نگاه شکه اش تو چشمای ناباور جان میگشت
یادش اومده بود
تکرار دوباره جان لرزش قلبشو بیشتر کرد
:من بوسیدمت
آروم ازش فاصله گرفت و عقب رفت
چی باید میگفت اصلا چی درست بود که بگه
جان همچنان ناباور زمزمه میکرد :توهم منو ....
تحمل نیاورد :جان
نگاه مغموم جان تو چشماش نشست
:فراموشش کن مست بودیم
و ییبو چی میدونست که حرف زدن از فراموشی بوسه ای که عجیب ترین بوسه زندگیش بوده یعنی چی
انگار که راجب فراموشی یه داستان با یه صحنه فیلم حرف میزد
محض رضای خدا شیائو جان که ذاتا استریت بود بوسیده بودش و در عوضش بوسه آتشین دیگه ای رو تحویل گرفته بود
ییبو متوجه درگیر شدن مغزش بود پلکاش با درد روهم فشرد و جلو رفت و دستاش دو طرف صورتش گرفت و نگاهشو به چشماش دوخت :منو ببین شیائو میرن
نمیدونست چرا اما چشماش فراری بود شاید از خجالت شاید هم از ....
:منو ببین لطفا
بالاخره نگاهش کرد نگاهش کلافه و پر از حس عجیبی بود که جان از همون روز اول که دیده بودش ازش میگرفت
+اونشب مست بودیم دوتامون
-تو نبودی
+بودم
_ خودم دیدم تو چیزی نخوردی
+ندیدی مست بودم
و ادامش تو ذهنش گفت من برای مست بودن به الکل نیاز ندارم اون لبخند و چشمای لعنتیت از هر شرابی برام سنگین تر و مست کننده تره
سعی کرد محکم تر بگه :مست بودیم و به چیزی شد که ممکنه برای هرکسی پیش بیاد
جان اما نمیدونست دقیقا دنبال چی بود چرا دوست داشت به جا این حرفا چیزای دیگه ای بشنوه
:یعنی هرکس دیگه ای تا مست میکنه دوستش میبوسه یا منظورت اینه تو تا مست میکنی دوستت و میبوسی
ییبو با آهی عمیق دستاش عقب کشید : بی انصافی شیائو میرن
جان با درد چشماش بست البته که بی انصافی میکرد ییبو رو متهم کرده بود در حالی که خودش اون بوسه کذایی رو شروع کرده بود
:متاسفم
+نباش فقط فراموشش کن نمیخوام این شرمندگی رو تو چشمات ببینم
سرشو به چپو راست تکون داد
_این گناه ییبو میدونی ما چیکار کردیم ما کثیف ترین کار ممکن انجام دادیم
و چرا این حرفش با شلیک گلوله تو قلبش هیچ فرقی نداشت؟
_میشه ...یه خواهشی کنم
نگاهش کرد
_بریم کلیسا
.
.
.
.
رو صندلی نشسته بود و به جان که رو صندلی نشسته بود و عبادت میکرد خیره بود چهل دقیقه ای از حضورشون اینجا میگذشت و احمقانه بود اگه بچه دلش از غصه داشت میترکیید بوسه ای که براش مقدس و دوست داشتنی بود برای جان گناه بزرگی بود که اینهمه وقت مشغول توبه کردن بود و از خدا طلب بخشش میکرد و هرلحظه اش که اینجا بود دوست داشت خودشو به درو دیوار بکوبه
آهی کشید و سرشو رو صندلی رو به روش گذاشت
گناهه ؟ چیکار میکرد گناه بود دوستش داشت مگه میشد به مغز احمقش حالی کنه اینو
دستش رو چپ سینش فشرده شد گناه بود سرتا پای وجودش گناه بود یه قاتل که عاشق همجنس خودش شده بود خوب اگه گناه بود لابد کارایی که خدای جان هم در حقش کرده بود گناه بود نبود ؟
چرا تا میرسید یه ییبو همه چی مجازات و گناه داشت اما پای خودش که میرسید همه چی اکی بود و ییبو مقصر همیشگی بود
مغزش از شدت فکر بیخود نبض میزد با صدای جان سرشو بالا آورد
_بریم
نگاهش ازش گریزون بود و این اذیتش میکرد
یعنی اگه بهش بگم واقعا کیم بدتر ازین برخورد میکنه نه؟
کل مسیر کلیسا تا خونه رو تو چنان فضای سنگینی رفت که هیچی نتونست بشکنتش
با رسیدن داخل عمارتشون قبل اینکه جان پیاده بشه ماشین قفل کرد
جان برگشت سمتش و نگاهش کرد
دروغ بود اکه میگفت از ییبو خجالت نمیکشه اون خودش و ییبو رو تو گناه نابخشودنی انداخته بود و شرمنده بود
+میشه تمومش کنی
_چیو
+من معذرت میخوام
شکه نگاهش کرد اون چرا معذرت میخواست؟
+معذرت میخوام من نباید اون شب میت میکردم باید بیشتر مراقب میبودم
_این تقصیر منه ییبو نه تو
+نه تقصیر منه چون من بادیگاردتم باید حواسم بهت جمع میبود بهت قول میدم دیگه این اشتباه تکرار نمیشه این وضعیت فقط اینجوری نباش سرسنگین نباش گناهش هم پای من باشه؟
و جان دقیقا چرا دلش گرفت
چند ثانیه ای به سکوت گذشت که سر تکون داد :باشه
لبخند محوی زد : حالا برو
.
.
.
.
:معلوم هست کجایی ؟چرا تلفنت جواب نمیدی
پک عمیقی به سیگارش زد و کنار پنجره نشست :ولم کن گاگا
:ییبو
ناباور گفت حالش خراب بود میفهمید کنارش نشست
:چیشده
+مهم نیست
:هست چیشده که از صبح تلفنت جواب نمیدی
+کلیسا بودم
تای ابرو هایکوان بالا رفت ییبو و کلیسا جزو محالات بود
+اونشب مهمونی منو جان....
لحن ذوق زدش نگاه ییبو رو به خودش معطوف کرد :باهم خوابیدین؟؟؟؟
+مست بود منو بوسید
:خوب
+یادش اومد
هایکوان گفت :خووووب این که عالیهههه .... فقط چه ربطی به کلیسا داره
پوزخندی رو لب ییبو نشست : چون منو گناه میدونه از صبح هزار بار طلب بخشش میکنه از خداش و من
منی که جونم براش در میره رو گناه میدونه گاگا
حالا میفهمید چیزی نگفت و نگاهش کرد از جان بعید بود
+حتی یه درصد اگه امید داشتم یه روزی شاید یه چیزی بشه امروز فهمیدم یه احمق به تمام معنام
:ییبو
+باید زودتر اون ادمو پیدا کنیم تا من هرچی زودتر خودمو گم و گور کنم من این درد نمیتونم
YOU ARE READING
نقطه ضعف
Adventureوانگ ییبو قاتل خیلی معروف و ناشناسی که در ازای پول تا به حال خیلی هارو کشته بدون اینکه حتی براش مهم باشه قربانی هاش کی بودن ماموریت جدیدش هم دقیقا مثل بقیه بود اما.... امان از اون لبخند ییبو تاپ