Part 11

396 50 6
                                    

مینهو اونقدر درگیر صحبت با شاهزاده هیونجین شده بود که به کلی جیسونگو فراموش کرده بود.
از صبح زودی که وارد قصر شده بود تا به الان چند ساعتی گذشته بود و مشغول صبحانه خوردن با هیونجین بود.

- قربان اجازه هست
- بیاتو
- شاهزاده، پسری که دیشب به همراه خودتون به اقامتگاهتون اوردین براش صبحونه درست کردیم اما درخواست داده با کیم سونگمین صبحونه بخوره
- هرکاری میگه انجام بده فقط حواست باشه از اتاق بیرون نیاد
- چشم

با رفتن محافظ شخصی مینهو هیونجین حرفایی که شنیده بودو نمیتونست باور کنه،

- هیونگ الان اون پسر چی گفت؟!
- ها؟؟
- باورم نمیشه برادری که قلبش مثل سنگ بود تونسته یه پسرو همراهش داشته باشه
-چی داری میگی هیون
- خوشگله؟ اسمش چیه؟ از چه خانواده ایه؟

سوالاتی که هیونجین ازش میپرسید و با خوشحالی منتظر بود تا هیونگش جوابشو بده شاهزاده مینهو رو به فکر فرو برد؟

اون فقط با یه نگاه عاشق جیسونگ شده بود و اون جفت حقیقیش بود.

اون خیلی زیبا بود،
و قلب یخی شاهزاده مینهو حالا برای یه نفر میتپید و فقط یک نفر توی اون جا داشت.

از اتاق هیونجین بیرون زد و رفت به اقامتگاه خودش تا سری به امگاش بزنه.

درهای اتاق شاهزاده مینهو باز شد و صحنه ای که باهاش مواجه شد یه پسر مو طلایی با لپ های پر از غذا که به طرز کیوتی اخم کرده بود و به پسر روبه روش درحال غر زدن بود و حتی متوجه مینهو ام نشده بود،
لبخند محوی روی لبهای شاهزاده نقش بست و به سما جیسونگ قدم برداشت و رو به روش ایستاد.

جیسونگ وقتی نگاهش به چهره ی شاهزاده افتاد غذایی که مشغول جویدنش بود پرید گلوش و سرفه های پر در پی جیسونگ توی اتاق پر شد.

چهره ی شاهزاده رنگ نگرانی به خودش گرفت و سراسیمه خودشو به کوزه ی ابی که کمی اون طرف تر از میز صبحانه بود رسید و با عجله مقداری از اب کوزه رو داخل لیوان ریخت و به جیسونگ داد.

پسر کوچیک تر که داشت خفه میشد اب لیوانو به سرعت سر کشید و حالش خوب شد.

- خوبی؟!  چرا اینقدر لقمه های بزرگ از غذا برمیداری که باعث بشه به این وضع بیوفتی؟

جیسونگ که توقع این رفتار هارو از جانب شاهزاده نداشت با تعجب بهش خیره شد و گفت:

- ببخشید شاهزاده ولی فکر نمیکردم شما اینقدر به یه خدمتکار ساده اهمیت بدین.

- اهمیت میدم یا نمیدم به خودم مربوطه حق نداری کوچیک ترین اسیبی ببینی فهمیدی؟

- ب..بله

بعد از خوردن صبحانه مینهو به سونگمین دستور ترک اتاق رو داد و حالا روبه روی جیسونگ روی تخت نشسته بود و بازهم مشغول دید زدن پسر مقابلش بود،
زیبایی این پسر برای مینهو غیرقابل توصیف بود.

 Sweet EscapeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang