" با جادوی سیاه مرلین. توی یه کتاب باستانی اینو خوندم. نوشته بود افرادی که داخل اون پرده میوفتن، زنده ان و اونجا اسیر میشن. تنها راه نجاتشون هم جادوی سیاه مرلینه."
هری وقتی سکوت دراکو رو دید، نگاهشو بهش داد که توی فکر بود و مشخص بود که داره ماجرا رو توی ذهنش حلاجی میکنه.
دراکو با اخمی که روی پیشونیش نقش بسته بود، به هری نگاه کرد" تو میدونی چطور باید اون جادو رو اجرا کنی؟"
از بالا و پایین شدن سیب گلوی هری، فهمید که اون کله شق یه چیزایی میدونه.
اجرای جادوی سیاه اون هم جادوی مرلین، جزو طلسم های ممنوعه بود. علاوه بر مجازاتی که داشت، تبعات جبران ناپذیری هم به دنبال داشت. تبعاتی مثل کمانه کردن طلسم و مرگ و یا در خوشبینانه ترین حالت، تبدیل شدن به یک جادوگر سیاه...
وقتی سکوت جادوگر مومشکیطولانی شد، با لحن دستوری اما کنترل شده ای پرسید" جوابمو بده پاتر. میدونی؟"
هری سرشو تکون داد
" میدونم. فقط باید برم اتاق اسرار. از اونجایی که یه کارآگاهم خیلی راحت میتونم وارد اون قسمت از وزارتخونه بشم. تنها مشکلم اینه که کسی منو نبینه."
صدای دراکو بالا رفت و تقریبا داشت فریاد میکشید
" تو واقعا احمقی! احمق!...اگه اینکارو بکنی...پس فرق تو با ولدمورت چیه؟ اون خودشو احیا کرد و تو میخوای پدرخونده ی عزیزت رو دوباره زنده کنی!"
هری متعجب از رفتار دراکو، فنجون قهوه شو روی میز گذاشت و بلند شد. چوبدستیشو از روی مبل چنگ زد و طلسم سکوت رو فعال کرد.
اگر پسر موبلوند همینجوری به فریاد زدن ادامه میداد، بعید نبود کل آپارتمان ماگل نشین به متفاوت بودنشون پی ببرن.با اخمی که ناشی از درک نشدنش توسط دراکو بود، گفت
" تو هیچی نمیدونی. پس بهتره دهنتو ببندی، مالفوی!"
" همه ی جادوگرایی که داخل اون پرده افتادن بدون شک مردن. پدرخونده ی عزیز تو هم از این قضیه مستثنی نیست."
" پس اون صداها، اون زمزمه هایی که از اونجا میاد چی؟ اینو چطور میخوای توجیه کنی؟'
" با عقلم توجیه میکنم. تو هم بهتره یکم ازش استفاده کنی!"
" به نظرم بهتره برگردیخونه ـت."
دراکو بدون توجه به درد پاش، به ضرب از روی مبل بلند شد و به سمت در آپارتمان رفت.
" البته که میرم. فکر کردی میمونم اینجا و به اراجیف تو گوش میدم؟"
و بعد از اون، مقابل چهره ی برافروخته ی هری، در رو به شدت بهم کوبید.
فریادی از سر خشم کشید و مشتشو به دیوار کوبید.
نمیدونست عصبانیت دراکو به چه دلیل بود. اما به خاطر هرچیزی که بود، مطمئن بود دلیلی به جز "نگران شدن برای هری" و داشت.
YOU ARE READING
Why?(drarry)
Fanfictionهمه چیز از اعتراف عاشقانه ی هری شروع شد...اعتراف عاشقانه به یک پسر...پسری که در بازه ای از زمان، به اجبار دشمنش بود. " کنار گذاشتن رابطه مون برای تو کار آسونی بود. ولی برای من نه. من جون کندم تا فراموشت کنم. میفهمی؟" *** Gener: dram, angst, enemy to...