Part2

315 61 9
                                    

از گشنگی زیاد بیحال شده بود، پاهاش و بدنش از خستگی درد میکرد،
هوا کم کم درحال تاریک شدن بود، مردم شهر با شور و اشتیاق مشغول کار بودن،
بچه ها با شیطنت و شادی مشغول بازی بودن،
حال و هوای شهر خیلی با روستایی که جیسونگ توش بزرگ شده بود فرق داشت.

مردم با ذوق و شوقی که داشتن مشغول اماده شدن برای جشن بودن که این یکم جیسونگو کنجکاو کرده بود تا با فضولی کردن بفهمه که این جشن چیه؟

چند قدم جلوتر عده ای از مردم شهر کنارهم جمع شده بودن و انگار خبر جدیدی رو به گوش هم میرسوندن.
جیسونگ سمتشون قدم برداست و توی جمعشون جا گرفت و گوهاسو برای شنیرن خبر تیز کرد.

سربازی که راس مردم قرار داشت خبر ازدواج شاهزاده مینهو رو به گوش مردم رسوند و باعث پچ پج هایی از سوی مردم شد.

بعضی ها متعجب بودن و بعضی ها خوشحال،
طی سال های پیش امگلا های دختر زیادی از خانواده های مختلف و نجیب زاده ی شهر به قصر برای ازداج با شاهزاده برده میشد ولی هر دفعه شاهزاده مینهو عیبی رو انها میگذاشت و اونارو رد میکرد.

جیسونگ که از ادم های توی قصر کسی رو نمیشناخت شنیدن این خبر براش جذابیتی نداشت.
با صدای بلند شدن شکمش از جمعیت فاصله گرفت و دنبال سیر کردن شکمش رفت.

بوی نان تازه و سوپ مرغ زیر دماغش پیچید و با بو کشیدن منبع این بودی اشتها اور و خوشمزه رو پیدا کرد.
به سمت مغازه رفت و پشت یکی از میزها نشست و بعد از خوردن غذاش از جاس بلند شد و جیب های لباسشو گشت تا یه از مقدار سکه هایی که مادرش براش گذاشته رو پیدا کنه و به مردی که جلوش ایستاده بود تا پول غذارو بگیره بده،
اما خبری از سکه ها نبود.
- لعنت به حواس پرتیت جیسونگ حالا میخوای با دست خالی چه غلطی بکنی؟!

نیم نگاهی به مرد روبه روش کرد، خیلی اروم و بدون اینکه مرد بفهمه بهش پشت کرد و با سرعت زیاد شروع به دویدن کرد و مردم هم برای گرفتن پول غذاش به دنبال جیسونگ دویید.

وسط راه نگاهی به پشت سرش انداخت و خوشبختانه خبری از مردی که چند دیقه ی پیش با اعصبانیت دنبالش بود تا پولشو ازش بگیره نبود.
جیسونگ حواسش به جلوش نبود که به مرد قوی هیکلی برخورد کرد و روی زمین افتاد.

مرد لباس های خاصی تنش بود که این لباسا خبر از نجیب زاده بودنشو میدادن، بوی فرمون هایی که جیسونگ حس میکرد اینو نشون میداد که شخصی که باهاش برخورد کرده یه الفاس و از شانس بدش همین الان توی راته.

جیسونگ ترسیده اب دهنشو قورت داد و سعی کرد روی پاهای لرزونش بایسته.
الفا که از بوی نارگیل مست شده بود به سمت جیسونگ قدم برداشت تا بتونه دوره ی راتشو با امگای روبه روش بگذرونه ولی همین که دستشو برای گرفتن امگا دراز کرد اون پا به فرار گذاشت.
با اعصانیت دنبال امگا دویید.

 Sweet EscapeWhere stories live. Discover now