❄︎ 3 ❄︎

435 101 38
                                    


عصبی و آشفته جین رو پشت سر خودش میکشید و توجهی به فشار بیش از اندازه ای که به دست جین وارد میشد نمیکرد
با باز کردن در سلول جین رو پشت خودش به داخل کشید و در رو به سرعت بست
بقیه زندانی ها هنوز تو سالن مراسم بود و سکوتی سنگین سلول ها رو در بر گرفته بود
جین مبهوت به روبروش خیره بود
درک و هضم اتفاقاتی که تو ۱ ساعت گذشته براش افتاده بود سخت بود
جیمین کلافه دستی تو صورتش کشید و سمت مرد مبهوت اومد
×ه..هیونگ..من چاره ای ندارم...حتی اگه ار امو بکشم باز نمیتونم جلوی کل باند دراگون وایسم
اونا جفتمونو میکشن....به بدترین شکل
عوضش اگه تو پیش ار ام باشی هیچ کس تو این زندان نمیتونه اذیتت کنه..بعدشم ار ام نفوذ زیادی داره میتونه کمکت کنه زودتر پروندت درست بشه و از زندان ازاد بشی
فقط کافیه کاری کنی ازت خوشش بیاد و با بقیه فرق کنی براش...همین الانشم کارت راحته
این اولین باریه ک اون از کسی خوشش میاد و خودش جلو میاد

جیمین پشت سر هم حرف میزد و مرد بزرگتر تو سکوت بهش گوش میداد
با جملات اخر مو صورتی عصبانیت کل وجودشو در بر گرفت و با فریادی دستشو تو سینه پسر کوبید
+میفهمی داری چی میگی جیمین؟؟
من؟ استریت ترین ادم زمین؟ من با اون همه شهرت و احترام برم زیر خواب یه مافیای وحشی بشم و بهش التماس کنم؟
تازه میگی بیشتر خایه هاشو بمالم و همیشه تختشو گرم نگه دارم تا بلکه از من خوشش بیاد و بیشتر هوامو داشته باشه؟
مگه من هرزم؟ هاننن؟؟

جیمین همونطور ک لباشو بهم فشار میداد سرشو پایین انداخت
چی با خودشون فکر کرده بودن که همچین نقشه مسخره ای کشیده بودند؟
بی شک مرد تاب نمیاورد و یه بلایی سر خودش میاورد...چرا عقلشو داد دست ار ام

از جین دور شد و سمت در سلول رفت
×م..من متاسفم..استراحت کن هیونگ...من و سوک امشبو میریم یه سلول دیگه تا راحت باشی
اگه خواستی بعدا در موردش حرف میزنیم

قبل از اینکه جین چیزی بگه از سلول بیرون اومد و صاف پیش دوست پسرش رفت

****

با سردرد چرتی از خواب بیدار شده بود و حالا عصبی و اشفته سمت سالن غذا خوری میرفت
کل شبو فکر کرده بود و در اخر نزدیکای صبح خوابش برده بود و حالا زیر چشماش گود افتاده بود و صورتش به طرز بانمکی پف کرده بود‌..البته ک خودش اینجوری راجبشون فکر نمیکرد

باید یه سر میرفت بهداری تا بتونه یه مسکن گیر بیاره
ظرف غذاشو با تشکری از اشپز گرفت و سمت یه میز خلوت رفت
میتونست حس کنه سوک و اون کله صورتی عوضی از دور دارن دنبالش میکنن ولی فعلا نمیخواست اهمیت بده..فعلا گشنش بود و باید سریع تر غذاشو تموم میکرد و در میرفت تا با ار ام یا اعضای باندش روبرو نشه...

همونطور که از برنجش میخورد دوباره تو فکر فرو رفت...دیشب زیاده روی کرده بود اما نمیتونست این تغییر ناگهانی و شدید رو به سرعت قبول کنه
حالا که خوب فکر میکرد تو دوران نوجوونیش از یکی از ارشدای مدرسه خوشش میومد..اون پسر بود ولی جین هیچ وقت نتونست بهش اعتراف کنه یا پا پیش بزاره
درسته بخاطر چهرش تو مدرسه محبوب بود..ولی همیشه از اون سایدش میترسید...مگه میشد از پسرام خوشش بیاد و بخواد باهاشون بخوابه؟
اون موقع اگه مادرش میفهمید در جا سکته میزد پس جین هم سعی کرد با امتحان کردن دختر های مختلف این احساسات رو از خودش دور کنه

False CompensationWhere stories live. Discover now