"مرور خاطرات"

513 58 9
                                    

ساعت ها بود که به پسر توی بغلش خیره شده بود.
ساعت ها بود که مشغول پرستیدن پسر توی بغلش بود.
ساعت ها بود که نفساشو میشمرد، سر انگشتاشو روی اجزای صورتش میکشید و هر از گاهی بوسه ای نرم مهمون اونا میکرد.
سر پسربزرگتر روی قفسه سینش بود و با هر نفسی که هان میکشید سر پسرم کمی بالا پایین میشد.
هان تو این چندساعت حتی به ندرت پلک میزد.نمیخواست هیچ ثانیه ایو برای دیدن پسر موردعلاقش از دست بده.
حتما تا اینجای ماجرا فهمیدید که هان جیسونگ بی نهایت عاشق لی مینهو!
نمیشه گفت مینهو فقط بخش بزرگی از زندگی هان رو پر کرده. بلکه میشه گفت مینهو کل زندگی هان جیسونگ رو پر کرده بود!
تنها نور روشن زندگی هان جیسونگ، لی مینهو بود!
لی مینهو کاملا به طور ناگهانی مثل یه نور آبی درخشان درست وسط زندگی هان جیسونگ تابید و هرچیزی که اون برای یه زندگی عالی بهش نیاز داشت رو به اون داد!
عشق.توجه.امنیت.آرامش.حال خوب.شادی و...
میشه گفت لی مینهو، هان جیسونگ رو برای دومین بار خلق کرد!
مینهو لبای خودشو مرهم زخمای پسرک کرد. اون تمام زخماشو بوسید و از هر زخم احتمالی رو بدن و روح پسرکش جلوگیری کرد! قطعا همه چیز هان متعلق به مینهو بود و اون به اون زخمای زشت اجازه همچین چیزیو نمیداد!
اون هرگز نمیزاشت هان جیسونگ، پسری که از اعماق قلبش اون رو میخندونه و عاشقشه حتی برای چند دقیقه ای هم ناراحت بمونه!
مینهو حکم ناجی زندگی هان رو هم داشت یا شاید بهتره گفت تنها مکان امن هان جیسونگ که تو هر موقعیتی هان بهش پناه میبرد!
هان جیسونگ از هیچ چیزی برای اون پسر چشم تیله ای کم نمیذاشت!
اون تمام زندگی واحساساتشو صرف اون پسر میکرد!
هان با مینیش حسای خیلی جدیدیو تجربه کرده بود.
مثل عشق، البته اگه بشه اون حجم از حس هان رو تو این کلمه جا داد.
حسادت، که هان رو به یه بانی خشمگین تبدیل میکرد.
دلتنگی، که اینبار هان جیسونگ رو به یه کیتن لوس تبدیل میکرد.
همه این حسا برای پسرک لی مینهو تازگی داشتن.
هان اولینای زیادیو با کمال میل به مینهو تقدیم کرد چون مینهو لیاقتشو داشت!
مینهو هان جیسونگ لیاقت خیلی چیزای با ارزش تریو داشت!

