سوهو با حوصله لباس هاش رو از کمد در می آورد، تا می کرد و مرتب داخل چمدون قرار می داد.
دون سنگ هاش نگاه های متعجب و گیج بین هم رد و بدل می کردن و هر کدوم با اشاره به دیگری می فهموند که اون باید سوال مورد نظر رو بپرسه.
این پاس کاری ادامه داشت تا اینکه کیونگسو بالاخره تسلیم شد. چشم هاش رو برای بکهیون چرخوند، صداش رو صاف کرد و پرسید:«هیونگ نیم، چرا انقدر زود تصمیم گرفتی؟! نمی خوای بیشتر فکر بکنی؟!»
سوهو پلیور سفیدش رو تا کرد و بعد از گذاشتنش داخل چمدون، لبخندی زد و به طرف پسرها چرخید.
-کیونگ، من یک ساله که با کریس تو رابطه م. خیلی وقت هم هست به فکر موو کردن به خونه ی کریس هستم. بنظرم این به نفع جفتتونه، بیشتر با هم وقت می گذرونید بیشتر میرید بیرون. هر کاری دلتون بخواد می تونید بکنید و دیگه منم مثل یه مادر سخت گیر زیر ذره بین قرارتون نمی دم!
-منم همین رو به بکـ...
اما جمله ش با فرو رفتن آرنج بکهیون داخل پهلوش نصفه موند.
-هایش... مگه خودتت نگفتی اینا رو بهش بگم؟
سوهو خندید و سرش رو تکون داد.
بکهیون طبق معمول رو در رو نمی تونست باهاش در رابطه با این تصمیم صحبت بکنه و کیونگسو رو جلو فرستاده بود.
-فقط خفه شو دو کیونگسو!
-یــا.
-بچه ها نیازی نیست دعوا کنید. من نظرم تغییری نمی کنه. الان هم اگر اجازه بدید باید برم، کریس پایین منتظره.
سوهو زیپ چمدونش رو بست. از اتاق خارج شد و منتظر موند تا دون سنگ هاش برای بدرقه ش بیان.
بکهیون با لب های آویزون به هیونگش نگاه می کرد و حرفی نمی زد. در واقع نمی دونست الان چه احساسی داره. شاده که بالاخره رسما قرارِ تنها زندگی کنه؟، یا ناراحته که هیونگش دوست پسرش رو بهش ترجیح داده؟
سوهو لبخند همیشگیش رو تحویل بکهیون داد و محکم بغلش کرد.
-نزدیکه سه هفته رفتی مسافرت، فقط دو سه بار بهم زنگ زدی. تا برگشتیم میخوای بری پیش دوست پسر عوضیت. با اینکه حسود نیستم ولی اعتراف می کنم که به کریس حسودیم میشه!
سوهو خندید و ضربه ای به شونه ی پسر کوچیکتر زد.
-جالبه جفتتون حسودی هم دیگه رو می کنین. کیونگسو برات جای من رو پر می کنه. تو این مدت من خیلی بهت سخت گرفتم بک، امیدوارم من رو ببخشی. مطمئنم کیونگ اینطور نیست.
بکهیون دست هاش رو محکم تر دور هیونگش حلقه کرد و بینیش رو بالا کشید.
-هیچکس مثل تو نمیشه هیونگ.
-یا، نوبته منه.
کیونگسو لگدی به دوستش پروند و بکهیون رو کنار کشید تا خودش هم سوهو رو بغل کنه.
سوهو نگاه آخری به خونه کرد.
-مراقب هم باشید. بهتون سر می زنیم.
بکهیون سر تکون داد و لبخندی به سوهو زد.
-باشه هیونگ.
و سوهو رفت. کیونگسو با شادی تو هوا پرید و موهای بکهیون عبوس رو بهم ریخت.
-یــا، تو چرا انقدر شادی؟
دوسته چشم درشتش چشم غره ای بهش رفت و گفت: «احمقی بک؟ تو امروز رسما استقلال پیدا کردی! همون چیزی که سه ساله دنبالشی.»
بکهیون روی مبل نشست. کیونگسو کنارش لم داد و دستش رو دور گردنش حلقه کرد.
