"6"

332 45 43
                                    

انگلستان، جنگل دارتمور[Desember,2000]

- نمیدونم چرا بهت اعتماد کردم و پامو تو این خراب شده گذاشتم.

پسر موطلایی، درحالیکه به کلبه ی جنگلی رو به روش نگاه میکرد، غر زد. در واقع هنوز نتونسته بود هضم کنه که باید با پاتر، توی یه کلبه ی جنگلی اونم توی ترسناکترین جنگل انگلستان تنها باشه.
اون کلبه ی جنگلی حتی ظاهر درست و حسابی هم نداشت تا یه ذره دلگرم کننده باشه.
دراکو با خودش شرط میبست که اون کلبه ی متروکه، پاتوق ارواح و شیاطینه.

- نترس دراکو! نمیخوام بکشمت.

کارآگاه مومشکی با پوزخند نامحسوسی جواب درمانگر مضطرب رو داد. اون هم مثل ملفوی، خیره به کلبه ی مقابل بود اما افکار متفاوتی داشت و هیجان خاصی ته دلشو قلقلک میداد.
قرار بود یه مدت کناراون موجود خودخواه و خودشیفته نفس بکشه.

- مگه نگفتی یه تیم هستین؟ پس چرا فقط  من و تو اومدیم؟

چرخی به چشماش داد و چمدونشو از روی زمین برداشت. جلوتر از دراکو راه افتاد و وقتی صدای قدم های اونو پشت سرش شنید، ترجیح داد جوابشو بده.

- درسته. یه تیمیم. اما این پرونده فقط یه کارآگاه داره که اونم منم.

دراکو پشت سر هری، وارد ایوون رنگ و رو رفته ی اون خونه شد. ذاتا آدم ترسویی نبود. اما الان به شدت احساس ترس میکرد و حتی نمیتونست اونو بروز بده. برای اینکه از استرسش کم کنه، سعی کرد مکالمه رو ادامه بده.

- متوجه نمیشم.

هری در ورودی کلبه رو به داخل هل داد که در با صدای قیژ بلندی باز شد. با دست اشاره کرد که اول دراکو بره داخل. به خوبی متوجه ترس پسر موطلایی شده بود. از لحن آروم صداش و نگاه سرگردونش میتونست اینو بخونه. خیلی دلش میخواست جلو بره و انگشتای کشیده شو توی دستاش بگیره و بگه " نترس من پیشتم."
ولی خب همه ی اینا فقط میتونست یه تصور شیرین باشه. تصوراتی‌که باعث شد با لحن نرم تری توضیح بده.

- هر تیم بستگی به پرونده ای که داره، مامورای مختلفی داره. این پرونده هم چهار تا مامور داره: یه کارآگاه، یه بازرس و دوتا جادوگر که مسئول کارای تلپورت و رفت و آمدن.

دراکو ابروهای کمرنگشو تو هم کشید و با کنجکاوی‌ پرسید

- بقیه کجان؟

کارآکاه مومشکی لب پایینشو گزید و سعی کرد با سرک کشیدن به اطراف خونه، از نگاه کردن به چشم های یخی پسرک فرار کنه.

- توی‌وزارتخونه؟

- خدا لعنتت کنه پاتر!

خب مثل اینکه شانس باهاش یار بود و چیزی بدتر از این نصیبش‌نشد. در هر صورت، الان آمادگی یه سیلی محکم از جانب پسر موطلایی رو داشت.
شونه ای بالا انداخت و چوبدستیشو روشن کرد تا نگاهی به اطراف بندازه.
داخل خونه برخلاف ظاهرش، تمیز به نظر میرسید.
یه کاناپه ی قرمز که وسط پذیرایی قرار گرفته بود و قالیچه ی کوچیکی رو به روی شومینه ی خاموش قرار داشت.
راه پله ی چوبی نه چندان طولانی ای سمت چپ قرار داشت که احتمالا به اتاق ها منتهی میشد.

Why?(drarry)Where stories live. Discover now