلهی سه سانتیِ باقی مونده روهم طی کرد و بلاخره لبهاش رو روی لبهای پسرک قفل کرد. و همین حرکت کافی بود تا حلقهی دست جیمین روی دستش محکمتر شه.
طعم توت فرنگی و شیرینی زیر لبهاش پیچید. وجود نرم پسر کاملا با طعم لبهاش هارمونی نایابی ایجاد میکرد.
همین بین، جیمین درحال چشیدن طعم تلخ خوشمزهای بود؛ درست مثل یه شکلات تلخی که عاشقش بود.
رفته رفته حرکات لبهای تهیونگ بیشتر میشد و با عطش، اون دو تیکه گوشت پفکی جیمین رو، که چند روزه نمیتونست از فکرش بیرون بیاد، مک میزد.
طی یه حرکت دستش رو زیر پاهای اون بیبی بوی برد و یهو بلندش کرد.
پسر کوچکتر، از ترس اینکه پایین نیوفته، بدون اینکه از لبهای هیونگش دل بکنه، دستهاش رو محکم دور گردن تهیونگ حلقه کرد.
وقتی که تهیونگ سمت اتاق جیمین میرفت، زبونهاشونم درحال مزه کردن همدیگه بودن و مثل اینکه درحال دعوا باشن، حریصانه جای به جای لبها
و داخل دهنهاشون رو لمس میکردن و مک میزدن.
تهیونگ گیج از اینکه بخاطر مستی داره اینکارو میکنه یا واقعا دلش جیمین رو میخواد، وارد اتاق شد و بلافاصله پسر رو روی تخت گذاشت.
با همون روپوشی که فقط شونه های پهنش رو میپوشوند، روی پسر خیمه زد.
جیمین بخاطر نفس نفسی که کیس هاتشون باعثش شده بود، قفسهی سینهش محکم بالا پایین میشد؛ و هیونگش، انگار که تازه متوجهش شده باشه، سمت پیرهنش حمله ور شد و تیشرتش رو بالا کشید.
با هرلحظه نمایانتر شدن عضلههای پسر زیرش، پوزخندش پررنگ تر میشد و گرسنهتر از قبل بهش نگاه میکرد.
_بهم نگفته بودی همچین بدن خوردنیای داری جیمینا.
صدای بم و سکسیِ تهیونگ، لرزه به تن جیمین مینداخت.
بعد از اینکه کامل لختش کرد، بوسه ای وسط سینهی پسر گذاشت و دستهاش رو از روی رونهاش شروع به حرکت داد. پهلوهاش، شکمش، سینهش، بازوهاش و هرجایی از بدن جیمین که میتونست رو لمس کرد.
درحال لمس کردنش، لبهاش رو روی نیپلهای صورتی رنگش گذاشت.
حس میکرد اون اولین نفریه که بعد از مدتها، انقدر بدن بینقصی داره و تهیونگ رو مشتاق تر میکنه. بالاخره یکی رو پیدا کرده بود که بتونه با رز عزیزش رقابت کنه!
شروع به مکیدن نیپلاش کرد. صدای نالههای آروم جیمین و مکیدنای خودش، سکوت تاریک و داغ اتاق رو میشکست. دندوناش رو جایگزین لبهاش کرد و وقتی که داشت گازش میگرفت دیکش رو روی سوراخ نبض دار جیمین کشید. به خوبی میتونست حس کنه که پسر چطوری داره میلرزه و دمای بدنش بالاتر میره.
جیمین، کلافه از اینکه نزدیک به یه ساعته هورنی بوده و هنوزم خالی نشده و برعکس، بیشتر داغ میشد، اخم کوچیکی کرد و دستش رو روی صورت تهیونگ کشید.
سر پسر بزرگتر بلند شد و سوالی به چشماش خیره شد.
جیمین: هیونگی...بفاکم بده. همین الان!
_چی گفتی بوی؟ فکر کنم نشنیدم.
گفت و لبخند مفتخری زد. خب این تهیونگ بود؛ همونی که عاشق شنیدن التماس بود!
جیمین صداش رو بلندتر کرد. ستارهی کهکشان چشمهاش داشت بیشتر میشد و کیوت ترش میکرد؛ ولی چون اینو میدونست، سعی کرد عصبی بنظر برسه.
