هری به قولش وفادار ماند، سه هفته آینده به لویی کمک می کند تا هر شب آشپزی کند. او هر شب بین ساعت پنج تا پنج و نیم حاضر میشود و آماده است تا زیر نظر لویی به او کمک کند. لویی خیلی سریع متوجه می شود که او در آشپزخانه ماهر است، دروغ نگفته است که عاشق آشپزی است و با پختن غذا مشکلی ندارد. زود، او شروع به پیشنهاد دادن برای بهبود بعضی از دستور تهیه های لویی می کند، حتی به او نکات و ترفندهایی برای درست کردن می دهد. همه چیز برای او راحت تر است. هر کس دیگری از نظر لویی مزاحم و بیادب میبود، اما چیزی جذاب در اشتیاق هری وجود دارد، در مورد جوری که او واقعاً میخواهد کمک کند و میخواهد لویی پیشرفت کند. اغلب نظر و روش خودش برای انجام کارها رو با جست و جوی سریع گوگل در تلفن لویی چک می کند، و بعد با نگاهی پیروزمندانه در چشمانش موبایل را جلوی صورت لویی تکان می دهد، به طرز مضحکی خوشحال است که سایت allrecipes.co.uk با تکنیک بریدن قارچ او موافق است.
کم کم با هم آشنا می شوند.
در بیشتر موارد، هری معمایی است که لویی نمی تواند کاملاً آن را رمز گشایی کند. او هرگز چیزی واقعاً شخصی در مورد خودش فاش نمیکند و حتی با وجود اینکه هر روز ساعتها را با هم گذراندهاند، لویی هنوز نمیداند واقعاً کجا زندگی میکند، برای کار چه میکند، یا حتی چه چیزی او را به تبعید کوتاهی در جزیره فر سوق داد. با این حال، لویی می گوید اشکالی ندارد. او با چیزهای مختلفی در مورد هری آشنا می شود، چیزهای کوچکی که به نظر نمی رسد آنقدر مهم است که پنهان کند، اما لویی دارد به آنها معتاد می شود. مثل این واقعیت که وقتی گفت خواهرش باهوش ترین خواهر است، شوخی نکرد، اینکه او یک روزنامه نگار تحقیقی در همه زمینه هاست و هری آنقدر به او افتخار می کند که به نظر می رسد وقتی در مورد او صحبت می کند از این حس منفجر میشود. چشمان سبز درخشان میشود.
مثل این حقیقت که او واقعاً عاشق رمان های عاشقانه است، وقتی که مشغول نوشتن در آن دفتر کوچکش نیست آنها را می بلعد، قبل از اینکه آنها را بی رحمانه برای خوشحالی لویی نقد کند. یک شب، او یکی از بدترین صحنه های سکس کتاب را به بهترین شکلی که به یاد دارد بازسازی می کند و از تک تک چیزهایی انتقاد می کند، مثل اینکه خودش انجام میدهد، و لویی را چنان به خنده میاندازد که به طور تصادفی انگشتش را میبرد. در مورد ناخواسته آزار دادن میزبانش به قدری عذرخواهی می کند که روز بعد کلوچه موز وگان برای لویی می پزد.
ظاهرا او موسیقی را دوست دارد و آن را بسیار جدی میگیرد، و هر شب کنترل پلی لیست اسپاتیفای لویی را در دست میگیرد تا حس و حال آشپزی آنها را مطابق میل خودش تنظیم کند.
ذائقه او وسیع است ولی ترجیح میدهد با صدای عمیق شگفتانگیزش با اهنگ همخوانی نکند. به راحتی به لویی درباره هنرمند و تولید آهنگها توضیح میدهد. عمیقاً آگاه است و نه تنها هنر موسیقی را تحسین می کند، بلکه کار سخت و روند آن را تحسین می کند. این مدل گوش دادن به اهنگ ها را لویی قبلا تجربه نکرده بود و او خود را بدون اینکه متوجه شود روی هر کلمه ای معلق می بیند.
YOU ARE READING
دَریایِ خَستهیِ خَسته
Fanfictionتو مهمونسرایی که لویی مسئولش هست؛ سر و کله ی یک مهمان مرموز با کول باری از اسرار پیدا میشود. و لویی او رو به انزوایی که با سگش تقسیم کرده راه میدهد. " sama_rshdi نقاشی از سما رشیدی"