پروانه آبی من

428 60 5
                                    

مینهو درحال خوندن کتاب بود و هانم توی بغلش لم داده و بود و با دقت به جزئیات صورت مینهو که از بر بود نگاه میکرد.
نه برای این که کاری نداشت، نه اتفاقاً کارای زیادیم داشت اما اون عاشق این بود که وقتی مینهو خوابه یا داره روی یک چیزی تمرکز میکنه اون رو نگاه کنه و تک تک اجزای صورتش رو بپرسته و این کار رو به هرچیزی ترجیح میداد، حتی به تموم جزوه های انبار شده توی اتاقشون که منتظر بودن هان جیسونگ بره و نگاهی بهشون بندازه.
اما خوب هان تا وقتی لی مینهو کنارش بود به این چیزا اهمیتی نمیداد. میتونست بعد از اینکه کار پسر بزرگتر تموم شد از اون بخاد که براش توضیحشون بده. چون محض رضای خدا اگه ۱۰۰ بارم اونارو میخوند متوجه نمیشد اما فقط کافی بود یکبار مینهو با اون صدای دوست داشتنیش براش توضیح بده تا به سرعت توی مغزش بشینه.
هان نوک سر انگشتاش رو روی تمام اجزای صورت مینهو میکشید. روی دماغ بی نقصش، روی لبای نازک دوست داشتنیش، روی ابروهای مرتب و شاید کمی کم پشتش، روی گونه های برجسته و نرمش، پشت چشمای تیله ای محبوبش، روی اون خال موردعلاقش که درست زیر لب مینهو قرار داشت و هر از گاهی هم بوسه ای چاشنی کاراش میکرد. و لی مینهو هیچ اخم و گله ای از این کارای پسرک دوست داشتنیش که باعث بهم ریختن تمرکزش میشد نمیکرد.
شاید چون مینهو عاشق این دلیل بهم ریختگی تمرکزش بود.
دلیلی از جنس بوسه های گرم هان جیسونگ، دلیلی از جنس لطافت سر انگشتای پسرک محبوب قلبش روی صورتش.
مینهو در جواب کارای پسرک هر از گاهی بوسه های ریزی روی موهای نرم و خرمایی پسر توی بغلش میزاشت و برای چندثانیه ای نوک بینیشو به اون موها میکشید و بعد از دریافت عطر مورد علاقش با لبخند بزرگتری مشغول کارش میشد.
درواقع میشه گفت هردو پسر به طرز مختلفی مشغول پرستیدن هم بودن و از ثانیه هایی که کنار هم بودن نهایت لذت رو میبردن.
اون دوتا کنار هم فقط یه ترکیب آرامش بخش بودن، مثل یه ترکیب دوست داشتنی از رنگ آبی روشن.
مینهو بلاخره کتابش رو بست و کنارش گذاشت و اینبار دوتا دستاشو محکم دور کمر هانی گذاشت که چشماش خمار شده بود.
مینهو: بلوبری کوچولو من خوابش گرفته؟.
هان لبخندی زد، از اون لبخندایی که قلب پیرمرد مهربونش رو ذوب میکردن.
هان: نه عزیز دلم، تموم شد؟.
مینهو بوسه ای روی پیشونی پسر گذاشت و اره کوتاهی زمزمه کرد و بعد پیشونی خودش رو به پیشونی کمی داغ پسر تکیه داد.
همیشه همینطوری بود، بدن مینهو سرد بود و بدن هان به شدت گرم.
این کلا خاصیت هان بود که علاوه بر قلبش، کل بدنش رو هم با وجودش گرم نگه داره.
وقتی که دستاش یخ میزدن هان اونارو محکم تو دستاش میگرفت و با بوسه گذاشتن روش و مالیدن دستاشون به هم تلاش میکرد که اونارو گرم کنه.
هان جیسونگ همیشه بغلش میکرد تا تن سردش رو گرم نگه دار.
هان نوک دماغش رو دماغ پسر بزرگتر کشید و لبخندشو بزرگتر کرد.
هان: یچیزی بگم؟.
من همه چیز و در مورد تو دوست دارما، میدونم که بار ها اینارو میگم اما بازم دلم میخواد که بگم.
من نه تنها خودت و ویژگی هات بلکه تموم احساسات و اتفاقاتی که مربوط به تو میشن رو هم دوست دارم حتی منتظر و دلتنگ تو بودن هم قشنگه.
همه چیز تو برای من دوست داشتنیه و نمیتونم فکرتو از سرم بیرون کنم.. هرجا و هر لحظه‌ای که توش باشم تموم چیزی که بهش فکر میکنم تویی، تموم چیزی که دوست دارم و میخوام تویی)
هیچ وقت فکر نمیکردم اینطوری قلبمو بهت ببازم و باید اعتراف کنم این شیرین ترین باخت زندگیه منه
فکر کنم میتونم تا ساعت ها از تو بگم و بنویسم و به تو فکر کنم و به تو نگاه کنم و خسته نشم و هی مشتاق تر بشم،دلم میخواد همیشه تورو خوشحال و پر انرژی ببینم چون تو تموم دلیل لبخند منی..تویی که به زندگی من نور و رنگ میدی و نمیخوام هیچ وقت تورو ناراحت ببینم..
مهم نیست چه اتفاقایی تو زندگیت بیفته، حتی اصراریم نمیکنم به من بگی چون اگه حتی به یه نفر بگی که تو دلت نمونه من راضیم چون اون دل کوچولوت نباید تنهایی از پس این بگاییای سخت بر بیاد
و توی همه این بگاییا منم داری که هروقت خسته بودی بیای و من فقط بزرگترین بغلمو بهت بدم، بدون هیچ حرف یا سوالی.
و اینکه دوست داشتن چیزی نیست که فقط بشه با کلمه و حرف گفتش،باید عملی هم نشونش داد.
منم میتونم برای اثباتش تا وقتی نفسم بند بیاد ببوسمت پیرمرد.
لی مینهو بازم در مقابل حرفای شیرین پسرکش کم اورد، پس فقط باتموم وجود شروع به بوسیدنش کرد.

MinsungWhere stories live. Discover now