+گفتم.. اون دیک فاکیتو... بکن توم.
_اوممو سکسی بوی. انقدر دیک ددی رو دوست داری و میخوای بفاکت بده؟
ناخودآگاه، حرفش رو تکرار کرد؛ چیزی که مطابق میل دوتاشونم بود.
جیمین: آره. انقدر دیک ددی رو دوست دارم و میخوام بفاکم بده که میتونم هرکاری واسش بکنم.
با بیرون اومدن کلمهی ددی از دهن جیمین، انگار که واسه پسر بزرگتر کافی باشه، خودش رو بالاتر کشید و درست روبهروی صورت بیبیش ایستاد.
_پس واست انجامش میدم هانی. تو لازم نیست کاری بکنی. فقط لذت ببر!!
گفت و بدون اینکه حتی فرصت فکر کردن به جیمین بده، تا نصف دیکش رو واردش کرد.
صدای جیغ جیمینی که مدت ها بود تو سوراخش چیزی جز انگشتاش رو حس نکرده بود، تو اتاق و حتی توی خونه پیچید.
ولی هیچکدوم اهمیتی نمیدادن که ممکن بود رز بیدار بشه و شاهد سکس اون دوتا بشه. الان تنها چیزی که مهم بود فقط لذتی بود که باهم داشتن تجربهش میکردن.
تهیونگ میخواست تموم دیکش رو وارد پسر بکنه ولی سوراخ اون به حدی تنگ بود که همچین کاری رو واسهش ممکن نمیساخت.
_عاااح فاک بووی نمیتونی انقدر تنگ باشیی.
جیمین: اوممم. برعکس تـ..تو نمیتونی انقدر کینگ باشی. ددی!
_یحح دتس مای بوی. یور مای بوی.
کمکم شروع به حرکت دادن عضوش کرد تا بلکه بتونه جای بیشتری واسه دیکش که هرلحظه داشت بزرگتر از قبل میشد، باز کنه.
پسرک، همین الانشم غرق در لذت بود و نمیتونست ادامهی این کار رو حتی تصور هم بکنه؛ چون میدونست قرار بود خیلی خوب باشه.
چیزهایی که برای یه سکس عالی لازم بود هم همینا بودن؛ یه ددیِ حرفهای و یه بیبیِ کردنی!
جیمین: عاااح یس این عالیه.
_اوممم بیبی. کاش قبلا میدونستم که انقدر لذتبخشی.
ضربههاش رو سرعت داد و حواسش رو به دستهای جیمین داد که بیاختیار داشتن لمسش میکردن.
برخوردش به بوت گرد و صاف پسرکش حس عالیای بهش میداد و اونو وادار میکرد تا هرلحظه محکمتر از قبل بکوبه؛ تا شاید بتونه آتیش وجودش رو سرد کنه.
و این جیمین بود که اون وسط، بفاک رفتن رو با تموم وجودش حس میکرد و برای ددیش ناله میکرد و خودش رو بهش میمالید.
بالا رفتن دمای بدنشون حتی یه لحظه هم متوقف نمیشد و درکنارش الکلهایی که خورده بودن آدرنالین بدنشون رو به اوج میرسوند.
تهیونگ بدون توقف، از سوراخ داغ جیمین که مدام نبض میزد و دور عضوش تنگ و گشاد میشد، لذت میبرد و دیکش رو هربار تا ته واردش میکرد؛ جوریکه دیگه بالزهاشم توی پسر عقب جلو میشدن.
تهیونگ بوسهای روی لبهای جیمین گذاشت و کنار گوشش خم شد.
_نظرت چیه پوزیشنو عوض کنیم بیبی؟
جیمین: ها؟
پسر بزرگتر بدون حرف اضافهای ازش بیرون کشید و جیمین رو برگردوند. زانوهاش رو دو طرف پاهای جیمین گذاشت و اسپنک محکمی روی بوتش زد. طوریکه تا چند ثانیهی طولانی رد دستش به خوبی روش نمایان شد.
_بیار بالا بوتتو. یالا.
و اسپنک دیگه ای نثار سمت دیگهی بوتش کرد.
