-حالت خوبه؟ نزدیک بود سرت به لبه ی در بخوره ،باید مواظب باشی.
کوک توی این دنیا نبود ، داشت با چشمامش رسما پسر مردم رو میخورد .
پسر که از نگاه کوک به خودش متعجب شده بود تک سرفه ی مصنوعی کرد و کوک رو به حالت اولیش برگردوند، هرچند هنوزم نگاه کوک خیره بهش مونده بود.
بالاخره کوک به حرف اومد، اونقدر هم محو اون پسرک مو مشکی و میشه گفت بانمک شده بود که حتی جک و هوسوک رو هم از یاد برده بود.
_با چه کسی کار داشتید ؟ اسمتون رو بگید تا کمکتون کنم، البته میتونید شمارتونم بدید تا اگه ندیدمتون هم باز راحت تر کمکتون کنم.
ابروهام از لحن رسمی و مودبش بالا پرید، جانگکوک و مودب بودن؟ اصلا با گروه خونیش جور در نمیومد. باورمم نمیشه داره با دلایل مسخره از اون پسر شماره میگیره.
تقریبا داشت خندم میگرفت، کاملا اتفاقات چند لحضه پیش رو فراموش کرده بودم.
بالاخره بعد کلی کلنجار رفتن با خودم صدای خنده ی ریزم باعث شد حواس همشون به من معطوف شه .
با دیدن نگاه جدی ی همشون مخصوصا نگاه جدی هوسوک به خودم اومدم و خندم رو خوردم .
پسر مومشکی چند لحضه به من و بعد به سینم خیره شد، خواستم دستم رو ضربدری روی سینم بزارم تا از نگاهش در امون بمونم ولی با شنیدم حرفش به خودم مسلط شدم.
-کیم سوکجین، شما هستید درسته؟
+بله ، خودمم.
_اوه مثل اینکه نشناختید، مین یونگی هستم، وکیلی که دیروز باهاش تماس گرفته بودید.
صدای ریز جانگکوک رو شنیدم :
_مین یونگی اسمشم مثل خودش جذابه.
-چیزی گفتید؟
مثل اینکه من تنها کسی نبودم که شنیدم.
_نه راحت باشید ، مثل اینکه شخص مورد نظرتونو پیدا کردید.
-بله.
_خب جناب من باید خصوصی باهاتون صحبت کنم .
و نگاه معناداری به بقیه و مخصوصا کوک کرد .
به جک و هوسوک اشاره کردم .
+اوه موکلاتون این دوتا هستن.
_هوممم اوکی.
-پس تو .
کوک به خودش اشاره کرد .
_من؟
-هوممم.
-چهار تا قهوه برامون بیار .
دهن کوک از این باز تر نمیشد ، شوک بدی بهش وارد شده بود.
نگاهم به جک که سعی داشت خندش رو کنترل کنه افتاد ، بادیدن صورت و دستهای خونیش دلم ریش شد ، با اینکه خون خودش نبود ولی عجیب قلبم رو درد می اورد و این حس ها برام عجیب بود.
YOU ARE READING
یه دیوونه یا دوتا؟
Fanfictionبا یه مینی فیک درخدمتتونم ^_~ این فیک دوتا هوپی داره و خیالتون تختتت تریسامه:› ژانر: عاشقانه؛ اسمات و یکمی هم سایکو کاپل: هوپجین؛ توسئوک کاپل فرعی: یونکوک