هان برای بار هزارم خم شد و بوسه ای نرم به سبکی یه پر روی لبای پسر بزرگتر گذاشت.
اصلا قصد نداشت خواب مینهویی که کل دیشب منتظرش بود تا اون بیاد و بخوابن رو بهم بریزه.
اما وقتی که کمی خودشو عقب کشید، پسر تکون ریزی خورد و بلاخره چشم های تیله ای محبوب هان جیسونگ پدیدار شدن.
هان با دیدن چشم های مینهو لبخند بزرگی روی لباش شکل گرفت.
دوباره خم شد و اینبار دوتا چشم پسر رو بوسید و تو همون حالت زمزمه کرد.
هان: صبح بخیر خابالو من.متاسفم، بیدارت کردم؟!
مینهو بعد مکث کوتاهی که از آرامش بوسه پسرکش پیدا کرده بود، با لبخندی خودشو بالاتر کشید.
دستاشو دور کمر پسرکش انداخت و اونو به خودش نزدیک تر کرد و بوسه ای طولانی روی لبای پسر گذاشت.
مینهو: صبح توام بخیر پرنس من. نه خودم از دلتنگی پسرکم بیدار شدم که با دلبریش مواجه شدم!
هان به آرومی روی قفسه سینه مینهو خندید که باعث ضعف رفتن دل پسر بزرگتر شد.
درست وقتی که موهای خرمایی پسر کوچکتر رو از روی صورتش کنار زد تا راحت تر بتونه اون خنده زیبارو شکار کنه با چشمای قرمزش روبه رو شد.
نفس عمیقی کشید و کلافه مشغول بازی با موهای حالت داره پسر توی بغلش شد.
مینهو: بلوبری من، بازم کل شب رو بیدار بودی؟.
هان بخاطر حس خوبی که از لقب موردعلاقش وانگشتای مینهو روی موهاش میگرفت، انحنا لباش کشیده تر شدن و سرش رو کوتاه تکون داد.
هان: میدونی که خیلی دوست دارم وقتی تو بغلم خوابیدی، تماشات کنم!
مینهو به چشمای هان دوباره نگاهی کرد و با شستش مشغول نوازش زیر چشم پسرک لجبازش شد.
مینهو: میدونم، اما تو با اینکار داری به پسر من آسیب میزنی!
هان دست پسر بزرگتر رو گرفت و روی تک‌ تک سر انگشتاش بوسه گذاشت.
هان: نگران من نباش همه کسم.من خوبم!
اخه چطوری ازم میخوای وقتی انقدر ناز تو بغلم میخوابی بیدار نمونم و نگات نکنم؟!
اخم کمرنگی میون دوتا ابروی مینهو شکل گرفت وفشار نرمی به دستای دوست پسرس که داخل دستاش بودن وارد کرد.
مینهو: من همیشه اینجا هستم، پس این دلیل مناسبی برای آسیب رسوندن به بدن پسر من نیست!
هان خودشو بالاتر کشید و بوسه ای وسط دو ابروی پسر بزرگتر گذاشت و با انگشتاش اخمای مینهورو به نرمی از هم باز کرد.
هان: فقط گاهی احتیاج دارم این کارو انجام بدم. درعوضش امشب زودتر میام تو بغلت و میخابم!
طبق معمول بازم مینهو از لطافت هان به سرعت نرم شد.
مینهو:قبوله.
مینهو سرشو داخل موهای هان جیسونگ برد و از عطر موهای پسرک نفس عمیقی کشید.
هان که از عادت مینهو با خبر بود با لبخند مشغول نوازش کتف پسر بزرگتر شد.
مینهو: دلم برات تنگ شده بود زندگیم.
هان بوسه طولانی روی شونه مینهو گذاشت.
هان: منم همینطور عزیز دلم، منم همینطور.
مینهو بوسه ای روی موهای هان گذاشت و اینبار سرشو داخل گردن پسر برد و شروع به گذاشتن بوسه های ریز روی پوست حساس پسرکش کرد.
هان که قصد پسر بزرگتر رو میدونست خنده تو گلویی کرد.
هان:عزیزم دیرمون میشه ها کلا نیم ساعت وقت داریم تا کلاس.باید پاشم صبحانه هم حاضر کنم.
مینهو محکم تر کمر پسرو گرفت و زبونش روی پوست گردنش کشید.
مینهو: مهم نیست تا وقتی یه صبحانه خوشمزه تر اینجا دارم که منتظرمه.
و در آخر حرفش گاز بزرگی از گردنش گرفت که باعث ناله پسر توی بغلش شد.
هان:اومم.
مینهو به آرومی روی پوست گردن پسر خندید و بوسه ای روی همون قسمتی که گاز گرفت گذاشت و سرشو از گردن پسر بیرون اورد.
با دیدن چشمای پسر که به سرعت خمار شدن بودن، خنده بلند تری کرد و بوسه ای روی چونش گذاشت.
مینهو:این حجم از هورنی بودنت در مقابل من داره کار دستت میده هان جیسونگ!
هان چشامشو بست و زیر لب فوشی به پسر بزرگتر داد و ناخناش رو روی کتف پسر فشار داد.
مینهو با لبخند دست پسر رو گرفت و بوسه ای روش گذاشت.
مینهو:آروم کیتنم.دستات اذیت میشن.
هان چشماشو باز کرد و چرخی بهشون داد.
هان:اذیت میشن یا نگران کمرتی؟.
مینهو با خنده اسپنک محکمی روی باسن هان زدو ازش فاصله گرفت و از رو تخت بلند شد.
مینهو:خوب میدونی که منم مثل خودت عاشق رداییم که روم میزاری اما برای امروز زیادی دیرمون شده.
هان کلافه روی تخت نشست و بهم ریخته به مینهو نگاه کرد که باعث شد دل مینهو برای بار هزارم براش ضعف بره و خم شه و بوسه ای روی گونش بزاره.
مینهو:بیبی تا صبحانرو آماده کنی منم یه دوش میگرم و شب جبران صبح و برات میکنم.
هان لبخندی زدو یقه لباس پسرو گرفت و پایین تر کشیدش و لبشو سطحی بوسید.
هان:پس منتظرشم.
مینهو دوباره لبای نرم پسر رو بوسیدو با بهم ریختن موهاش به طرف حموم رفت و باشنیدن صدای ناله هان خنده بلند مینهو فضای اتاقو پر کرد.

MinsungWo Geschichten leben. Entdecke jetzt