"چی؟؟"
بند انگشت های فلیکس از فشار دادن در مخلوط کن به سفیدی میزدن. زمانی که تازه داشت همه ی ردیف کابینت ها رو یه دور باز و بسته میکرد تا مخلوط کن رو از ناکجاآباد که دفعه ی پیش اونجا چپونده بودش پیدا کنه چان پیش خودش فکر کرده بود چقدر بامزه، که وقتی در دایره ای شکل دستگاه رو نگه میداشت انگشت های کوچولوش به اون یکی سمت در نمیرسیدن.
"یه بار دیگه بگو چی گفتی؟"
حالا بامزه بودن دست های کوچیک پسر تقریبا سقوط کرده بود به انتهای لیست چیزهایی که چان میتونست در لحظه بهشون اهمیت بده، چون صدای مخلوط کن انقدر بلند بود که اگر چان توی یکی از خونه های اطراف زندگی میکرد قطع به یقین با وحشت تمام پول هاش رو میچسبید و با فکر به اینکه یه تراکتور غول پیکر داره میاد از روش رد بشه از خونهاش فرار میکرد.
"لیکس! باور کن احتیاجی نیست اینطوری داد بزنی، فقط اون کوفتی رو خاموشش کن!"
فلیکس -که هنوز هم با پافشاری مشغول فشار دادن در مخلوط کن زیر دستش بود- سرش رو بیشتر به طرف چان کج کرد تا صداش رو از وسط میدون جنگی که راه انداخته بود بهتر بشنوه. چان هیچوقت به این فکر نکرده بود که اگر فلیکس از صد درصد ظرفیت حنجرهاش استفاده کنه قادر به تولید کردن چه صداییه، هرچند حالا هم وقتش رو نداشت چون دستگاه درب و داغون روی پیشخوان به قدری قدیمی به نظر میرسید که چان حاضر بود شرط ببنده صاحب کافی شاپ از یه مغازه ی دسته دوم فروشی متعلق به زمان جنگ جهانی دوم یا همچین چیزهایی خریدتش.
یه جورایی... فلیکس کار بی ربطی انجام نمیداد، زیاد پیش نمیومد که چان از مخلوط کن خونهاش استفاده کنه چون بعد از مادرش بیشترین پیشرفتی که در زمینه ی چیزهای مربوط به آشپزخونه کرده بود یاد گرفتن این موضوع بود که چطوری باید اجاق گاز رو روشن کنه، اما حتم داشت مخلوط کن ها جوری طراحی نمیشدن که مجبور باشی در حین استفاده فشارشون بدی، خب... احتمالا اینطوری نبود. اما این قضیه مطمئنا برای اون یکی صدق میکرد، چون به نظر میرسید اگر فلیکس فقط یه اپسیلون از فشاری که داشت به صورت عمودی به دستگاه وارد میکرد رو کم کنه آشپزخونه قرار بود روی سرشون منفجر بشه و در مخلوط کن هم حتما بیاد بخوره تو فرق سر چان.
"ها؟ چی کار کنم؟"
"میگم اونو خاموش- اه"
چان نمیتونست تصمیم بگیره اول باید کلافه دستش رو روی صورتش بکشه یا اینکه قبلش به فلیکس بگه از لحاظ هندسی فقط دو درجه ی دیگه تا شکستن مهره های گردنش فاصله داره، اما نهایتا کاری که انجام داد این بود که از روی صندلی به طرف فلیکس شیرجه زد و دکمه ی خاموش دستگاه رو فشار داد.
"آهان"
فلیکس موهای ریخته شده روی پیشونیش رو با کج کردن سرش کنار زد. چان متعجب بود که چرا مثل آدم های عادی از دست هاش استفاده نمیکنه، بعدش متوجه شد فلیکس هنوز هم داشت با محکم ترین حالت در مخلوط کن رو فشار میداد.
![](https://img.wattpad.com/cover/259015167-288-k986148.jpg)
YOU ARE READING
˓ 𝗉𝗎𝗓𝗓𝗅𝖾 𝗉𝗂𝖾𝖼𝖾 ⋆ ᳝ ࣪◞
Fanfikce"I carry childhood with me everywhere I go" ˓ 𝖼𝗁𝖺𝗇𝖨𝗂𝗑 , 𝗆𝗂𝗇𝗌𝗎𝗇𝗀ᄿ ֶָ֢֪ 𝗈𝗆𝖾𝗀𝖺𝗏𝖾𝗋𝗌𝖾 ؛ 𝖿𝖺𝗇𝗍𝖺𝗌𝗒 ؛ 𝗋𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾 - previously known as 'Last curse' [اگه میخواید باعث نشید خودم رو توی رودخونه غرق کنم لطفا چپتر های اول رو نخ...