جیمین آخی از سر درد کشید و همونطور که ددیش گفت، پایین تنش رو بالاتر کشید. با این کارش، کمرش قوس زیبایی گرفت و بوت گردالوش رو سکسیتر
از قبل به نمایش گذاشت.
_تو خیلی خوبی..
ایستاده روی زانوهاش دوباره دیکش رو وارد سوراخ نسبتا گشادش کرد و ضربههاش رو از سر گرفت. اسپنک های مداومی بهش میزد و با هر کوبیدن بدنهاشون رو به هم میچسبوند.
جیمین: شـ..شت ددی. عااااح درست همونجا.
تهیونگ راضی از اینکه دقیقا داره به پروستات پسر ضربه میزنه، دستش رو به دیک جیمین رسوند. پسر به حدی هورنی شده بود که دیکش داشت رو به سرخی میزد. ددیش، درکنار بفاک دادنش، شروع به پمپ کردن دیکش کرد و این لذت غیرقابل وصفی رو بهش هدیه میداد؛ جوریکه حس میکرد داره بیهوش میشه.
_عاااح اومممم کام فور ددی بوی.
سرعت کمرش و دستش به حداکثر ممکن رسیده بود. برای دومین راند توی امشبش، داشت زیادهروی میکرد ولی هیچ اهمیتی به این نمیداد که صبح وقتی بیدار میشد ممکن بود بدن درد فاکیای داشته باشه.
با خیس شدن دستش و صدای بلند نالهی جیمین، چشم از سوراخ سرخ جیمین برداشت و به عضو پسرک نگاه کرد. بدون اینکه متوجه بشه، اون ارضا شده بود و زیرش داشت از شدت لذت میلرزید و عرق میریخت. و همین صحنهی فاکی براش کافی بود تا با فشار توی سوراخ اون پسر کام شه.
_عاح.. عااااح فاااک.
پسر، با حس داغی درون بوتش، سرش رو به بالشت فشار داد و سعی کرد همهی این حسهایی که همزمان بهش هجوم آورده بودن رو هندل کنه. شهوت، لذت، خوشحالی، خستگی و مهمتر از همه، خیانت!
جیمین: اوممم ددییی عاحح.
تهیونگ بعد از اینکه کامل کامش رو درونش خالی کرد از حرکت ایستاد و بلاخره ازش بیرون کشید و خودش رو کنار جیمین انداخت.
پسرک، بوتش رو پایین آورد و همونطوری که به صورت خسته و پر از لذت تهیونگ خیره شده بود، نفس نفس زد. پایین تنش پر شده بود از کام خودش و ددی جدیدش که باهم مخلوط شده بودن.
پسر بزرگ، سمتش چرخید و آروم لباش رو روی لبهای جیمین گذاشت. مکهای ریز و آرومی بهش زد و اون رو بین بازوهاش و توی بغلش گرفت.
_باورم نمیشه.
جیمین: که بفاکم دادی؟
جیمین، سمج و گستاخ چشمهاش رو بین اجزای صورت تهیونگ به حرکت درآورد و منتظر جواب شد. ولی ددیش، شاید پرروتر از خودش بود.
_نه. چون مطمئن بودم که بفاکت میدم بیبیِ دد.
تکخندی کرد و بوتش رو به دیک تهیونگ مالید.
جیمین: اومم سو وات ددیِ بیب؟
_باورم نمیشه که انقدر خوب بود.
جیمین: خوشت اومد هوم؟
_عالی بود هانی.
گفت و دوباره روی لب هاشو بوسید.
_حالا هم دیگه بخواب. هارد بفاک رفتی باید استراحت کنی.
صدای پوزخندش به خوبی به گوش جیمین میرسید. پسرک بدون حرفی چشمهاش رو بست و چند ثانیه بیشتر طول نکشید که به خواب رفت.
تهیونگ، بلند شد و سمت حموم گوشه اتاق حرکت کرد.
_مثلا از اینجا برم بیرون و ببینم رز منتظره سیلی بارونم کنه.
با خودش خندید و به اینکه چطور تونسته توی خونهی رز، درحالیکه توی اتاق کناری خوابیده تونسته با دوست صمیمیش بخوابه و همه رو امشب راضی نگهداره. مخصوصا خودش رو!
