Part5

326 57 11
                                    

چندساعتی بود که حال شاهزاده خوب نبود و جوری وحشی شده بود که هیچکس جرئت نزدیک شدن به اتاقشونو نداشت،

هیونجین خوب میدونست این وحشی بازی های بردارش نشان دهنده ی چیه.
به سمت اقامتگاه لیا رفت و خبر از رات مینهو رو بهش داد و ازش خواست تا زودتر آماده بشه و به اتاقمتگاه لینو برای خدمت کردن به همسرش  بره،
ولی هیونجین یه چیزو خوب نمیدونست چیزی که حتی خود شاهزاده هم بهش شک داشت
شاهزاده ی بوهو به دخترا گرایشی نداره.

Minho pv:

وارد دوره راتم شده بودم و نیاز داشتم هرچی زودتر خالی بشم
درد زیر دلم اونقدری زیاد شده بود که به جون تمام وسایل اقامتگاهم افتادم و همشونو خورد کردم.
امیدوار بودم هیونجین هرچی سریع تر راهی جلوی پام بزاره،

طولی نکشید که لیا توی چارچوب در ظاهر شد
نگاهی به سرتا پاش انداختم
با هانبوک قرمزی که به تن داشت و لب های سرخش شاید هر الفایی رو میتونست اقوا کنه ولی من هیچ حسی بهش نداشتم،

فاصلشو باهام به صفر رسوند با لحن خاصی گفت:

لیا: برای خدمت گذاری بهتون آمادم قربان

نفسام تند شده بود دستمو به پشت سرش هدایت کردم و لبامو کوبندم روی لباش و بدون وقفه ای مشغول بوسیدنش شدم،
دستش از روی شونه هام سر خورد و کمربند هانبوکمو باز کرد و از تنم خارجش کرد

دستای سردش روی پوست داغم در حرکت بود بود و همه جای بالاتنمو لمس میکرد
کم کم دستش به سمت عضوم رفت و آروم آروم شروع به مالیدش کرد.

مطمئنن هرکس دیگه ای بود الان کنترلشو از دست میداد ولی حسی که به من دست داده بود حس لذتی که میخواستم نبود.
از خودم جداش کردم و به سمت در رفتم و توی همون حالت تعجبی که کرده بود تنهاش گذاشتم و از اتاق خارج شدم.

تاحالا چند تا از بتا ها و امگای دخترو لمس کردم و بوسیدمشون ولی هیچ کدوم حس لذت بهم نمیدادن و دردمم داشت بیشتر و بیشتر میشد.
توی سالن فاحشه ها مشغول قدم برداشتن سمت اقامتگاه هیونجین بودم که بوی نارگیل حس کردم،
کم کم بو کشیدم و به سمت منبعش رفتم،
به یه اقامتگاه کوچیکی رسیدم،
آروم درو باز کردم با پسری که هانبوک آبی رنگی که به تن داشت و رنگ آبی با پوست سفیدش خیلی تحریک کننده بود مواجه شدم.

سمتش قدم برداشتم و انگار متوجهم شده بود ولی چشمبندی که روی صورتش بود بهش اجازه ی دیدن کامل و شناختن منو نمیدادن.

روی تخت نشستم و با دقت انالیزش کردم؛
پوست سفید، رایحه ی نارگیلی، بدن ظریف، دماغ کوچیک، لپای گنده، لب های کوچیک
با ظرافت بدنش و رایحش معلوم بود که اون یه امگاس.

خیره به صورتش بودم با اینکه چشماش قابل دیدن نبود ولی به نظرم خیلی زیبا بود درست جوری که دوست داشتم.
دست از آنالیز کردنش برداشتم،
ناخداگاه با نگاه به لب های نیمه بازش سمتش هجوم بردم و با ولعی که معلوم نبود از کجا نشاط گرفته بود شروع به بوسیدنش کردم.

طعم لب هاش خیلی شیرین بود جوری که هرچی بیشتر میبوسیدمش تشنه ترش میشدم،

" دقیقا داری چه غلطی میکنی لی مینهو"
چرا اینقدر داره با یه بوسه ساده داره بهت خوش میگذره جوری که حتی میخوای بیشتر بیش بری،
تو گی نیستی.

افکار منفی که به ذهنم خطور کرده بودو نادیده گرفتم الان هیچ چیز مهم تر از خلاص شدن از درد راتم واسم مهم تر نبود.

از لباش به سختی دل کندم و هانبوکشو از تنش خارج کردم،

وااااو عجب چیزیه، پوستش جوری روشن بود که منو وسوسه ی مارک کردنش کرد

اول از گردنش شروع کردم و بعد کبود کردنش سمت نیپلای سینه هاش رفتم یکیشو میمکیدم و با اون یکیم بازی میکردم و از بالا تنش گاز میگرفتم که مطمئن بودم بعضیاش جاشون میمونه،
کم کم صدای ناله هاش اوج گرفت و خودشو میمالوند بهم،
انگار اونم بیشتر از اینا میخواست
از شر باقی لباساش خلاص شدم،
اون خیلی بی نقص بود از تمام کسایی که زیرخوابم بودن بهتر بود.

تمیزی بدنش، پوست سفیدش، عضو کوچولوش، سوراخ صورتیش
اون دقیقا کسی بود که میخواستمش

چونشو گرفتم و با فشار دادنش دهنشو باز کرد،
یکی از انگشتامو وارد دهنش کردم و مشغول خیس کردنش شد و بعد وارد سوراخش کردم و یکی یکی به انگشتام توی حفرش انگشت دیگه ای اضافه کردم.

سوراخش خیس شده بود عضومو از شلوارم بیرون اوردم و بدون معطلی واردش کردم،
زیاد تنگ بودنش خبر از اولین بارشو میداد
بدون اینکه صبرکنم تا به سایزم عادت کنه شروع به ضربه های پی در پی و محکمی داخلش کردم.

ناله هاش از درد و لذت باهم قاطی شده بودن و اونقدر زیبا بودن که حتی همین ناله هام میتونستن منو به اوج برسونن.
بعد امتحان کردن چندتا پوزیشن روش
احساس کردم نزدیکم و برای اینکه نمیخواستم کسی رو حامله کنم عضومو ازش خارج کردم و دهنشو گرفتم و بازش کردم و دیکمو واردش کردم، به موهاش چنگ زدم و خودمو جلو عقب کردم تا توی دهنش به اوج رسیدم.

از روی تخت بلند شدم و شلوارمو پوشیدم و بعد از مرتب کردن لباسام نگاهی بهش انداختم،
توی خودش جمع شده بود و داشت اشک میریخت،
خب طبیعتا اینا چیزایی نبودن که برام مهم باشن، مهم فقط رابطه ای بود که ازش باهاش لذت بردم.
درست همین لحظه بود که به این پی بردم که من با امگاهای دختر ارضا نمیشم و فقط با پسرا به اوج میرسم.....

های استیز اینم از پارت جدید،
امیدوارم دوسش داشته باشید...
ووت و کامنت یادتون نره🙂😘

 Sweet EscapeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora