4

546 71 23
                                    

اون امارت مثل هر سال مهمونی کوچکی به مناسبت سالگرد تولد بانوی اول اون عمارت برگزار کرد.

زن امگا برخلاف سنش بین دوستاش مشغول نوشیدن مشروب بود و از میهمانی لذت می‌برد بی توجه به دشمنی که بین نوه‌هاش پیش اومده بود.

مین یونگی گوشه ای نشسته بود و با اخم به جمین نگاه می‌کرد و منتظر فرصتی بود تا خشمش رو خالی کنه.
پسر کوچک تر هم که میدونست بازنده این میدانه سعی می‌کرد مست کنه و شکستش رو فراموش کنه.

اما به دور از دو پسر عمو که با خشم به هم نگاه میکردن و برای هم خط و نشون میکشیدن سه برادر کیم پشت یه میز نشسته بودن.

بزرگ ترین نوه خانواده کیم که آلفای مغلوب بود و ظاهر و پوششی دخترانه داشت با دیدن اون دو پسر عمو نالید:"هی دارم دست میبینم؟ این دوتا احمق عوض اینکه توی فصل جفت گیریشون سعی کنن منو اغوا کنن دارن چه غلطی میکنن؟"

نامجون جرئه ای مشروب مزه کرد:"قضیه خیلی پیچیدست هیونگ..."
جین اخم کرد:"ازت خواسته بودم مراقب جمین باشی. الان باید بتونی برام توضیح بدی چرا حالش انقدر بده."

نامجون آهی کشید:" یونگی توی دانشگاه روی یه سال اولی کراش داشت. جمین هم اونقدر پاپیچ شده که روش کراش زده و حتی هوسوک گفت نزدیک بود به زور باهاش بخوابه. طرف خیلی ضعیفه و بلوغ دیر رس داره اما از اخلاق و رفتارش میشه فهمید امگای مغلوبه"

جین خنده هیستریک کرد:"یعنی طرف اونقدر خوشگله؟ اصلا چرا این امگا های غالب انقدردوست دارن تاپ باشن
عاححح حس میکنم غرورم خورد شده."

جین مثل بچه ها پاهاش رو به زمین کوبید و ناله کرد که پوزخند نفر سوم شنیده شد:"نگران نباش هیونگ قبل از برگشتن به اون بچه که جرئت کرده خانواده منو از هم بپاشونه درسی میدم که فراموش نکنه."

اون چشما و اون صدا با لهجه فرانسوی کاری کرد که دو برادر هم بلرزن اما جین خنده خوشحالی کرد:" کاری کن جمین فقط به من پناه بیاره...
پدربزرگ بخواطر خانواده مادری قدرتمندت نمیتونه زیاد بهت فشار بیاره اما از ما انتظار زیادی داره. نامجون که با هوشه و پدربزرگ ازش راضیه. اما اگه من با ازدواج خانوادگی نتونم راضیش کنم زندگی پر رفاهم به خطر میوفته تهیونگ..."

حرف های جین اصلا براش مهم نبود. در واقع خانواده پدری پرجمعیتش براش ارزشی نداشت اما با فهمیدن اینکه یک امگای مغلوب زیبا تونسته انقدر شرور باشه و دل یونگی رو بدزده، وسوسش می‌کرد که قبل برگشت به فرانسه زهرش رو به یونگی بریزه. آدم هایی مثل تهیونگ دیگه با چیزای معمولی راضی نمیشدن و حوصلشون زود سر میرفت و این از همون زمان ها بود.

.

صدای دعوا از خونه مشترک یونگی و جمین که نزدیک دانشگاه اجاره کرده بودن به گوش می‌رسید.

"اسم اونو به زبون نیار. تکلیف کوک روشنه. اون مال منه پس دلیلی نداره سرش بجنگم." یونگی با حرص گفت.

"اون بلوغ دیر رس داره. اصلا معلوم نیست از بوی مزخرف توت فرنگیت یا گرگت خوشش بیاد یا نه."
با این حرف یونگی دوباره عصبی شده بود که بادیگارد مجبور شد جدی تر متوقفش کنه.

"جونگکوک میخواد برای چند ساعت بیاد اینجا پس نمیخوام تو رو اینجا ببینه پس گم شو بیرون." رو به جمین داد زد.

"یونگی انقدر احساساتی نباش. من پسر عموتم بهم فرصت بده بهش نزدیک بشم بهم نشون بده چقدر عاشق همین تا بی خیال بشم."
جمین با جدیت گفت که یونگی بلخره آروم شد و نیشخندی زد.

بعد از چند دقیقه جونگکوک رسید و به محض ورود یونگی بغلش کرد و جلوی جمین بوسیدش.
بعد بوسه با صورتی سرخ شده سرش رو توی گردن یونگی مخفی کرد و سلام داد.

جمین اخم کرد و بدون حرف به اتاقش رفت. کوک مشتی کوچیک به سینه یونگی کوبید:"انقدر کرم نریز..."

یونگی اخمی کرد:"چیه نکنه دلت براش میسوزه؟"
گازی از لپ نرم کوک گرفت و به سمت اتاق هلش داد.

کوک با دیدن بادیگارد که مشغول آشپزی بود ایستاد:"خدمتکار گرفتین؟"

"نه نامجون فرستاده مثلا اومده ما رو آشتی بده. حالا برو تو. مگه نیومدی پیانو بزنیم؟" یونگی نالید و پشت پیانو نشست.

"میشه از روابط خانوادگیت بگی ؟ اصلا چند تا پسر عمو داری؟" کوک که کنجکاو شده بود پرسید و یونگی آهی کشید.

"پدربزرگم سه تا پسر داره. دو تا امگا که مادر من و مادر جمینه. و یکی آلفا که بخواطر آلفا بودنش جایگاه ویژه ای داشت و دو بار مجبور شد ازدواج کنه. از ازدواج اولش دو آلفا. و حاصل ازدواج دومش با یه امگای فرانسوی که موقیت خانواده ما رو بالاتر برد، محبوب ترین نوه خانواده، تهیونگ بود. به این ترتیب من چهار تا پسر عمو دارم. حالا آماده ای پیانو بزنیم؟"
یونگی گفت و کوک با خنده دستش رو روی دست یونگی گزاشت و سری تکون داد.

با هر نت روحشون به پرواز در اومد و خوشحالی رو کنار هم حس میکردن فارق از اینکه قراره به زودی از هم جدا بشن.
_
های گایز...
راستش این بار اصلا روحیه نوشتن نداشتم برای همین کم شد. چرا؟ چون تا حالا هیچ کس نظر نداده و من حس میکنم استعدادی توی نوشتن ندارم.
قرار بود پنج شنبه ها آپ کنم ولی آپ بعدی شرط داره.
آپ بعدی هر وقت نظر به یک عدد و وت به ده عدد رسید آپ میشه.

CuteWhere stories live. Discover now