-خب حالا اونقدرا هم مستقل نشدی؛ هنوز خونه به نام سوهوئه ولی خودش یه برد حساب میشه.
-کیونگ، انقدر چرت نگو.
دوستش لب هاش رو روی هم فشرد و مردد سر تکون داد. یه تای ابروش رو بالا برد.
-چرا خودت رو این شکلی می کنی؟
-چه شکلی؟
بکهیون به صورتش اشاره کرد و موبایلش رو از روی میز برداشت.
-بک تو از خانوادت خبر نداری؟
کیونگسو بالاخره قفل دهنش رو باز کرد و رگباری کلمات رو پشت هم چید. بکهیون ظاهر بی خیالش رو حفظ کرد و شونه ای بالا انداخت، در حالی که با همین یک سوال ضربان قلبش تند تر شد.
-من خانوادم رو تو گذشته جا گذاشتم. پس دلیل نداره بخوام ازشون خبر داشته باشم.
کیونگسو حرفی نزد و تنها سر تکون داد.
-اما تو از خونه فرار کردی بک. بدون هیچ دلیلی!
سرش رو با اخبار مرتبط با چانیول سرگرم کرده بود تا کم تر به حرف های دوستش توجه بکنه.
از اون شب، تمام اخبار جدید جاشون رو به شایعه ی چند وقت قبل داده بودن و چانیول دوباره سر تیتر تمام خبر ها و مجلات بود.
-تو حتی هیچ چیز راجب گرایشت به اونا نگفتی. این دلیل که اون ها ممکن بود بخاطر تمایلاتت قبول نداشته باشنت اصلا قابل قبول نیست.
لبخندی به کیونگسو زد.
-میونگ چطوره؟ تونسته با اخراجش کنار بیاد؟
بحث رو مثل همیشه عوض کرد. کیونگسو هوف کلافه ای کشید و با به یاد آوردن شرایط میونگ، عصبی نفس کشید.
-میونگ کارش رو خیلی دوست داشت. اون مرتیکه ی عوضی حتی اجازه نداد خودش بیاد و وسایلش رو جمع کنه.
کیونگسو دستش رو مشت کرد و ادامه داد.
-خیلی دوست داشتم خودم شخصا اون عوضی رو ملاقات کنم ولی میونگ نمیذاره.
بکهیون نگاه مرددی به صفحه ی چتش با چانیول انداخت و بعد نگاهش رو به دوستش داد.
-من و بقیه خیلی تلاش کردیم تا راضیش کنیم اما کوتاه نمیاد. باید خوشحال باشیم که کار به شکایت نکشید.
کیونگسو سر تکون داد و از روی مبل بلند شد. بکهیون تردید رو کنار گذاشت و گفت: من یه کار می کنم میونگ برگرده سرکارش. و ازت میخوام یه کار برام بکنی. البته، این کاری که میگم برام انجام بدی در ازای برگردوندن میونگ به موسسه نیست.
-باشه ولی میخوای چیکار کنی بک؟
صفحه ی موبایلش رو به طرف کیونگسو گرفت.
-میخوام از چانیول کمک بگیرم.
••✦✧••
برای چندمین بار صفحه ی چت خودش و چانیول رو دید و بعد از خوندن دوباره ی چت، موبایلش رو داخل جیبش گذاشت.
بعد از اون شب چانیول بهش پیامی نداده بود و این بار بکهیون بود که پیش قدم شد.
به شماره ی ناشناسی که چانیول بهش پیام می داد مسیج زد و ازش خواست تا برای صحبت کردن در رابطه با موضوع مهمی هم دیگه رو ملاقات کنن.
احتمال می داد چانیول جوابش رو نده ولی خب بطور خیلی معجزه آسایی آیدل قبول کرد و الان هم روی نیکمت پارک روبروی موسسه نشسته تا چانیول بیاد.
-امیدوارم قبول کنه.
-چی رو قبول کنم؟
پلک هاش رو از هم فاصله داد و به مرد قد بلند روبروش نگاه کرد.
ابروهاش بهم نزدیک شد. با یکم دقت تو صورت مرد متوجه شد که چانیوله.
-وقتی قرار گذاشتن تو پارک رو به کوچه ی خلوت ترجیح میدی مجبورم اینطور بیرون بیام.