داشت به این فکر میکرد که جیمین مثل بقیهی معشوقههاش نبود. شاید از اینکه یه گی سکس رو امتحان کرده بود ذوق زده بود، ولی به احتمال زیاد از بدن اون موچی خیلی خوشش اومده بود.
حولهای از حموم برداشت و بعد از اینکه با آب گرم خیسش کرد دوباره به سمت تخت رفت.
طوریکه جیمین رو بیدار نکنه شروع به تمیز کردن بین پاهاش کرد و البته، از دستکاری کردنش غافل نشد.
درحالیکه داشت حوله رو روی رونهاش حرکت میداد با دست آزادش دیک و سوراخ نیوبیبیش رو لمس کرد. چند ثانیه بعد که دیگه حس میکرد داره دوباره هارد میشه کارش رو تموم کرد.
دلش میخواست شب اولشون رو با -توی بغل هم خوابیدن- تموم کنه ولی به اجبار، باید پیش همسر عزیزش که حتی روحشم از این اتفاقات باخبر نشده
بود میرفت...
.
.
.
.
.
《فردا صبح-9:12》
_بیب. نمیخوای چیزی بخوری؟
رز، چشمهای بستهش رو باز کرد و روی صندلی جابهجا شد. لبخند خستهای رو به تهیونگ زد و تو دلش از نگرانیش ذوق کرد.
+سرم درد میکنه لاو. دلم نمیخواد.
_اوم. میخوای بریم دکتر؟
+چیزی نیست ته. اثر الکلهاس. یه قرص بخورم درست میشم.
تهیونگ سرش رو تکون داد و متقابلا لبخندی زد.
اینبار سرش رو سمت جیمینی که کنارش نشسته بود چرخوند. با هربار نگاه کردن بهش، دوتاشون هم از توی چشمهای هم میتونستن خاطرات دیشبشون رو مرور کنن؛ بدون اینکه حتی یکیشون، کوچکترین خجالتیای حس کنه.
_تو چطور جیمین. خوب خوابیدی؟
جیمین آخرین لقمهش رو قورت داد و به صندلی تکیه داد.
جیمین: اهوم. عالی خوابیدم. فکر کنم خیلی وقته همچین شبی رو نگذرونده بودم.
_اووم.
+تو مگه مست نبودی. الان حالت خوبه؟ چیکار کردی شبو؟
با گفتن این جمله، صدای افتادن قاشقی شنیده شد.
جیمین به سمت پایین نگاه کرد و مثلا دستپاچه گفت.
جیمین: اوه ببخشید.
خم شد و کنار صندلیش زانو زد. هیچ کسی که نمیتونست ثابت کنه اون از قصد همچین کاری کرده بود مگه نه؟
از پایین نگاهی به تهیونگ انداخت. انگار هنوزم از همدیگه سیر نشده بودن؛ با اینکه جیمین از درد پایینتنهش و تهیونگ از درد کمرش حتی درست حسابی نمیتونستن بشینن ولی کاملا ازش راضی بنظر میرسیدن و شاید، مشتاق این بودن که دوباره انجامش بدن.
پسر، دور از چشم رز، دستش رو روی دیک تهیونگ گذاشت و توی مشتش فشارش داد.
درحالیکه آروم داشت میمالیدش و با دست آزادش قاشقش رو برمیداشت، جواب سوال رز رو داد.
جیمین: نمیدونم چیکار کردم. هرچی که بود، فقط میخوام دوباره پیش بیاد.
بیشتر از این طولش نداد و با کشیدن دستش دوباره سرجاش نشست.
+خب عالیه.
رز از سر جاش بلند شد و قاشق رو از دست جیمین گرفت.
+بزار عوضش کنم. کثیف شد.
پسرک چشم از تهیونگ برداشت و لبخند گرمی به دوستش زد.
جیمین: کوماوو رز.
با دور شدن رز از جلوی نگاههاشون، سنگینی نگاه تنها کسی که به جز خودش اونجا بود رو حس کرد. زبونش رو روی لبهاش کشید و به سمتش برگشت.
جیمین: چیزی میخوای بگی هیونگی؟
_تکرارش میکنیم؛ نگران نباش.
مثل همیشه، بیپرده حرفش رو زد و سرش رو به عقب فرستاد.
جیمین: آف کورس.
تهیونگ که دوباره منتظر حرکتی از سوی جیمین بود، در کمال تعجب شاهد بلند شدنش شد که بدون گفتن چیزی داشت سمت آشپزخونه میرفت.
این دومین بار بود که پیش میومد؟
جیمین وارد آشپزخونه شد و به رزی که داشت با قاشق تمیز توی دستش برمیگشت نگاه کرد.
جیمین: جوجه. میشه یه لیوان آب بدی؟
رز ریز خندید و لیوانی از کابینت کناریش برداشت.
جیمین: به چی داری میخندی خوش خنده؟
+این چندمین باره که تو آشپزخونه گیرم میندازی جیمینا هوم؟
پسر هم مثل خودش خندید و جلوتر رفت.
جیمین: اگه خسته شدی میتونم از دفعه بعد تو اتاق گیرت بندازم.
+فاک یو منحرف. بیا آبتو بخور حرف نزن.
جیمین: آبمو باید تو بخوری گرل.
لیوان آب رو از دستش گرفت و درحالیکه داشت همش رو یه نفس میخورد به قیافه گیج رز نگاه کرد.
+ینی چی آبتو باید من بخـ...
همون لحظه که جوجهی جیمین متوجه منظور کثیف دوستش شد، چشمهاش گرد شد و پسر رو به خنده انداخت.
+یاااا کثافت بیشعور خجالت نمیکشی؟؟
جیمین: چیهه مگه تو بست فرندم نیستی؟ باید این لطفو در حقم بکنی.
+اذیتم نکن چیمی.
رز با دونستن اینکه با کیوت کردن خودش میتونه جیمین رو خر کنه، لبهاش رو غنچه کرد و مظلوم بهش نگاه کرد.
جیمین: اومو کیوت. ببخشید.
خم شد و آروم گونهش رو بوسید.
جیمین: از دست موچیت ناراحت نباشیا. دارم شوخی میکنم.
+ههه خر شدی. آیم د باس موچی کوچولو.
با همدیگه خندیدن که صدای زنگ در بلند شد و متوقفشون کرد.
صدای تهیونگ از داخل پذیرایی اومد.
_رز؟
+دارم میرم لاو.
همراه با جیمینی که داشت پشت سرش میومد تا ببینه چخبره، سمت در رفت و با نگاه از عدسی در، دستگیره رو پایین کشید و عقب رفت تا در رو کامل باز کنه.
با باز کردنش، مرد یونیفرم پوشی با بستهی توی دستش که روش رو کاغذ کاهی پوشونده بود و دفترچهای که با دقت داشت روش رو بررسی میکرد، مواجه شد.
: کیم رز؟
رز نگاهی به پستچی روبهروش انداخت و کنجکاو جواب داد.
+عام بله، منم.
: یه بسته واستون ارسال شده. لطفا اینجا رو امضا کنین.
گیج از اینکه بسته چی میتونه باشه، جایی که مرد نشون داد رو امضا کرد و بسته رو گرفت. حدس اینکه توش چند تا کاغذ داشت، سخت نبود.
با رفتن پستچی در رو بست و خیرهی بستهی توی دستش شد.
جیمین: چیه این؟
+نمیدونم. چرا یکی باید همچین چیزی واسم بفرسته؟ نکنه واسه تهیونگه و از شرکت فرستادنش؟
جیمین: اونموقع به اسم خودش نمیفرستادن؟
رز، شونههاش رو به نشونهی "نمیدونم" بالا انداخت و همون لحظه، تهیونگ وارد راهرو شد.
_بیب؟ چرا خبری نشد ازت؟
نگاهی به بستهی توی دست رز و بعدش به جیمین انداخت.
_اون چیه لاو...؟****
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Betrayal
Hayran Kurguنام: خیانت کاپل: موقتا سکرت (حول محور ویمینکوک و دختر) ژانر: رمنس، رازآلود، درام، اسمات ╼"وقتی ساعت از نیمه شب میگذشت، اثر سحر و جادوی عشقی دلنواز ناگهان خنثی میشد و رز توی دنیای بدون عشقش غرق میشد؛ غافل از اینکه دلیل این دوری یه شخص ثالثی بود ک...