هان تو بغل لینو بود و سرش یکجایی بین گردن و سینه مینهو قرار گرفته بود. یعنی مکان مورد علاقهی هان، چون اونجا بیشتر بوی عطر تن مینهو رو حس میکرد وخواب آروم تری داشت. البته بغل مینهو همیشه مکان امن هان بود چون هان هروقت دچار مشکل یا ناراحتیای میشد فوری به اونجا پناه میآورد و لینو همیشه آماده بود جوری اونو بغلبگیره که تو بغلش گم بشه و به راحتی از دید همه مخفی بشه. لینو همیشه محافظ هان تو هر حالتی بود.
دستهای پرقدرت لینو دور کمر ظریف هان چفت شده بودن و پاهای لُخت و کوچولوی هان اسیر پاهای قدرتمند مینهو بودن. سر مینهو تو موهای هان گم شده بود وداشت از عطر موهای دوست پسرش نفس میکشید و با وجود موجود کوچولوی دوست داشتنی توی بغلش، به راحتی خوابیده بود.
هان سرشو به سختی از مکان موردعلاقش بیرون آورد و دستی به چشمهاش کشید. به ساعت نگاه کرد که عدد هشت و نشون میداد. نالهای کردو دوباره به مکان موردعلاقش برگشت و سفت تر دوست پسرشو بغل کرد. هان هیچ تمایلی نداشت که ذره ای از مینهو جدا بشه و به دانشگاه بره.
مینهو حتی تو خوابهم کلافگی سنجاب کوچولوشو حس کرد پس دستشو دور کمر هان محکم تر کرد و اونو بالاتر کشید. هان بخاطر این کارمینهو شروع به غر غر کرد.
حالا صورت هان روبروش بود. یه دستشو بالا آورد و موهای بهم ریخته هانو به نرمی پشت گوشش فرستاد و با پشت دوانگشتش به آرومی مشغول نوازش کردن گونه های نرم پسر کوچکتر شد. هان بر اثر اون نوازش ساکت شد. این لطافت مینهو رو آدمای دیگه هیچوقت ندیدن و قرارم نبود که ببینن این وجه از مینهو فقط مخصوص هان جیسونگ بود.
مینهو پسرکشو جلوتر کشید و پیشونیهاشونو بهم تکیه داد و دماغهاشونو به هم مالید. اون خوب میدونست با چه چیزهایی میتونه کلافگی پسرش رو از بین ببره. مینهو، هانو از بر بود. هان براش یه کتاب بود که کلش رو خونده بود و کلمه به کلمش رو تو حافظش ثبت کرده بود.
هان حالا کاملا کلافگیش از بین رفته بود و مود خوبش دوباره برگشته بود. پس چشم هاشو باز کرد و چشم های براق و درشت دوست پسرشو درست روبروی خودش دید. دلش ضعف رفت، لبخندی زد که مینهو با دیدنش ناخودآگاه لبهای خودشم کش اومد. هان بیشتر خودشو تو بغل مینهو جا کرد طوری که دیگه حتی اندازه سر سوزنم فاصله ای بینشون نبود. دستشو بالا آورد و شروع به نوازش موهای پشت گردن مینهو کرد. همونطوری که مینهو هانو بلد بود هانم مینهو رو کاملا بلد بود. مینهو چشمهاشو بابت اون انگشتهای نرمو لطیف که به آرومی روی پوست سرش کشیده میشدن بست و لبخندش پرنگ تر شد. هان باصدای ارومی صحبتو شروع کرد.
هان: صبح بخیر.
مینهو دوباره چشمهاشو باز کرد به آرومی مچ دست هانو گرفت و جلوی صورت خودش آورد و تک تک انگشتهاشو بوسه زد و بوسه آخرشو کمی طولانی تر روی سرانگشت کوچیکهی هان زد. بعدش سرشو بالا آورد و به چشمای هان که از محبت برق میزد نگاه کرد و باصدای بمی که بخاطر خواب بود گفت: صبح توأم بخیر جیس.
هان دربرابر این همه عشق گاهی نمیدونست باید چیکار کنه. مینهو با اون مثل الهه ها رفتار میکرد و یجورایی میشه گفت اونو میپرستید. هان دستاشو دور گردن مینهو حلقه کرد وسرشو تو گردن دوست پسرش قایم کرد. مینهو تک خنده ای زد و همونطوری که ران لخت پسر توی بغلشو نوازش میکرد گفت: سنجاب کوچولو وقت این کارا نیست دیرت میشه ها. تو که دوباره نمیخوای غرغرهای اون پیرمردوو گوش بدی.
