بالاخره کار شستن ظرفهارو تموم کرد و به سمت اتاق خودش و دوست پسرش به راه افتاد.
مینهو روی تخت نشسته بود و چشمای خستشو مالش میداد که هان وارد اتاق شد و با دیدن دوست پسرش که سرشو به پشت تخت تکیه داده بود و چشاش بسته بود دلش لرزید.
مینهو تمام کارهای پروژه جدید و به تنهایی انجام داده بود تا به پسر کوچکتر فشاری وارد نشه و هان خودش و سرزنش میکرد که چرا کمی بیشتر حواسش به مرد محبوبش نبوده.
به سمت تخت رفت، آروم روش نشست و خودشو به طرف مینهو کشید. مینهو با بالا پایین شدن تخت و حس بوی بابونه فهمید که پسرکش برگشته. چشمهاشو باز کرد و هان و دید که تو فاصله کمی ازش قرار داشت و با چشای درشت غمگینش مشغول تماشای اون بود. سرشو بلند کرد و کامل به طرف هان برگشت: جیس اتفاقی افتاده؟
با دیدن هرلحظه پر شدن چشمهای هان قلبش تیری کشید، ولی قبل از اینکه حرفی بزنه پسرک خودش و تو بغل مینهو پرت کرد. مینهو به سرعت دستش و دور کمر هان حلقه کرد و مشغول نوازش موهای سرش شد.
مینهو: جیس چه اتفاقی افتاده؟
صداش از نگرانی دورگه شده بود و همین برای هانی که عذاب وجدان داشت خفش میکرد، کافی بود تا صدای هق هقش بلند شه و پیراهن مینهو رو تو مشت کوچولوش بگیره. مینهو با تمام وجودش حس میکرد که داره میشکنه. عزیز کردش داشت تو بغلش اینطوری گریه میکرد و اون حتی دلیلش و نمیدونست! هان و از خودش کمی فاصله داد تا بتونه صورتش و میون دستاش قاب کنه. بوسهای روی دو چشم پسرک گذاشت و پیشونیش و به پیشونی هان تکیه داد. تو همون حال با انگشت شستش گونه پسرک و نوازش میکرد.
مینهو:جیس به من بگو چیشده.
هان بالاخره بعد چندتا نفس عمیق تونست گریهرو کنار بزاره و حرفشو به زبون بیاره.
هان:من واقعا دوست پسر بدیم...من همه کارهارو گردن تو انداختم و خودم استراحت میکردم. تورو با اون همه کار ول کردم. من خیلی متاسفم.
مینهو شوکه سرش و از سر هان فاصله داد.
مینهو: خدای من جیس تو بخاطر این داشتی گریه میکردی؟!
هان با بغض سرشو تکون داد که باعث شد مینهو به خنده بیوفته. مینهو پسرک حساسش و دوباره تو بغلش کشید و هان به سرعت دستاش و دور کمرش حلقه کرد و سرش و تو سینه پهن مینهو پنهان کرد. درست مثل یه گربه گم شده که بلاخره پناهگاهش و پیدا کرده بود. مینهو سعی کرد با حرفاش عذاب وجدان الکی پسر و که اون رو به این روز انداخته بود از بین ببره.
مینهو: جیس، اگه تو خسته بشی من ده برابر تو خسته میشم. پس همین که خوب باشی برای من کافیه. کارهایی که من برای خودمون میکنم هرگز خستم نمیکنن. لطفا دیگه هیچوقت بخاطر چیزهای الکی اون مرواریدهاتو حروم نکن. باشه؟
هان همونطوری که تو بغل مینهو بود سرشو تکون داد و مینهو از بانمکی پسرش باز به خنده افتاد.
مینهو:میخوای دراز بکشیم؟
هان از بغل مینهو در اومد و فوری رو تخت دراز کشید و دستاشو برای مینهو باز کرد.
هان:بیا اینجا.
مینهو حرف پسرکش و رد نکرد و خم شد تا بغلش دراز بکشه، که پسر کوچکتر دستاشو دور گردنش حلقه کرد و به سرعت اون و به طرف خودش کشید. مینهو هم تعادلش و از دست داد اما به سرعت وزنش و کنترل کرد تا روی پسرکش نیوفته و آسیبی به اون وارد نکنه. کنارش دراز کشید. پسر کوچکتر سر پسر بزرگتر رو روی سینش گذاشت، پاهاشو دورش حلقه کرد و مشغول نوازش موهای لَخت دوست پسرش شد. مینهو تو طول هفتهی گذشته بخاطر شلوغیبیش از حدشون از این لحظهها محروم شده بود و حالا آرامش و تو تکتک سلول هاش حس میکرد. آرامش مینهو، هان بود. اون بدون داشتن پسرک میون بازوهاش حتی نمیتونست نفس بکشه. هان حتی گاهی دلیل ادامه دادن مینهو به این زندگی بود و مینهو حتی نمیتونست زندگی بدون اون پسر رو تصور کنه؛ و نمیخواست که تصور کنه.
هان دلش نمیخواست حرفی بزنه فقط میخواست اون لحظه به خودش و دوست پسرش آرامش منتقل کنه. آرامشی که تواین چند هفته بخاطر پروژه جدید و مشغله زیادشون، ازش دور بودن.
با حس نفسهای منظم مینهو رو سینهی تقریبا لُختش لبخندی زد. اون پسرِ لجباز برخلاف حرفهاش خسته بود. شاید از لحاظ روحی نه، اما از لحاظ جسمی مشخص بود که خستهاس. بوسه ای روی سر پسر گذاشت و کمی ازش فاصله گرفت تا آباژور رو خاموش کنه.
مینهو توخوابهم با حسِ دور شدن هان به سرعت دستهاشو دور کمرش حلقه کرد و اون و به خودش چسبوند. هان گاهی توخواب زیاد غلت میزد و ممکن بود از تخت بیوفته، مینهو همیشه حتی توی خواب هم ناخودآگاه حواسش بود که نزاره این اتفاق بیوفته. هان متوجه کار پسر شد و بعد خاموش کردن آباژور دوباره سر جاش برگشت که باعث شد اخم پسر از بین بره. لبخندی زد، اون خوب میدونست پسر واقعا چقدر دوسش داره. والبته که هان هم همون حس و به مینهو داشت. فقط کافیه مینهو کنار هان نباشه تا بفهمین هان میتونه به چه ادمی تبدیل بشه.
هان پاهاشو دور دوست پسرش سفت تر کرد و دستاشو دور شونه هاش حلقه کرد وتو بغل پسر بزرگتر بهخواب رفت.
YOU ARE READING
Minsung
RomanceCouple:Minsung Writer:A.s ---- هرهفته اپ داریم. اینجا دنیای رنگارنگ مینسونگه.