◾️ PART: 04 ◾️

280 51 81
                                    

حدودا دو ساعتی می‌شد که روی تاب ریلکسی که با کوسن‌های نرم و بزرگ پوشیده شده بود، به حالت نیمه، لم داده بود و به پسر رو به روش خیره شده بود. سوکجینی که روی زمین، چهار زانو نشسته بود و دورش رو با هدیه‌هاش پر کرده بود و بی توجه به نامجون، از خوراکی‌هاش می‌خورد و با وسایل اطرافش سرگرم بود. تقریبا پنج دقیقه بعد از رسیدنش، با دیدن کادوهاش که تو بالکن بزرگ پنت هاوس بود، دیگه کلا وجود نامجون رو از یاد برده بود و محو اونا شده بود. نامجون هم دمای زمین رو چک کرد و از ترس سرما خوردن جین، دما رو بالاتر برد و سقف شیشه‌ای متحرک بالکن رو باز کرد. نرده‌های شیشه‌ای تا بالا رفتن و با سقف برخورد کرد و خیال نامجون راحت شد که بیبی شیطونش قرار نیست مریض بشه.

خودش هم با دیدن وضعیتش خندش می‌گرفت. بیشتر از یک ماه بود، درگیر این قضیه بود که باید چه چیزایی برای ولنتاین بگیره، چه چیزایی باید باشن و چه چیزایی نباید باشن، جین از چیا خوشش میاد و از همه مهم‌تر.. از کجا تهیه‌شون کنه؟ نمی‌شد از کسی بپرسه چون خیلی شک برانگیز بود برای همین هشتگ ولنتاین رو تو پلتفرم‌های مختلف سرچ‌کرده بود و سایت‌های زیادی رو چک کرده بود. نتیجش شد خرس دو‌متری از برند عروسک سازی محبوب سوکجین یعنی jelly cat که البته خودش با Nici بیشتر موافق بود و خرس‌هاش رو بامزه‌تر می‌دونست، باکس گل هارت شکل یک و نیم متری با رز سیاه که باز هم فیورت جین بود و باکس سفارشی نوتلا که از شعبه مرکزی ایتالیا به همراه بطری شراب نابی سفارش داد و هدیه نهاییش که هنوز بهش نداده بود.

لبخند محوی با دیدنش که تا کمر تو سبد میوه‌های استوایی فرو رفته بود، روی لباش شکل گرفت. قطعا بعدا شنیدن غرغرهاش درباره این که زیاد روی ‌کرده و از وزن میوفته واقعا دیدنی بود و البته که با دیدن وضعیتش، نامجون مطمئن بود فردا اون قسمت از مغزش بیدار می‌شه. باورش نمی‌شد اون همه پاستیل و مارشمالو و کاکائو و میوه رو از پا انداخته و هنوز هم داره ادامه می‌ده. همون لبخند محو وقتی سر جین از توی سبد میوه بیرون اومد و چشم نامجون به لبای جمع شده و لپای پر شدش افتاد، از بین رفت و اب دهانش رو قورت داد. توجه نامجون بیشتر بهش جلب شد وقتی دو تا توت فرنگی از سبد میوه کناری توی دهانش گذاشت و حجم زیادی از خامه رو توی حلقش اسپری کرد. حس می‌کرد چشماش داره خمار می‌شه برای همین گیج سری تکون داد. مقاومتش جدیدا دو چندان ضعیف شده بود.

« جین.. اونا رو بزار برای بعد و بیا اینجا »

خب.. دیدن چشمای براق سوکجین که بهش زل زد، باعث شد به کل از بیان کردن جملش پشیمون بشه. برای اخرین بار محتویات دهانش رو قورت داد و چشماش رو برای نامجون تنگ کرد

« چیزی می‌خوای نامجون شی؟! »

ساعد دستاش رو روی سینه‌ش به هم رسوند و توی هم قفلشون کرد. دیدن هیبتش از پایین و با اون ژست که علاوه بر دستاش، یکی از پاهاش رو روی دیگری انداخته بود، سرش رو کمی کج‌ کرده بود و چشماش کشیده‌تر از حالت معمولش شده بود، برای جین به حدی هات بود که نگاهش رو بگیره و پلک ارومی بزنه.

DERANGED | NAMJINTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang