❄︎ 8 ❄︎

382 97 49
                                    


نفس عمیقی کشید و وقتی در حیاط باز شد با راهنمایی بادیگارد ها سمت در اصلی حرکت کرد
جعبه شراب قدیمی و ارزشمند رو بیشتر به خودش فشار داد و زنگ در رو زد

چندین هفته از دعواش با نامجون می‌گذشت و تو اين مدت هیچ کدوم پیش قدم نشده بودن و جین داشت تو عذاب وجدان جون میداد و تقلا میکرد
تمام مدت سعی می‌کرد احساس دلتنگی و غمی ک تو دلش داشت رو با مشغول کردن خودش سر کار های بیمارستان از بین ببره
ولی اين تقریبا غیر ممکن بود
اون عادت داشت به دیدن هر روزه مرد ، نوازشاش ، بوسیدناش و القاب قشنگی که باعث پیچ خوردن دلش میشد
تونسته بود از طریق جی کی بفهمه که ار ام تمام مدت مثل خودش رفتار کرده
روز ها خودش رو غرق کار های باند می‌کرد و شب ها از خستگی بیهوش میشد

اما امروز تونسته بود با کمک شوگا و جی کی مرد رو تو خونه گیر بندازه و تلاش کنه تا اين سردی بینشون رو از بین ببره
ولی هنوز سردرگم بود
اون قرار داد از بین رفته بود و از دست مرد رها شده بود
پس چرا دوباره داشت پیشش برمیگشت؟

نفسشو کلافه بیرون داد و وارد خونه شد

مرد بزرگتر با دیدن جین سرجاش خشکش زد
ناگهان صورتش جدی شد و بقیه پله هارو طی کرد
-همه اتون برید بیرون!

خدمه با شنیدن صدای جدی و عصبی رییسشون به سرعت عمارت رو خالی کردن و داخل حیاط رفتن

ار ام بیخیال داخل آشپزخونه رفت و شستشو از ویسکی مورد علاقش پر کرد
-خب؟ چرا اومدی اینجا کیم سوکجین؟

تلخندی از حرف مرد زد و آروم جعبه ارو روی میز گذاشت
+اين یه هدیه اس...برای عذرخواهی؟
عام متاسفم نامجونا...

مرد بزرگتر نیم نگاهی به بطری انداخت و سعی کرد لبخند نزنه
اون توله سگ..حتما شورا و جی کی بهش کمک کرده بودن که تو خونه گیرش بندازن و بعد مسر رو با نوشیدنی مورد علاقش بفرستن پیشش
پس چرا که نه

دستاشو باز کرد و به پسرش اشاره کرد تو بغلش بیاد
جین لبخند محوی زد و با پرت کردن خودش تو بغل مرد محکم‌ چسبید بهش
+دلم برات تنگ شده بود نامیا...نباید پسرتو همینجوری ول کنی بابایی
آخر حرفش شیطون خندید و گونشو به گردن مرد مالید

-که پسرم؟
پس خوش به حال اين بابایی ک همچین پسر سکسی داره که فقط ماله خودشه

ار ام چنگی به بوت جین زد و با فشردن تن هاشون بهم لباشو روی لبایی گذاشت که اين مدت بخاطر محروم بودن ازشون داشت روانی میشد
شلخته و خشن مک میزد و پسر روی دستاش بلند کرد و روی اپن نشوند
وقتی که ریه هاشون به سوزش و خس خس افتاد از هم جدا شدن و با لبخند بهم خیره شدن

+چرا سرپرستی منو قبول کردی و اسمتو بهم دادی نامجونا هوم؟
گونه مرد رو نوازش کرد و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد که باعث ار ام بهش نزدیک تر بشه و کمرشون بین دستاش اسیر کنه

False CompensationWhere stories live. Discover now