چانیول کنارش نشست و نیم نگاهی بهش انداخت.
-خب، بگو. البته خودم یه حدس هایی دارم.
بکهیون به طرفش برگشت و نفس عمیقی کشید.
-ازت میخوام تا با چوی صحبت کنی.
چانیول خندید. بکهیون با چشم های متعجب به صورت خندان چانیول نگاه کرد و جمله ش رو ادامه نداد.
-چی انقدر خنده دار؟
-حدسم درست بود. ازم میخوای با چوی صحبت کنم تا راضی بشه دوستت رو برگردونه سرکارش؟
بکهیون لب پایینش رو به دندون گرفت و سر تکون داد. چانیول نگاهش رو از پسر کنارش گرفت و به افراد داخل پارک داد.
-باشه.
ابروهای بکهیون بالا رفت. به طرف آیدل خم شد و پرسید: چی؟ چی باشه؟
چانیول از جیب شلوارش پاکت سیگارش رو در آورد و سیگاری بین لب هاش قرار داد.
بکهیون حتی متعجب تر از قبل شد. دستش رو به بازوی چانیول زد و دوباره پرسید: یعنی با چوی صحبت می کنی؟
به نیکمت تکیه و سرش رو برای تایید تکون داد.
بکهیون لبخند بزرگی زد و کمرش رو خم کرد.
-خیلی ممنونم چانیول... یعنی آقای پارک.
چانیول تک خندی زد و کام بعدی رو از سیگار گرفت.
-با فعل اول شخص باهام صحبت می کنی ولی هنوز بهم میگی آقای پارک؟!
بکهیون که تازه متوجه اشتباهش شده بود، لب هاش رو روی هم فشار داد و گفت: ببخشید.
-ولی یه شرط داره.
صورت پسر کوچیکتر وا رفت. اخمی بین ابروهای پسر ظاهر شد، دست هاش رو بغل کرد.
-چه شرطی؟
بکهیون با حرص پرسید. چانیول از واکنشی که دریافت کرده بود خندید و پوک بعدی رو به سیگارش زد.
-امشب با من بیا خونه م.
چشم های ریز بکهیون در عرض چند ثانیه به درشت ترین حالت ممکن تبدیل شد.
چانیول خنده ش رو خورد و به بکهیون نزدیکتر شد. بکهیون با چشم های از حدقه بیرون زده به روبرو چشم دوخته بود، لب هاش طوری بهم چفت شده بودن که این باور رو به چانیول می داد که قرار نیست دوباره صداش رو بشنوه.
-شرط بدی گفتم؟ دوست نداری خونه دوست پسر معروفت رو ببینی؟
بکهیون چند بار پلک زد تا از خلسه بیرون بیاد. آروم سرش رو به طرف چانیول چرخوند.
-فکر کردم خشکت زده. تو واقعا جالبی پسر.
اخم پسر کوچیکتر برگشت. ابروهاش رو بطور ساختگی بالا انداخت.
-داری مسخرم می کنی نه؟ همه ی اینا یه دوربین مخفیه؟ چرا یه آیدل بزرگ و مشهوری مثل تو از یه آدم ساده ای مثل من بخواد تا به خونه ش برم؟
-چون تو دوست پسرمی، دوست پسرا خونه ی هم نمی رن بکهیون؟!
بکهیون نفس عمیقی کشید و کلافه از دود سیگار دستش رو تو هوا تکون داد.
-از سیگار بدت میاد؟
-نه ولی الان داره عصبیم می کنه، دودش رو مستقیم رو صورته من می فرستیش!
چانیول سیگار رو زیرپاش له کرد و گفت: خب، قبول می کنی یا نه؟
بکهیون لب هاش رو روی هم فشار داد.
-این تنها راهه؟
چانیول سر تکون داد و از روی نیمکت بلند شد. بکهیون با به یاد آوردن قولی که به کیونگسو داده، لعنتی فرستاد و متقابلا ایستاد.
-قبوله.
چانیول لبخند پیروزمندانه ای زد.
-بیا یکم این اطراف قدم بزنیم. مطمئنن کسی با این صورت من رو نمی شناسه.
بکهیون با چانیول هم قدم شد، شونه به شونه ی هم قدم می زدن و سکوت بین شون حکم فرما بود.
