• Shot 8 •

23 6 0
                                    


خجالت‌زده و متعجب از کاری که چند دقیقه‌ی پیش انجام داده بود؛ دستش رو روی لب‌هاش که هنوز رد لب‌های تهیونگ روی اون‌ها سنگینی می‌کرد، گذاشت و ناخواسته اون لحظه رو بارها و بارها درون ذهنش مرور کرد.

- تو چیکار کردی جونگ‌کوک؟ چیکار کردی دیوونه؟ حالا می‌خوای چجوری دوباره به چشم‌هاش نگاه کنی؟ خدای من، معلوم نیست الان پیش خودش چه فکری می‌کنه.

سرزنش‌آمیز زیرلب با خودش حرف می‌زد و بی‌هدف به جلو قدم برمی‌داشت؛ تا اینکه با کشیده شدن دستش از پشت‌سر پاهاش از حرکت ایستاد و حس گرمای بدن تهیونگی که کاملاً بهش چسبیده بود، سرعت پلک زدنش رو بیشتر کرد.

- کجا داری می‌ری کوک؟ نمی‌تونی بعد از اون کار غیرمنتظره و شوکه‌کننده‌ات من رو همین‌طوری رها کنی و بری.

لحن مصمم و مملوء از جدیت تهیونگ باعث شد لب زیرینش رو به دندون بگیره و با بیچارگی پلک‌هاش رو برای چند ثانیه روی هم بذاره؛ اون لحظه به‌هیچ‌وجه نمی‌خواست به فرشته‌ی گناهکار پشت‌سرش اعتراف کنه که سال‌هاست داره با حس مسخره‌ی درون قلبش دست‌و‌پنجه نرم می‌کنه، ولی با قرار گرفتن دست‌های اون مرد روی شونه‌هاش و برگردوندن بدنش به سمت خودش تمام مقاومتش رو تنها در عرض یک ثانیه درهم شکست.

- چرا چیزی نمی‌گی کوک؟ لطفاً نگو نمی‌خوای در موردش توضیحی بهم بدی، چون اعصابم حسابی خرد می‌شه... من کسی نیستم که تو به همین سادگی بتونی اون رو ببوسی.

با شنیدن جمله‌ی آخر تهیونگ، تک‌خنده‌ی مملوء از حرصی کرد و درحالی که برای آروم کردن عصبانیتی که کم‌کم داشت درون قلبش شعله‌ور می‌شد نفسی عمیق می‌کشید، مشت آرومی به شونه‌ی مرد مقابلش کوبید.

- اولاً کاری که انجام دادم نیاز به توضیح خاصی نداره، چون اون کار فقط یه واکنش لحظه‌ای بود؛ دوماً من برای چی نمی‌تونم تو رو به همین سادگی ببوسم؟ خیلی ببخشید، ولی تو خدا نیستی.

تهیونگ با خونسردی به چهره‌ی حق‌به‌جانب و در عین حال مضطرب جونگ‌کوک لبخند زد و تنها با یک سؤال کوتاه علاوه‌بر عوض کردن بحث، پسر کوچیک‌تر رو هم مجبور به عقب‌نشینی کرد.

- از کی فهمیدی که به هم‌جنس‌های خودت علاقه داری؟

دستپاچه موهای کوتاهش رو به پشت گوشش هدایت کرد و به‌سرعت سرش رو بالا آورد تا حرف تهیونگ رو انکار کنه؛ اما با قرار گرفتن دست‌های اون مرد اطراف صورتش و کوبیده شدن لب‌هاشون روی هم، چشم‌هاش تا آخرین درجه‌ی ممکن گرد شد و گردش خون برای چند ثانیه درون رگ‌های قلبش از حرکت ایستاد. اون داشت چیکار می‌کرد؟

تهیونگ با چشم‌های کشیده و براقش، عکس‌العمل بامزه‌ی جونگ‌کوک رو مثل یک فیلم کوتاه توی ذهنش ثبت کرد و درنهایت با کشیدن زبونش روی لب‌های سرخ‌رنگش ازش فاصله گرفت.

Blue Balls Where stories live. Discover now