« کیم سوکجین؟ »
صدا زده شدنش توسط صدای اشنایی باعث شد سرش رو از تو گوشیش بیرون بیاره و نیش باز شدش رو جمع کنه. ایستاده به عقب چرخید که استاد لی معروف دانشگاهشون بهش برسه.
« بله استاد؟ »
بهش رسید و با ادامه دادن قدمهاش بهش فهموند میخواد مسیر رو با هم طی کنن. میدونست پسر امروز جز کلاسی که با خودش داشت و اضافه کار محسوب میشد، کلاس دیگهای نداره برای همین سمت خروج از ساختمان رفت و با همراهی جین گفت
« شنیدم کلاس رقص میری.. درسته؟ »
سوکجین تک خنده خجالتی کرد و سرش رو کمی پایین انداخت. جوری حواسش پرت کت واک رفتن استادش و دستی که از زیر کت رد کرده بود و وارد جیبش کرده بود که با سوالش کمی جا خورد.
« بله.. البته کلاس نمیشه گفت چون مدتی میشه اموزشم تموم شده. »
مرد چند ثانیه چونهش رو بالا نگه داشت و حالت متفکری به خودش گرفت. با ادامه دادن سکوتش باعث شد سوکجین سرش رو بالا بیاره و نگاه سوالیش رو بهش بدوزه بلکه دلیل این سوالهای نا به جاش رو به زبون بیاره.
« شاگرد قبول میکنی؟ »
چشماش گرد شد و لبهاش با تعجب نیمه باز موند. شاگرد؟ ده فاک؟ الان استادش با این خونسردی ازش میخواست بره و از سوکجین رقص یاد بگیره؟
« چیه؟ نکنه واسه این کار سنم زیادی بالاست »
جمله هیونجین باعث شد هول شده چشم ازش بگیره و خنده ارومی برای رفع مسئله بکنه. گویا سکوتش باعث سوءتفاهم شده بود هر چند لحن هیونجین ابدا بوی دلخوری نمیداد بیشتر انگار شوخی بود تا جدی..
« ا.البته که نه.. باعث خوشحالیه استاد »
رد محوی از لبخند روی لبای باریکش نشست و توی دلش انتخاب کلمات و اعتماد به نفس پسر رو تشویق کرد. معمولا در این حالت بیان میشد که «باعث افتخاره استاد» اما اون پسر به خوبی لایههای شخصیتی و تربیتیش رو توی رفتارهاش برای ادم نکته سنجی مثل استاد لی نمایان میکرد و با این کار باعث میشد استاد بیشتر از قبل پسرک رو تحسین بکنه. چیزی به خروجی اصلی دانشگاه نمونده بود برای همین سر جاش توقف کرد و سمتش چرخید. چرا متوجه نمیشد با این رفتاراش واقعا پسر رو معذب میکنه؟
« چند تا رقص بلدی استاد؟ »
سوکجین که از همین الان داشت خودش رو برای نامعلوم الحال بودن استادش اماده میکرد، لبخند دندون نمایی زد و دست راستش رو به کمرش زد. ابروی کوتاهی بالا انداخت و کلمات به زیبایی هر چه تمامتر از میون لبهای درشتش خارج شدن..
YOU ARE READING
DERANGED | NAMJIN
Fanfiction| آشفته ، در هم بر هم | . . . با کت و شلواری سیاه رنگ و زیبا، در ردیف اول مهمانان و کنار بقیه اقوام درجه یک ایستاده بود و چهرهی ماه گونش، با لبخندی مزین شده بود. دستش رو در کنار پاهاش مشت کرد و خیره به محراب، برای عروس و داماد آرزوی خوشبختی کرد. هر...