بکهیون متعجب و سردرگم بود، و در عوض چانیول خوشحال از اینکه نقشه ش عالی پیش رفته.
-می تونم یه سوال ازت بکنم؟
بکهیون مردد پرسید و سرش رو بلند کرد. چانیول با زل زدن بهش فهموند که سوالش رو بپرسه.
-این سوک؛ حالش چطوره؟
گوشه ی لبش بالا رفت. این دیگه چه سوالی بود؟!
-نگرانشی؟
بکهیون نگاهش رو از پسر کنارش گرفت. شونه ای بالا انداخت.
-اون شب بخاطر ما کتک خورد.
-اون بخاطر ما کتک نخورد، اشتباه از خودش بود. اون همیشه وقتی مست می کنه ضرر می بینه.
چانیول بی خیال گفت و نخ دوم رو از پاکت برداشت.
-تو سیگار می کشی؟
فندک نقره ای رو رنگش رو جلوی سیگار گرفت و روشنش کرد.
-آره، دور از چشم رسانه ها.
بکهیون متعجب از فکت جدیدی که از کراشش فهمیده بود، لب زد:«اگر ما رو نمی دید بیش از اندازه نمی نوشید و با میونگ درگیر نمی شد!»
چانیول دود سیگار رو بیرون فرستاد و سر تکون داد.
-تو قرار به من کمک کنی تا اون دختر رو از زندگیم بیرون کنم پس این همه ترحم برای چیه؟
بکهیون جوابی به سوال چانیول نداد. توانایی تصمیم گرفتن نداشت. اون شناختی از این سوک نداشت، پس دلیلی هم برای کمک کردن به آیدل نمی دید؛ پس چرا هنوز منصرف نشده؟
-انقدر ازش متنفری که میخوای بهش خیانت کنی؟
بکهیون بی مقدمه پرسید. چشم های درشت آیدل جدی تر از قبل بهش زل زده بودن و همین باعث می شد تا از سوالی که پرسیده منصرف بشه.
-خیلی زود می فهمی چرا.
چانیول سیگار دوم رو زیر پاش له کرد و به سمته موتوری که کنار خیابون پارک شده بود رفت.
قل و زنجیر موتور رو باز کرد و روی موتور نشست.
-پس چرا هنوز نگاهم می کنی؟ سوار شو.
بکهیون نگاهی به موتور و بعد آیدل کرد. چانیول چشم هاش رو چرخوند و کلاه کاسک رو سمت پسر کوچیکتر گرفت.
-پس خودتت چی؟
-آروم میرم، نگران نباش.
پارک چانیول هر لحظه سوپرایزش می کرد. هر چقدر بیشتر با آیدل وقت می گذروند، فکت های جالب و عجیبی از پسر قد بلند می فهمید.
-من تابحال موتور سوار نشدم.
چانیول موتور رو روشن کرد و از پارک بیرون اومد.
-میخوای پیاده تا مقصد بیای؟
بکهیون به کلاه چنگ زد و تندی سرش کرد. با احتیاط پشت چانیول نشست. چانیول به کمرش اشاره کرد و گفت:«کمرم رو محکم بگیر.»
بکهیون سر تکون داد و دست هاش رو دور کمر چانیول حلقه کرد.
چانیول با سرعت متوسطی موتور سیکلت رو می روند ولی بکهیون خیلی سرسختانه بهش چسبیده بود، طوری که انگار هیچ وقت قصد جدا شدن ازش رو نداره. سر بکهیون از پشت روی کمرش قرار داشت و کلاه کاسکی که سر بکهیون رو پوشونده بود کمی اذیتش می کرد.
-این کم ترین سرعتیه که تابحال باهاش موتور روندم!
بدون اینکه برگرده گفت و برای اینکه بکهیون کمی ازش فاصله بگیره، سرعتش رو حتی کم تر کرد.
-با این سرعت فکر نکنم به این زودی ها برسیم.
چانیول زیرلب غر زد و پشت چراغ قرمز ایستاد. بکهیون هیچ فکر نمی کرد روزی برسه که پشت ترکه موتوری بشینه که چانیول راننده اشه.
