HOAX 3

77 19 49
                                    

-June 3rd
-۱۴ خرداد

سایه‌ی سنگینش رو روی تن پسر رو به روش که حتی جون اینو نداشت تا هوا رو وارد ریه هاش کنه انداخت.
سیگارشو روی سینه‌ی راست پسر گذاشت. درست قسمتی که انگار با کندن پوست تنش فضا ای برای خاموش کردن سیگارش به وجود اورده بود. خیسی خون خیلی زودتر سیگارشو خاموش می‌کنه و وقت کمتری ازش می‌گیره؛ اینطور نیست؟

پردهای گوشش از صدای فریاد های اون لرزیدن اما نه به شدتی که بدن پسر می‌لرزید.

از درد نامحتملی که بهش اجبار شده بود دندوناشو به هم فشار می‌داد تا صداش رو خفه نگه داره. سخت ترین کار ممکن از اونجایی که حتی بسته شدنش به این صندلی هم منزجر کننده بود. سیم هایی که بدنش رو به صندلی متصل کرده بودن خیلی وقت از لویی نمی گرفتن تا تغییر دما بدن و مثل جهنم داغ بشن. فشار دادن یه دکمه تنها زحمت این کار بود.
فقط در اوردن لباسای ویکتور یکم سخت بود اما ارزشش رو داشت.

لویی سیگار خاموش شدش رو سمت دیگه ای پرت کرد. جفت دستاشو روی رون پاهاش گذاشت و به سمت جلو خم شد. برخورد نفس هاش به صورت ویکتور عین کوبیدن تبر به سینه‌ی چوبیش بود.

بین لبهاش فاصله انداخت و با نوک زبونش گوشه‌ی لبش رو لیسید همونطور که به چشمای اون زل زده بود؛ اما قبل از اینکه تارهای صوتیش نقشی رو ایفا کنه نگاهش رو به لب های پسر داد. رنگ سفیدی که رو لبهاش نقش بسته بود نشون می‌داد با تمام توانش داره لبهاش رو روی هم فشار می‌ده.
لویی انگشت اشارش رو اورد بالا و روی لب پایینش گذاشت و به سمت پایین کشیدش تا دهانش رو باز کنه. و همین هم کافی بود تا خون از دهان ویکتور سرازیر بشه...

صدای قهقهه هاش بلند شد و با همون لحن خندش گفت...

"اینجارو! فاک دندونات کو؟
من بگم؟ تو دهنت خورد شون کردی! جدا فکر اینجاشو نمی‌کردم. فکر کردم همینکه زیر پامو به گند بکشی کافی باشه"

دندون های خرگوشیش ریخته بود و فاک... این واسه لویی یه سوپرایز دیگه بود. چطور می‌تونست دست ازش برداره وقتی انقدر داره بهش خوش می‌گذره؟! خندشو قورت داد و سرش که خم شده بود رو به چپ و راست تکون داد قبل اینکه دوباره به چشمای اون نگاه کنه.

"هنوز باهات کار دارم، یکم بهم فرصت بده"

صندلیشو کشید و درست رو به روی اون نشست و زانوی اونو تکیه گاه یکی از پاهاش کرد. دیدش که ویکتور محتویات دهنش رو تف کرد و خب... لویی از این کار خوشش نیومد. پاشو زیر فک ویکتور کوبید طوری که گردن اون به پشت پرت شد.

"این بخاطر این بود که اصلا از این کارت خوشم نیومد و خواستم که بفهمی"

طول کشید تا ویکتور بتونه گردنش رو تکون بده و سرشو پایین بندازه از ترس اینکه بخواد با لویی چشم تو چشم بشه.

HOAXWhere stories live. Discover now