𝑫𝒊𝒙-𝒔𝒆𝒑𝒕

1.3K 283 112
                                    

صدای قدم‌هاشون که به زیرزمین پک می رفتن، اکو میشد. اینکه بگم تهیونگ ترسیده دروغ گفتم، داره میرینه به خودش. درسته تکیون مرده ولی چیزی از ترسش کم نمی کرد.

جونگکوک میتونست احساسات پسر رو حس کنه و به شدت نگرانش بود، اینکه تهیونگ رو وادار کنه اون احمقا رو ببینه ایده‌ی بدی بود یه جوری نمک ریختن رو زخمش اما میخواست به امگا اعتماد کنه و انتقام‌ش رو بگیره.

در واقع جونگکوک قصد کشتن تکیون رو نداشت میخواست تا سر حد مرگ شکنجه‌اش کنه ولی اون با چهارتا مشت زیر الفا جون داد کاشکی میتونست بیشتر اذیتش کنه ولی از کشتنش پشیمون نبود.

تهیونگ افرادی رو میبینه که پشت میله های زندون فریاد می‌زنن و خواستار ازادی‌ن. ضربان قلب تهیونگ تند تر میشه آب دهنش رو قورت میده و به جونگکوکی که از قبل نگاه‌ش میکرد، نگاه میکنه.

الفا فرمون‌هایی آزاد میکنه که باعث ارامش امگا بشه.

"نگران نباش ته من نمی ذارم بهت نزدیک بشن چه برسه به صدمه زدن بهت" جونگکوک با چشمای لبریز از صداقت میگه و وقتی تهیونگ سر تکون میده لبخندی میزنه و راه رو ادامه میدن.

جیمین که از قبل اونجا بود به سمت الفا میره"این احمق ها خیلی سرسختن، دهن باز نمی کنن"

"اوه به زودی میکنن" الفا پوزخندی می زنه و به افرادی که اسیر بودن نگاه میکنه، تو این وضعیت قطعا ازشون برتری داشت اونا گرفتار زنجیر بودن حتی نمی تونستن تکون بخورن.

"پس تو باهاشون صحبت کن من میرم"جیمین دستی به شونه ی تهیونگ میزنه و لبخندی گرمی قبل از رفتن بهش میزنه.

"پس..."جونگکوک به اسیرا نگاه میکنه و ادامه میده"من از همه کارایی که کردید خبر دارم فقط در مورد یه چیز مطمئن نیستم"

دستش رو با دست دیگش ماساژ کوچیکی داد "وقتی تهیونگ توی پک سایه‌ی زرشکی بود بهش آزار فیزیکی رسوندین، الفای پک با چند نفر دیگه میخوام بدونم اون چند نفر دیگه کیان"

مدتی بود که هیچکدوم چیزی نمی گفتن با دیدنشون تهیونگ کل اون خاطرات وحشتناک بهش یاداوری شد، به تموم چهره های آشنا که زندگیش رو نابود کردن نگاه میکنه.

"میخواید اعتراف کنید یا نه؟"جونگکوک با صدای عمیقی میگه، امگا آب دهنش رو قورت میده الفا بنظر خیلی ترسناک می اومد.

گرگ های زنجیر شده با ترس نگاهش میکنن و باعث پوزخند زدن جونگکوک میشه، حتی از صدای الفایش استفاده نکرده که اینا اینطوری ترسیدن.

به تهیونگ نزدیک میشه و دستای نرم پسر رو میگیره "سویتی میخوام بهم بگی کیان" صداش خیلی ملایم بود ولی تهیونگ هرچه زودتر میخواست از اونجا بره بیرون.

پس تصمیم میگیره به جونگکوک بگه تا بیشتر اونجا نمونه، انگشتای لرزونش رو به سمت سه نفر که جلوش بودن میگیره، اونا خیلی اذیتش کرده بود.

"فقط اونا؟"جونگکوک میپرسه و تهیونگ فقط سر تکون میده.

"نگران نباش سویتی به تاوان کارایی که کردن رو پس میدن" شقیقه‌ی پسر رو می بوسه و به سمت اون سه نفر میره و زمزمه میکنه"کارای میکنم برای مرگ التماس کنید اما قرار نیست راحت بدستش بیارید"

الفا بر می گرده و تهیونگ رو تا بیرون زیرزمین همراهی میکنه، جونگکوک متوجه میشه امگا خیلی تو خودش رفته بود اون نمی خواست تهیونگ غمگین باشه چون عاشق اون لبخند باکسی بود.

"تهیونگ دوست داری با من بریم یه جایی؟"تهیونگ سردرگم بهش نگاه میکنه و می پرسه کجا؟

"سوپرایزه ولی مطمئن خوشت میاد"جونگکوک میگه ولی نمی دونست مهم نبود کجا می‌رن تهیونگ عاشق وقت گذروندن با الفا بود.

"تهگوک چی؟"

"هوسوک پیششه ولی اگه دوست نداری پیشش بمونه بگو تهگوک هم با خودمون میبریم" جونگکوک می دونست امگا چقدر پسرش رو دوست داره و خیلی به بقیه اعتماد نداره قابل درکم بود.

"نه فقط به هوسوک هیونگ بگو شیرش رو آماده کردم بهش بده"جونگکوک خوشحال میشه ته فقط نگران غذای تهگوک بود نه چیز دیگه ای.

جونگکوک از ته دل میخواست تهیونگ بتونه به بقیه اعتماد کنه و دوباره اون تهیونگ قدیمی رو برگردونه.

"پس بزن بریم"جونگکوک دست پسر رو میگیره و تهیونگ نمی تونه با لمس گرم الفا سرخ نشه، میدونست داره عاشق جونگکوک میشه یا شایدم همین حالاشم عاشقش شده بود؟؟؟

"کجا داریم میریم کوکی؟"تهیونگ با کنجکاوی می پرسه درحالی که قلب جونگکوک یه ضربان جا میندازه، تهیونگ قبل از ازدست دادن حافظه‌اش کوکی صداش می کرد و هردفعه که این اسم از دهن پسر بیرون می اومد ضربان قلبش بالا میرفت.

این دوباره بهش امید میده شاید تهیونگ بتونه همه چی رو به یاد بیاره، درمورد عشق‌شون بهم و لحظات قشنگ‌شون.

"کوکی...ازت سوال پرسیدم" تهیونگ با یه اخم کیوت به الفا نگاه میکنه که باعث لبخندش میشه.

"سویتی کدوم قسمت یه سوپرایزهعه رو متوجه نشدی؟؟" جونگکوک پسر رو دست میندازه که باعث اخم بیشتر تهیونگ میشه و یه جای دیگه رو نگاه میکنه اما درواقع خیلی هیجان زده بود که ببینه جونگکوک میخواد کجا ببرتش.

لحظه ی قشنگی بود، ارور میکرد کل زندگیش پر از این لحظه های قشنگ با جونگکوک باشه...خواسته‌
ی زیادی بود؟؟؟؟

.~~~.
اقا اینا راتی هیتی چیزی ندارن؟🤡
کنجکاو شدم
به هرحال شبتون توت فرنگیییی🍓✨
سورا~

Flower crown Onde histórias criam vida. Descubra agora