هان ناله دردمندی کرد که مینهو رو به خنده انداخت. خواست از خودش فاصلهش بده که با درد ناگهانیای که تو گردنش پخش شد داد کنترل شده ای کشید، هان راضی از مارک بزرگی که تا چند ثانیه دیگه رو گردن مینهو پدیدار میشد شروع به بوسیدن اون قسمت کرد تا کمی از دردش کم کنه. درسته خودشم میدونست دندونای خیلی تیزی داره و همیشه هم بعدش خیلی پشیمون میشد ولی هیچکدوم از اینا نمیتونست جلوی هانو بگیره تا دوست پسرشو مارک نکنه. اون باید رد مالکیتشو روی اون پسر به جا میزاشت تا همه بفهمن اون فقط و فقط متعلق به یک نفره و اون یک نفر هان جیسونگ بود. مینهو با حس بوسه های هان روی گردنش کمی آروم تر شد و نوازش متوقف شدش روی رون هانو دوباره از سر گرفت. میدونست طبق معمول هان بازم الان نگرانش شده پس با اینکار خواست بهش اطمینان خاطر بده که اونقدراهم دردش نگرفته. هان بعد چند دقیقه دست از بوسیدن گردن خوش تراش دوست پسرش برداشت و صورتشو روبروی صورت مینهو قرار داد.
هان: خیلی دردت اومد؟
این جمله رو با چشمای مظلوم و صدای بغض داری گفت که دل مینهو رو به لرزه مینداخت. مینهو لبخندی به پسرکش زد و سرشو به علامت منفی تکون داد و در ادامه گفت: ولی جواب هیونگتو خودت میدی همین دیروز نصف مشتریهاش بخاطر تویی که وسط سالن منو بوسیدی پریدن.
هان میدونست دوست پسرش عمرا اونو با هیونگش تنها بزاره تا اون کلی نصیحتش کنه و مخ پسرکو بخوره. پس به آرومی خندید و بعدش با قیافه حق به جانبی گفت: خوب کردم اون دخترا رسما داشتن با نگاهشون دوست پسر منو میخوردن.
مینهو لبخند کجی زد و موهای پسرک سرتق و بهم ریخت
مینهو: پس این مارکو الان گذاشتی تا خیالت راحت شه؟
هان مفتخر سرشو تکون داد.
هان: البته... من دائم کافه نیستم، پس وقتایی که نیستم این مارک به همه ثابت میکنه تو متعلق به منی.
مینهو قلبش از لحن و قیافه مفتخر پسرِ میون بازوهاش به لرزه افتاد. روی صورت پسر کوچکتر خم شد.
مینهو: پس تو چجوری قراره ثابت کنی که متعلق به منی؟
هان باچشمهای گردش چندثانیه به مینهو نگاه کرد و بعد به تخت سینش زدو اون به عقب هل داد.
هان: یاا لی مینهو هنوز دو روزم از روزی که منو لنگون لنگون فرستادی دانشگاه نمیگذره.
مینهو مچ دست ظریف هانو رو سینش گرفت و بیشتر رو صورت هان خم شد.
مینهو: نظرت چیه یه تجدید خاطره کنیم؟
و نگاه خماری به لبهای پسر کوچکتر انداخت.
هان باسرعت شروع به جیغ کشیدن کرد و مینهو رو به عقب هل میداد. مینهو با خنده از روی پسرک کنار رفت که فوری از رو تخت بلند شد و باعث شد مینهو با قه قه ای حرفشو بیان کرد.
مینهو: بیبی الان ازت میگذرم اما تو قراره شب سختی و در پیش داشته باشی.
هان پشت به مینهو لبخند ریزی زد و بعد به طرفش برگشت. رو تخت خم شد و بوسه ای روی لبای مینهو گذاشت:پس تا شب باید منتظرم بمونی مستر.
KAMU SEDANG MEMBACA
Minsung
RomansaCouple:Minsung Writer:A.s ---- هرهفته اپ داریم. اینجا دنیای رنگارنگ مینسونگه.