جیسونگ بعد کلی گشت زدن توی شهر بالاخره روی پل مشغول تحسین کردن زیبایی ماه بود.
از وقتی با خانوادش زندگی میکرد بیشتر مواقع مجبور بود توی اتاقش حبس باشه و حتی پدرش برای اینکه از جیسونگ خوشش نمیومد اونو به اتاق بدون هیچ پنجره ای انداخته بود و جیسونگ شانس دیدن غروب و طلوع خورشید، آدم ها، منظره و حتی ماه رو نداشت....از وقتیم توی قصر بود همش مشغول کار کردن بود و فرصت تفریح واسه خودشو نداشت اما حالا اون یواشکی از قصر بیرون زده بود و میا رو هم دیوونه کرده بود که این اتفاق باعث خوشحالش شده بود حالا میتونست یکم از درد هایی که توی قصر کشیده بودو طلافی کنه.
پوزخندی روی لبهاش نشوند:
بالاخره نوبت توام میشه شاهزاده.توی افکار خودش غرق بود که با تنه زدن یکی بهش با شدت زیاد به زمین برخورد کرد و دردی توی پایین تنش حس کرد
با صورت مچاله شدش از درد سرشو بالا اورد تا شخصی که بهش تنه زده رو ببینه ولی اون شخص بدون این که براش مهم باشه به قدم هاش ادامه دادکه باعث عصبانیت جیسونگ شد و فریاد زد؛
هی حواست کجاست، وقتی به یکی میزنی باید ازش معذرت خواهی کنیمرد با شنیدن جملاتی که جیسونگ گفته بود با پوزخند به سمتش برگشت و قدم هاشو به سمت جیسونگ برداشت
دلیلی نمیبینم از ادم ضعیفی مثل تو معذرت خواهی کنم، بهتر بود خودت چشماتو باز کنی تا با من برخورد نکنی
جیسونگ روی پاهاش وایساد و سعی کرد به دردی که داره اهمیتی نده ولی لعنت همین که وایساده بود متوجه شده بود که مرد روبه روش چه قدر هیکلی و قد بلنده ولی اینا دلیلی برای خالی کردن عصبانیت جیسونگ روی مرد نمیشد
دهنتو ببند فکر کردی چون از من قوی تری میتونی بهم زور بگی؟!
تمام قدرت و عصبانیتشو توی مشتش جمع کرد و مشتشو و به فک مرد روبه روش پیاده کرد
صورت مرد یکم به سمت چپش برای این مشت جیسونگ خم شد و با چشمای سرخش از عصبانیت یقه ی هانبوک جیسونگو توی مشتش گرفت و میخواست مشتشو توی صورت جیسونگ پیاده کنه که دست قدرمتندی مانعش شد.
جیسونگ که با تمام وجودش منتظر فرود اومدن مشت مرد توی صورتش بود و از گفته هاش و کاراش پشیمون بود چون هیچ جوره زورش به مرد نمیرسید و اعصبانیتش بار دیگه کار دستش داده بود،
چشماشو بست و منتظر شد ولی بعد چند ثانیه ی کوتاه صدای اشنایی به گوشش رسیدچطور جرئت میکنی دستتو روی هرزه ی من بلند کنی
صدای جدی و قوی مینهو باعث شد تا بتای روبه روش به خودش بلرزه و ازاد شدت فرمون های مینهو از اعصابینت دستشو از دست مینهو ازاد کرد و چند بار خم و راست شد و پشت سرهم از مینهو معذرت خواهی کرد.
BINABASA MO ANG
Sweet Escape
Fanfictionجیسونگ پسر روستایی که برای فرار از ازدواج اجباری که توسط پدرش صورت گرفته با کمک مادرش که معشوقعه ی پادشاهه پاش به قصر باز میشه و حالا چی میشه که طی اتفاقاتی که براش داخل یه شهر غریب میوفته پاش به قصر کشیده بشه و ناخواسته توی مراسم ازدواج شاهزاده مین...