✴༒ Ch4: باتلاق دلتنگی ༒✴

216 58 17
                                    

❄️Flash Back

نور خورشید از لابه لای پرده به چشم های بسته اش تابیده شد ...چشم هاشو به سختی و با کمی مکث باز کرد اینجا براش اشنا بود ولی نمیدونست کجاست. یکم به مغزش فشار اورد تا بالاخره به یاد اورد درمانگاه مدرسه اس ...سرش هنوز گیج می رفت ...به اطرافش نگاهی انداخت و خواست بلند بشه که دید سر یکی روی تخته و دستش رو محکم گرفته ...
خواست تکون بخوره که جونگین سرشو بلند کرد .

_ پس بالاخره بهوش اومدی ؟؟ میدونی چند ساعته منتظرم که چشماتو باز کنی ؟؟

جونگین با لحن خماری درحالی که انگشتای کیونگسو رو اروم نوازش می کرد گفت.
کیونگسو هنوز منگ و اشفته بود دستشو به سرعت از بین انگشتای جونگین کشید بیرون.

_ چه اتفاقی افتاد ؟؟ کی منو اورد اینجا ؟؟
جونگین اه خفیفی کشید و از جاش بلند شد .

_ من و بک اوردیمت ...توی کلاس سرت گیج رفت و بیهوش شدی.

کیونگسو که از برخورد بدش شرمنده شده بود با لحن خجالت زده ای عذر خواهی کرد.

_ مم ..نون ...ببخشید که باهات تند رفتار کردم.

جونگین لبخند محوی زد.

_ مهم نیست ...همین که سالمی برام کافیه.

کیونگسو سرفه تصنعی کرد و سعی کرد از جاش بلند بشه که جونگین بازوشو توی دستاش گرفت و کمکش کرد.

_ ممنون خودم می تونم.

_ تو تازه بهوش اومدی ممکنه بازم حالت بد بشه.

کیونگسو با حالت شوکه و خجالت زده نگاهی بهش انداخت ...متوجه نمیشد چرا اینقدر باهاش مهربونه ...اونا زیاد باهم حرف نمی زدن. دوستم نبودن.صرفا همکلاسی بودن که چندباری همو توی کلاس دیده بودن.

البته بکهیون گاهی اوقات با کیونگسو شوخی می کرد که جونگین ،شاهزاده سوار بر اسب سفیدت، باز بهت خیره شده و اما اون چیزی حس نمی کرد.شایدم نمیخواست که متوجه بشه ...

اون قدر مشکلات زندگی روش فشار می اورد که علاقه ای به این دراماهای تینیجری نداشته باشه ... سعی کرد دستشو ازاد کنه.

جونگین بازوشو محکم تر گرفت وتقریبا از پشت به اغوش کشیدش .
با لحن خسته ای نفس های داغشو روی گردن کیونگ ازاد کرد .

_ محض رضای خدا ...برای یک بار هم که شده به حرفم گوش بده.
کیونگسو نتونست درجوابش چیزی بگه.

جونگین کیونگسو رو تا ته راهرو همراهی کرد .کیونگسو به شدت معذب بود . به اطرافش نگاهی انداخت و دنبال بکهیون گشت. جونگین نگاه حیرون کیونگسو رو متوجه شد .

_ نیم ساعت دیگه مدرسه تعطیل میشه نمیخواد بریم کلاس بیا ببرمت حیاط شاید بک اونجا باشه ...هرجا هست با چانیوله.
کیونگسو سری تکون داد.

 " ℙ𝕖𝕒𝕔𝕖 𝕠𝕗 𝕥𝕙𝕖 𝕔𝕠𝕝𝕠𝕣 𝕠𝕗 𝕞𝕚𝕝𝕜 "Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz