وانگ ییبو کیه؟

403 117 49
                                    

مسلما انتظار هرجایی رو داشت که ییبو ببرتش مثل کارتینگ ماشین رانی یا حتی میدون تیر اما شهربازی سرپوشیده و وانگ ییبو هیچوقت باهم کنار نمیومدن
ازون طرف ییبو با دیدن قیافه شکه اش نتونست خندش کنترل کنه و شاید برای اولین بار بعد اینهمه سال خندید
جان با دیدن خندش چهرش از تعجب به لبخند تغییر کرد و ناخودآگاه گفت:اولین باره میبینم میخندی بهت میاد
ییبو به خودش اومد و چند لحظه نگاهش کرد
جان با حس نگاه عجیب ییبو که مثل بار اول که همو دیدن نگاهش میگرد ناخودآگاه کمی سرخ شد نمیدونست چی تو نگاهش هست که اینجوری باعث میشد از خیره موندن بهش جلوگیری میکرد تو گیرو دار با خودش بود که

+هیچکس تو این دنیا لبخندش به قشنگی لبخند تو نیست شیائو میرن (زیبا)

و با سرعت از کنارش رد شد
این دومین بار بود که این لقب دوست داشتنی رو بهش داده بود خیلی ها از اول عمرش تا الان بهش گفتن زیبا اما هیچکدوم اندازه این به دلش نشسته بود نمیدونست چرا اما اینکه از نظر ییبو قشنگ بود حس خاص و متفاوتی رو به قلبش تزریق میکرد

+نمیای؟

لبخند زد و سمتش رفت
بر خلاف قیافه شکه  اولش قشنگ متوجه میشد که از اینجا اومدن راضیه
سر سوار شدن هر وسیله ای ذوق میکرد و دستشو میکشید و سمتش می‌رفت
و ییبو هر بار که دستش توسط جان کشیده میشد و با اون چشمای ستاره بارونش  بهش میگفت سوار این بشن و لبخند قشنگش رو با سخاوت بهش میداد قلبش چنان ضربانی راه مینداخت که دعا میکرد صداش به گوش جان نرسه
هر روزی که میگذشت بیشتر غرق این عشق ممنوعه میشد و حتی شب ها به خودش لعنت می‌فرستاد که چرا از اول وارد زندگیش شده اما دلش آروم نمی‌گرفت اگه کسی بلایی سرش میآورد چی

دوساعت تموم توی شهربازی بودن و جان به یاد نداشت تو سال اخیر اینقدر هیجان باهم تجربه کرده باشه و خندیده باشه
با نگاهی تشکر آمیز به ییبوی پشت فرمون نگاه کرد :واقعا ازت ممنونم خیلی بهم خوش گذشت
ییبو سری تکون داد :کاری نکردم به منم خوش گذشت
نرسیده به شرکت نگه داشت و قبل از اینکه جان چیزی بگه پیاده شد و با گرفتن دوتا نوشیدنی خنک برگشت
جان خندید :خوبی رو در حقم تموم کردی وانگ ییبو
ییبو فقط سری تکون داد و باقی مسیر سکوت بینشون با آهنگ ملایمی که پخش میشد شکسته شد
جان عمیقاً احساس خوشحالی میکرد خواهر عزیزش برگشته بود و دوست به این خوبی نصیبش شده بود 
با رسیدن به شرکت جان توی رختکن نگهبان ها لباسشو عوض کرد و با ییبوی اسپرت پوش پا به داخل شرکت گذاشت  سر راهشون به اتاق جان جیانگ جلو راهشون سبز شد
:سلام جیانگ گا خوبی
ییبو هم سری به نشانه سلام تکون داد جیانگ جواب سلامشون داد:جان یه سری برگه روی میزت هست باید بعد خوندنشون امضا کنی یه نگاه دیگه هم به مناقصه فردا بنداز منم امروز  وقت ملاقات با یه مهندس کامپیوتر دارم که دوستم پیشنهاد کرده

نقطه ضعفDonde viven las historias. Descúbrelo ahora