بعد اینکه جک رو به اتاقش بردم سمت اتاق خودم راه افتادم تا کارای دیگه ام رو انجام بدم.
برای اینکه جک از اتاقش نتونه خارج بشه در اتاقش رو قفل کردم،البته فکر نکنم تاثیر انچنانی هم داشته باشه.
دستم رو داخل جیب روپوش سفیدم کردم و کلید رو دراوردم.
کلید رو داخل قفل در کردم ولی در قفل نبود ، من همیشه در اتاقم رو وقتی نیستم قفل میکنم ،پس چرا بازه؟
در رو باز کردم و داخل اتاق شدم ،با دیدن مردی که پشتش به من بود کمی جا خوردم.
یه سرفه ی الکی کردم تا توجهش رو جلب کنم.
ولی باز هم بدون توجه به من از پنجره بیرون رو تماشا میکرد.
ضربان قلبم روی صد هزار بود، بدون اینکه دلیلش رو بدونم اون مرد باعث ترسیدنم شده بود.
اروم از پشت بهش نزدیک شدم ودستم رو روی شونه اش گذاشتم.
با برگردوندن سرش به سمتم دستم از روی شونه اش سر خورد ،با ترس یه قدم رفتم عقب،اون اینجا چیکار میکرد؟
با دیدن ترسم لبخند کوچیکی زد که باعث ترس بیشترم شد.
+اینجا چی میخوای؟
_فکر میکردم از دیدنم خوشحال مییشی این چه قیافه ی مسخره ایه به خودت گرفتی ؟
+لطفا برو بیرون.
_بیخیال پسر خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده بود.
درحالیکه عقب عقب میرفتم و با ناخونم پوست دستم رو خراش مینداختم سرش داد کشیدم:
+گفتم از اینجا برو بیرون.
_بیخیال چرا اینطوری میکنی؟
چند قدم باقیمونده رو طی کرد و بهم نزدیک شد ، دستش رو بالا اورد و با پشت دستش رو گونه ام کشید،انگشت شصتش رو خواست روی لبم بزاره که مچ دستش اسیر دستی که از پشتم دراومد شد.
گرمای بدن فرد رو که از پشت بهم چسبیده بود رو حس میکردم و همین بهم قدرت داد تا خودم رو کنار بکشم.
با دیدن جانگکوکی که با نگاهی عصبی به تکیونگ نگاه میکرد قلبم پر از ارامش شد.
با پیچیده شدن مچ دستای تکیونگ و در اومدن فریادش دلم خنک شد .
-تو دیگه کدوم خری هستیییییییییی؟ول کن دستم رو حرومزاده.
با شنیدن صدای تقی فهمیدم دستش رو شکونده.
صدای فریادش منو به خودم اورد و رفتم نزدیکشون،دست کوک رو گرفتم تا بیشتر از اون به این مرتیکه اسیب نزنه که برای حرفه و کارش بد شه اونم به خاطر من.
YOU ARE READING
یه دیوونه یا دوتا؟
Fanfictionبا یه مینی فیک درخدمتتونم ^_~ این فیک دوتا هوپی داره و خیالتون تختتت تریسامه:› ژانر: عاشقانه؛ اسمات و یکمی هم سایکو کاپل: هوپجین؛ توسئوک کاپل فرعی: یونکوک