❄️Flash Back
با باز کردن در حیاط و دیدن چهره شاد جونگین درحالی که از سرما داشت می لرزید یکه خورد.
_ اینجا چیکار می کنی؟
جونگین لبخند دندون نمایی زد.
_ اومدم باهم بریم مدرسه دوست عزیزم.
کیونگسو اخم هاشو در هم کشید.
_ از اول اشتباه کردم ادرس خونمونو بهت دادم ...برو اونور می خوام رد شم.
جونگین نیشخندی زد و دستاشو دو طرف در گذاشت و به سمت صورت کیونگسو خم شد.
_ بوسه صبحگاهی نمیخوای به دوستی که یک ساعته منتظره که شاهزاده از خواب بیدار بشن و بیان بیرون ، بدی؟؟! هوم؟
پر رویی اون پسر ، روی اعصاب نداشته اش خدشه وارد می کرد. کیونگسو چشم غره ای بهش رفت و دستشو کنار زد. پشتشو کرد به جونگین و درحالی که کوله شو توی دستاش گرفته بود قدم های سریعی برداشت. صداشو از پشت سر می شنید.
_ من به یه بغل گرم هم راضیم ...باورکن.
جونگین قدم هاشو سریع کرد و به کیونگسو رسید و کوله رو از دستش گرفت.
_ داری چه غلطی می کنی؟
جونگین لبخندی زد.
_ چی توی کولت میزاری که اینقد سنگینه؟! ...چون من ذاتا ادم مهربونی ام فداکاری می کنم میارم برات.
کیونگسو حرصی خواست لگدی به پای جونگین بزنه و کوله رو ازش بگیره که جونگین جاخالی داد. پاش پیچ خورد و نتونست خودشو کنترل کنه و توی بغل اون پسر از خودراضی افتاد.
جونگین فرصت رو غنیمت شمرد و خم شد بوسه ارومی روی گونه نرمش زد.جونگین دستشو روی شونش گذاشت.سرشو به گوشش نزدیک کرد و نفس های گرمش رو روی صورتش رها کرد.
_ می بینی؟؟! حتی کارما و کائنات هم دست به دست هم می دن تا تو بیافتی جایی که باید باشی.
کیونگسو درحالی که گونه هاش رنگ گرفته بود دست جونگینو با شتاب پس زد و کوله شو از دستش کشید.
_ این کارما نیست احمق ...بدشانسی توعه که اگه دوباره اتفاق بیافته چیزی از صورت جذابت باقی نمی مونه.
کیونگسو بدون اینکه نگاهی به جونگین بندازه از پله ها رفت پایین و داخل کوچه پیچید. جونگین نیشخندی زد و بلند گفت:
_ الان غیر مستقیم بهم گفتی من جذابم؟؟
کیونگسو بدون اینکه به شخصی که پشت سرش داشت یک ریز حرف می زد توجه کنه وارد مدرسه شد و با نگاهش اطراف رو پایید.
با دیدن بکهیون و کیبوم که داشتن می خندیدن بهشون نزدیک شد و با چند قدم کوتاه خودشو بهشون رسوند.
_ این بازی که جدید گرفتم محشره ...کارکتراش دیوونه کننده اس.
_ عوضی باید بدی یه بار منم بازی کنم ...
YOU ARE READING
" ℙ𝕖𝕒𝕔𝕖 𝕠𝕗 𝕥𝕙𝕖 𝕔𝕠𝕝𝕠𝕣 𝕠𝕗 𝕞𝕚𝕝𝕜 "
FanfictionGenre: dram_angst_criminal_smut🔞 Kaisoo سعی کرد بازوهای بی حس شده اش رو از حصار دستای اون رها کنه تقلا بی فایده بود صورت جونگین نزدیک و نزدیک تر میشد _ کیونگ اسمشو با حالت ناله واری صدا کرد کیونگسو با عجز چشماشو بست لب هاش رو حس کرد حس لب هایی که...