9

664 229 38
                                    

برای اپ شدن پارت بعدی لطفا به شرط آپ (170 ووت) دقت کنید .

_من جلوتر میرم.

سر تکون داد به هوسوک که جلوتر از همه از رودخانه رد میشد نگاه کرد به کوبیده شدن سم های اسب به سطح یخ رودخانه خیره شد.
به نظر محکم میومدن ،اما نمیدونست اون یخ تحمل وزن همه ارتششو داره یا نه.

حماقت بود اما با خارج شدن هوسوک از جلوی چشم هاش بی‌توجه به ارتش پشتش پای راستشو به پهلوی اسب‌ کوبید و وارد رودخانه شد.
سعی کرد با سریع ترین زمان ممکن از رودخانه رد شه صداهای ریزی از شکستن یخ ها رو زیر سم اسب ها میشنید نمیدونست این صدا متعلق به ارتشش هستن یا یخ هایی که زیر سم اسب خودش دووم نمیاوردن.
با سفید شدن دور تا دورش و مه گرفتگی که احساس کرد سرما به مغر استخونش رسوخ کرد .
از استرس زیاد ضربه محکم تری به اسب زد،صدای شیهه اسب هارو از پشتش میشنید .
قلبش تند میزد دستاش که افسار اسبو گرفته بودند با وجود دستکش های چرم تمساحش یخ زده بودند و درد میکردند.

با مشخص شدن انبوه جنگل های رو به روش که فاصله ای نداشت سرعتش و بیشتر کرد، با دیدن هوسوک لبخند روی لبش نشست .

اما نگاه نگران هوسوک بهش میگفت که اتفاق خوبی برای ارتشش نیوفتاده نفس عمیقی کشید و وارد خشکی شد.
زمین کمی یخ زده بود اما امن بود .
با کشیدن افسار اسب سمت رودخانه چرخید، از همین جا هم میتونست تشخیص بده تعدادی از افرادشو از دست داده دندون هاشو روی هم فشرد .
مین یونگی تقاصشو پس میداد اون مردک حقه باز که برای مذاکره تا اینجا کشونده بودتش.

به هوسوک نگاه کرد : حرکت میکنیم.

هوسوک غمگین به خاطر افرادی که از دست داده بودند به حرف ولیعهدش گوش داد و به دنبالش رفت هرچی بیشتر وارد جنگل میشدند مسیر تاریک تر و مه گرفته تر میشد.

_نمیتونم گستاخی فرمانده جئون رو باور کنم.

اهمیتی به حرف فرمانده اش نداد میدونست هوسوک دقت زیادی داره و به خاطر اینکه متوجه علاقه ولیعهد به برقراری ارتباط با اون فرمانده تازه وارد شده و بیشتر از چیزی که باید حساس شده .
اما باید به فرمانده جانگ مورد اعتمادش میگفت که جانگکوک هیچ تمایلی به نزدیک شدن بهش نداره؟

با دقت به اطراف نگاه کرد صدای هیچ دوپا و جهنده ای به گوشش نمیرسید.

_به اردوگاهشون نزدیکیم.

_ولیعهد.

با شنیدن صدای سم اسب هایی که روی زمین کوبیده میشدند از حرکت ایستاد با دقت تر گوش داد.

با کشیدن افسار اسبش به سمت چپ به قسمت تاریک جنگل خیره شد زمزمه کرد : دارن میان.

هوسوک به مسیری که چیزی ازش مشخص نبود خیره شد به حس شنوایی ولیعهدش هیچ شکی نداشت.

° Sakura ° KookminTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang