project

661 81 31
                                    

مینهو توی پذیرایی روی کاناپه ای که همیشه با جیسونگ موقع فیلم دیدن لش میکردن، به تنهایی دراز کشیده بود. داشت سعی میکرد خودشو با گوشیش سرگرم کنه تا پسر کوچک‌تر که تو اتاقشون بود، بتونه راحت به پروژش رسیدگی کنه.
هان بهش گفته بود وقتی کنارش باشه رو هیچ چیزی جز اون نمیتونه تمرکز کنه و همین ممکن بود باعث بشه گند بزنه به پروژه، پس مینهو رو از اتاق بیرون کرده بود.
مینهو هم به ناچار به پذیرایی رفته بود. البته که هر نیم ساعت برای رفع دلتنگی و چک کردن دوست پسرش به اتاقشون میرفت و بعد کمی کرم ریختن برمی‌گشت. مینهو حتی برای سنجاب کوچولوش بادوم‌های روکش شکلاتی محبوبش و به همراه آبمیوه  برده بود. نه برای اینکه پسر کوچکترو راضی کنه تا بمونه، برای اینکه اون میدونست معده پسرکش به شدت ضعیفه ونباید مدت زیادی خالی بمونه. چون در غیر اینصورت حالش بد میشه و مینهو اونجا بود تاهمیشه حواسش به این موضوع باشه.
به ساعت نگاه کرد، ۳ساعت گذشته بود و اون بالاخره تونسته بود پروژشو تموم کنه. کش و قوسی به بدن خستش داد. عینک مطالعه مینهو که اونم گاهی برای کار با لپ تاپ ازش استفاده میکردو از چشاش برداشت. نگاهش به پوست خالی بادوم محبوبش و لیوانی که تهش کمی از آبمیوه باقی مونده بود افتاد. با یاد آوردن کارای پسربزرگتر لبخند عمیقی رو لبش نشست. پسر بزرگتر حتی تا وقتی مطمئن نشد که هان نصف اون بادومارو خورده یا نه از اتاق بیرون نرفته بود. هانم دلیل کارشو خوب میدونست واین باعث پرواز پروانه های تو شکمش میشد.
از جاش بلند شد، خواست از اتاق بیرون بره و پیش مینهو بره.
اما قبلش دلش یه حموم با اب گرم میخواست. پس اول به سمت حموم رفت تا بعد با ریخت و قیافه مرتب تری پیش مرد موردعلاقش بره.
بعد یک ربع از اتاقک حموم که حالا به شدت بوی وانیل گرفته بود خارج شد و به سمت کمد رفت.
یه شلوارک سفید و یه پیرهن مردونه حریر که جنس خنکی داشت از کمد دراورد و روی تخت انداخت. ربدوشامبر‌شو درآورد و لباسایی که انتخاب کرده بودو پوشید. بیخیال بستن دکمه های لباسش شد، میدونست که پسر بزرگتر وقتی اونو ببینه بازش میکنه. چون مینهو همیشه به جیسونگ میگفت که دوست داره پسر کوچکتر تو خونه کمترین حد لباس که ممکنه بپوشه.
پس بستن اون دکمه ها فقط وقت هدر دادن بود. تو آیینه به خودش نگاهی انداخت. موهای خیسش تو صورتش پخش شده بودن. میدونست مینهو با دیدنش کلی غر میزنه، ولی اگه میخواست اونهارو خشک کنه یعنی باید دیدن مرد موردعلاقشو بازم عقب مینداخت که این اصلا موردعلاقه جیسونگ دلتنگ نبود.
بیخیال خشک کردن موهاش شد و از عطر مینهو به زیر گردن و مچ دستاش زد. پسر بزرگتر عاشق این بود که هان بوی اونو بده واین خوی مالکیت پسر بزرگترو کاملا ارضا میکرد.
بعد اینکه یبار دیگه کاملا خودشو تو آینه برانداز کرد از اتاق خارج شد. از پله ها پایین اومد و وارد سالن پذیرایی شد. با دیدن پسر بزرگتر که رو مبل دراز کشیده و بازو راستشو روی چشماش گذاشته دلش براش ضعف رفت. چطور دلش اومد مردشو چندساعت بخاطر اون پروژه مزخرف تنها بزاره؟
میدونست که مینهو نخوابیده، مینهو بدون پسر کوچکتر توی بغلش خوابش نمیبرد. به سمت مبل رفتو به آرومی کامل روی بدن مینهو دراز کشید. یه دستشو زیر چونش رو سینه مینهو گذاشت و با اون یکی دستش مشغول نوازش موهای پسر بزرگتر شد.
مینهو به سرعت بوی وانیلو حس کرد. اون جیسونگش بود. پسرکش که به آرومی روی بدنش لش کرده ومشغول نوازش موهاش شده. لبخندی از نوازشی که داشت دریافت میکرد زد. دستشو دور کمر پسر حلقه کرد و اون‌ یکی رو هم از روی چشماش برداشت و گردنشو کمی بالا اورد تا بتونه پسرکشو ببینه.
هان با دیدن چشمای تیله ای پسر لبخند مهربونی زد. خودشو رو تن مینهو بالاتر کشید و بوسه ای کوتاه روی لبش زد.
هان: ببخشید که انقد منتظرت گذاشتم.
مینهو لبخند عمیقی زد. خودشو جلو تر کشید و گونه نرم سنجاب توی بغلشو بوسید.
مینهو: عیبی نداره، پروژت تموم شد؟
هان سرشو به نشونه مثبت تکون داد که موهای خیسش تو صورتش پخش شدن. مینهو دستشو جلو برد و اونهارو دوباره به عقب فرستاد.
مینهو: چرا موهاتو خشک نکردی؟ ممکنه سرما بخوری هانی.
جیسونگ ناله ای کرد و سرشو تو گردن مینهو قایم کرد.
هان:مینی، اذیت نکن. من دلم برات تنگ شده بود و اصلا حوصله نداشتم بشینم چهار ساعت موهامو خشک کنم.
مینهو لبخندی زد و موهای خیس پسرک نالانشو نوازش کرد.
مینهو:باشه پس من برات خشکش میکنم.
خواست بلند شه که هان این اجازه رو بهش نداد. دستاشو محکم دور گردن مینهو حلقه کرد و ناله دیگه ای کرد.
هان: فقط بزار چنددقیقه تو این حالت بمونیم، من خیلی خستم و احتیاج دارم تو یکم‌تو بغلت استراحت کنم.

MinsungTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang