روی کاناپه کرمی وسط هال نشسته بود و مشغول نوازش دوری بود که روی شکمش لم داده بود.
از وقتی مینهو به سفر کاری رفته بود داعم تو بغل اون خودشو جا میداد چون دوری خیلی وابسته به صاحبش بود و هان بوی عطر نعنایی خنک صاحبشو میداد که اینجا نبود.
هان به سقف خیره شده بودو در همون حال بااون موجود پشمالوی تو بغلش حرف میزد
هان:توام دلت برای لینو تنگ شده نه؟
دوری با دیدن چشای منتظر هان که بهش خیره شده بودن میویی کرد که هان اونو به عنوان جواب مثبت برداشت کرد
هان:منم دلم براش تنگ شده.
احساس میکرد چیزی توی قلبش سنگینی میکنه،حوصله کاریو نداشت حتی حوصله غذا خوردنم نداشت،اون دلش برای دوست پسرش به شدت تنگ شده بود،دوست پسری که براش غذاهای خوشمزه و موردعلاقه هانو درست میکرد، دوست پسری که صبحا بلند میشد وهانو رو پاش مینشوندو بزور بهش صبحانه میدادتا باشکم خالی به دانشگاه نره،دوست پسری که همیشه برای موهای افسار پاره کرده هان کشی توی دستش بود تا بااون موهای هانو ببنده تا پسرک محبوبشو کلافه نکنن ،هرشب براش کتاب میخوند و شبا اونو تو بغلش میگرفت تا بخوابه.
هان حتی تو طول این دوهفته علاوه بر نخوردن غذای درست حسابی،خواب درست حسابییم نداشت،اون بدون مینهو و بغل گرمش خوابش نمیبرد.
میدونست که مینهو وقتی برگرده قطعا با دیدن وضعیتش قراره کلی دعواش کنه اما اون اهمیتی نمیداد اون فعلا فقط میخواست پسر بزگتر برگرده.
با دیدن دوری که تو بغلش خوابیده وشکم نرمش به ارومی بالا پایین میشد خودشم تصمیم گرفت بخوابه تا شاید ساعتا زودتر بگذرن ووقتی بیدار شد مرد محبوبش برگشته باشه.
مینهو وارد خونه شد و با دیدن چراغای خاموش پی برد که پسرکش خوابیده پس درو به ارومی بست و خواست به طرف اتاق خودشو هان بره که با دیدن جسم مچاله شده ای روی کاناپه وسط هال به طرفش رفت،کنارش زانو زد و بادیدن هان و دوری که به ارومی خوابیده بودن لبخند خسته ای رو لبش شکل گرفت،مینهو دلش برای پسرکش به قدری تنگ شده بود که حتی کلمه ای برای توصیفش نداشت.
دوری با حس نفر سوم بیدار شده بود و با شناختن صاحبش میوی ارومی کرد و از مبل پایین پریدو خودش به پای مینهو مالید و مینهوام مشغول نوازشش شد
مینهو:منم دلم برات تنگ شده بود دوی.
کمی شکم گربه ملوسشو نوازش کرد
مینهو:برای فعلا بسته،برو سرجات بخواب صبح باز میام پیشت.
دوری که خسته تر از این حرفا بود میوی اروم دیگه ای کردوبعد اینکه بازم خودشو به رون مینهو کشید رضایت داد و به طرف جاش که گوشه هال بود رفت تا دوباره بخوابه.
مینهو به طرف پسرکش برگشت،چتریای پسر توی صورتش ریخته بودن مینهو دستشو جلو برد و به ارومی اونارو به عقب روند،حالا صورت پسرکشو واضح تر میدید لپای پف کردش، لبای سرخ نیمه بازش،بینی نخودیش مژه های فرخوردش که روی صورتش سایه انداخته بودن ،همه وهمه دست به دست هم دادن تا مینهو برای رفع دل تنگیش روی صورت هان خم بشه وپیشونی پسرکشو به نرمی اما طولانی ببوسه.
هان تو خواب با ناله اسم لینورو صدا کرد و دل پسر بزرگتر براش غنچ رفت،از جاش بلند شد تا هرچه سریعتر پسرو به روی تخت ببره تا بیشتر از این روی اون کاناپه سفت نمونه وبدن درد نگیره ،به ارومی یه دستشو زیر زانو و دست دیگشو پشت گردن پسر گذاشت و مثل پر کاهی اونو از جاش بلند کرد و تو بغلش کشید، هان توخواب باحس عطر مینهو و گرما تنش بیشتر خودشو به اون مکان چسبوند و دستش به یقه مینهو چنگ زد تا از اون مکان جدا نشه.
