« چطورین علافا؟ »
صندلی خالی رو بیرون کشید و قبل نشستن این جمله رو به دو پسر مقابلش گفت. تهیونگ که داشت نوشیدنیش رو میخورد با انگشت شست بهش فهموند که خوبه و نامجون با لبخند جوابش رو داد. حدودا ساعت یازده و چهل دقیقه بود و انگار نه انگار اونا یازده شب قرار داشتن در هر حال سوکجین همیشه عادت داشت دیر به قرارهاش برسه.
« این اخرین پیشنهادشون بود.. به هر حال زیاد چنگی به دل نمیزد »
سری برای جمله تهیونگ تکون داد و بدون این که نگاه مشتاقش رو از جین که سرش رو روی میز گذاشته بود و پلکاش رو روی هم گذاشته بود، بگیره شروع به ماساژ دادن پشت گردنش با دو انگشت کرد. تهیونگ لبخندی به اوضاع پسر عموی بزرگترش زد. بعد هجده سال هنوز هم این عادت نامجون که فقط با دیدن سوکجین تا این اندازه براش صافت میشه براش دیدنی بود.
« مهم نیست.. چیزی که من میخوام رو اونا نمیتونستن بهم بدن »
« هنوز هم میگم این ایده زیادیه.. »
سوکجین که زیر حرکات نرم سر انگشت نامجون حسابی کرخت شده بود و داشت خوابش میگرفت، با شنیدن مکالمشون و پی بردن به موضوع بحث پلکاش رو از هم باز کرد و اروم کمر راست کرد که باعث شد دست نامجون عقب بره ولی قبل از این که فاصلش باهاش زیاد بشه، با دست خودش اسیرش کرد و زیر میز به هم قفلشون کرد. این حرفا فقط یک معنی داشت..
« جلسه امروز خوب پیش رفت نه؟ »
« خوب چیه..؟ نتیجه شاهکار بود »
لبخند رضایت بخشی به پاسخ تهیونگ زد و نگاه مفتخرش رو به نامجونی دوخت که داشت یه نوشیدنی رو مقابل سوکجین قرار میداد. شک نداشت این ایده میترکونه و حالا داشت اثراتش رو میدید. انگشت شستش رو زیر میز تکان داد و پوست پشت دست نامجون رو لمس کرد که لبخند کمرنگی رو لبای نامجون نشست. از روزی که یادش میومد این پسر داشت رو این ایده کار میکرد و تقویتش میکرد. بارها با مینهو صحبت کرده بود و ازش خواسته بود به حرفش اعتماد کنه ولی مینهو هر بار میگفت حرفات نتونسته قانعم کنه پس نه.. کنسله. البته نتیجه اون رد شدنا که برای نامجون یازده ساله شروع شده بود، یه فکر بکر بود که هیچ جای رد شدنی نداشت.
جین هنوز هم با یاداوری اون روز خندش میگرفت که خودش و نامجون خیس از اب بودن و یوری داشت وسط سالن لباساشون رو درمیاورد که عوض کنه ولی نامجون اجازه نمیداد لباس سوکجین رو عوض کنه میگفت خودم انجامش میدم یا باید ببریش تو اتاق. آسا هم داشت آب دماغ سوکجین رو تمیز میکرد و همزمان با مینهو حرف میزد که یهو نامجون ساکت شد و کمی بعد که به حرف اومد تنها سوالش این بود که چرا بقیه جاهای خارج از کره نه؟ مینهو بعدا با نظر نامجون تونست توی اسیا پیشرفت کنه منطقه رو به دست بگیره ولی نه.. این برای نامجون کافی نبود. پارسال که بالاخره تونست وارد شرکت بشه، هوشمندتر عمل کرد و این بار توی جلسه و مقابل سهامدارا بود که پیشنهادش رو مطرح کرد.
ESTÁS LEYENDO
DERANGED | NAMJIN
Fanfic| آشفته ، در هم بر هم | . . . با کت و شلواری سیاه رنگ و زیبا، در ردیف اول مهمانان و کنار بقیه اقوام درجه یک ایستاده بود و چهرهی ماه گونش، با لبخندی مزین شده بود. دستش رو در کنار پاهاش مشت کرد و خیره به محراب، برای عروس و داماد آرزوی خوشبختی کرد. هر...