مینهو با دیدن حرکت هان لبخندی زدو به سمت اتاقشون رفت،درو با پاش به ارومی هل داد و وارد اتاق شد و با پاش اونو دوباره بست به سمت تختشون رفت و خم شدو هانو به نرمی روی تخت گذاشت تا خواب پسرک بهم نریزه،خواست ازش جدا شه و به سمت کمد بره که صدای لطیف و خمار هان به گوشش رسید
هان:لینو.
به طرف صدا برگشت و با دیدن هانی که با چشای لبریز از اشک و به اون خیره شده با لبخند روی تخت نشست و دستشو روی گونه پسرک گذاشتو نوازشش کرد و تا خواست چیزی بگه هان به سرعت خودشو مثل گوله برفی توی بغلش پرتاب کرد
هان:برگشتی لینویی؟.
مینهو از لحن بغض دار پسر قلبش فشرده شد یه دستشو دور کمر ظریف پسر حلقه کرد و بااون یکی دستش مشغول نوازش موهای نرم پسرک محبوبش شد
مینهو:اره جی من برگشتم.
هان محکم پسر بزرگترو بغل کرده بود،انگار میترسید رویا باشه یا کسی بخواد اونو ازش جدا کنه،بعد چند دقیقه هان یوهو به شدت از پسر جدا شد
هان:چرا انقدر دیر کردی ها؟میدونی چقدر منتظرت بودم؟توگفتی زود برمیگردی تو دروغ گفتی.
هان بدون مکث یکسره پشت سر هم گله میکرد و اجازه توضیح به مینهورو نمیداد
مینهو:هانا اروم باش.
با دیدن این که هان توجهی به حرفاش نمیکنه دستاشو دور صورت هان قاب کرد و لباشو روی لبای هان کوبید.
حرف تو دهن هان ماسید،یادش رفت برای چی داشت از پسر بزرگتر گله میکرد همچی در عرض چندثانیه با برخورد اون جسم نرم به لبش از یادش رفت.
با مک هایی که مینهو از لبش میگرفت به خودش اومد ارامش به سرعت وارد رگ های هان شد و راستش هان دلش برای این حس خیلی تنگ شده بود،دستاشو دور گردن پسر حلقه کرد ، نیم خیز شدو وپاشو دوطرف مینهو گذاشت و نشست و مینهو برای نیفتادن پسر کوچکتر به سرعت دستاشو دور اون حلقه کرد.
مینهو کنترل بوسرو به دست پسرکش داد تا کمی از ناراحتی و بیقراریش کمتر بشه و دستشو به زیر پیرهن هان بردو مشغول نوازش اون پوست لطیف شد،حس میکرد بعد چندهفته حالا میتونه درست نفس بکشه.
بعد چنددیقه که نفسی برای هیچکدوم نموند هان بوسرو شکست وپیشونیشو به پیشونی مینهو تکیه داد و نفسای گرم و تندشون تو صورت هم پخش میشد،مینهو لبخندی زد و بوسه ای روی دماغ فندقی پسرک گذاشت
مینهو:الان ارومتری؟.
هان به چشم های تیله ای مینهو نگاه کرد، چطور میتونست آروم نباشه ؟.
موهای مینهو که توسط دستای خودش حین بوسه بهم ریخته شده بودنو با نرمی به عقب روند
هان:دیگه تنهام نزار باشه؟
مینهو با لبخند دلتنگی سرشو تکون داد : نمیزارم.
وهانم متقابلا لبخندی بهش زدو دوباره تو بغل پسر بزرگتر خزید
هان:دلم خیلی برات تنگ شده بود .
لینو کمر هانو گرفت و دوتاشونو روی تخت دراز کش کرد و هانو بهتر میون بازوهاش قفل کرد و هان راضی از پوزیشن جدید سرشو رو قفسه سینه مینهو گذاشت
مینهو:جی نمیتونی تصور کنی که من چقدر بیشتر دلتنگت بودم.
بوسه های متعددی روی سر هان میزاشت و عطر موهای پسرو با تموم وجودش وارد ریه های خودش میکرد
مینهو:خیلی وقته درست نخوابیدم،بیا امشب فقط کنار هم بخوابیم و فردا صبح راجب همچی باهم حرف بزنیم.
هان راضی از این پیشنهاد خودشو بیشتر تو بغل پسر بزرگتر جاداد ومحکم تر بغلش کرد،حالا هردوتا پسر بعد مدتها میتونستن به راحتی کنار هم بخوابن.
YOU ARE READING
Minsung
RomanceCouple:Minsung Writer:A.s ---- هرهفته اپ داریم. اینجا دنیای رنگارنگ مینسونگه.