با توقف کردن موتور، پلک هاش رو از هم فاصله داد و کمی خودش رو عقب کشید. پشت چراغ قرمز ایستاده بودن و اعداد قرمز رنگ چراغ از عدد صد به پایین می اومد. چانیول به سمتش برگشت.
-ترسو بودن اصلا خوب نیست بکهیون!
اخم پسر کوچیکتر رو حتی از پشت کلاه هم می تونست ببینه. خندید و نگاهی به چراغ کرد تا مطمئن بشه هنوز وقت داره که پسر کوچیکتر رو اذیت کنه.
اذیت کردن این پسر واقعا مزه می داد.
-من ترسو نیستم.
ابروهاش رو بالا انداخت و لبخند شیطنت آمیزی زد. تو هر دیدارش با بکهیون اتفاقات جالبی می افتاد.
-که نمی ترسی؟!
بکهیون آب گلوش رو محکم قورت داد. این نگاه شیطانی پشتش چیز جالبی نبود اما خودش رو نباخت و با همون اخم قبلی جواب داد.
-نه نمی ترسم.
فرمون رو به سمت خودش چرخوند و سرش رو تکون داد. بکهیون سرش رو کنار سر چانیول برد و گفت:«میخوای چیکار کنی؟»
چانیول نیشخندی زد و منتظر شد تا عدد چراغ به صفر برسه.
-هی دارم با تو...
جمله ش نصفه موند، چون چانیول بی توجه بهش با نهایت سرعتی که می شد موتور رو به حرکت در آورد.
پسر کوچیکتر مثل گربه ای که روش آب پاشیدن سیخ شد و هینی از ترس کشید. محکم تر از قبل به چانیول چسبید. قلبش تو دهنش می زد و از شدت ترس نفسش بزور بالا می اومد.
-لطفا... لطفا تمومش... کن.
چانیول بی صدا خندید و سرعتش رو حتی بالاتر برد. بکهیون به زحمت دستش رو مشت کرد و با لرز به شونه ی پسر قد بلند زد.
-الان پلیس... می گیرتمون...
چانیول دوباره جوابی نداد. التماس کردن فایده ای نداشت. تنها کاری که الان از پسش بر می اومد، چسبیدن کمر چانیول و بستن چشم هاش بود. اما تو همون وضع هم غر می زد و اسباب خنده ی پسر قد بلند شد.
-یــا پارک چانیول بس کن.
چانیول در جواب تنها می خندید و خودش رو تکون می داد تا بکهیون کمی ازش فاصله بگیره.
-یــا میخوای به کشتن مون بدی؟
-آروم بگیر بیون بکهیون.
یک مدت به همین منوال گذشت تا اینکه با صدای چانیول پلک هاش رو از هم فاصله داد.
-متوجه نشدی از شهر داریم خارج می شیم؟!
چانیول با خنده پرسید و بالاخره سرعتش رو پایین آورد.
-چی؟ خارج شهر؟
چانیول فلشر زد و موتور رو داخل پمپ بنزین هدایت کرد. موتور رو پارک کرد و ازش پیاده شد.
-شرط عوض شد. می ریم یه جای دیگه.
-کجا؟
چانیول جوابش رو نداد و به طرف سوپر مارکت پمپ بنزین رفت.
-حتما باید با من شوخیت گرفته باشه!
کلاه رو سرش سنگینی می کرد، پس از سرش برداشت و روی یکی از فرمون ها آویزونش کرد.
می شد گفت شبه تقریبا سردیه و بکهیون با وجود اینکه هودی تنش بود اما باز هم از سرما می لرزید.
شاید هم از ترس بود؟!
-یا بیون بکهیون انقدر ترسو نباش.
به خودش تشر زد و دست هاش رو داخل جیب هودیش برد.
امشب رکورد مهیج ترین شب رو تو طول زندگی بیون بکهیون زده بود.
دستی روی موتور کشید. هیچ وقت فکر نمی کرد چانیول موتور سوار باشه. مشخص بود که گرون قیمته چون بکهیون حتی اسمش رو نمی دونست.
چانیول از مغازه بیرون اومد. کیسه ی خرید ها رو تو بغلش انداخت و روی موتور نشست. کلاه رو به سمتش گرفت و گفت:«سرت کن، کم مونده برسیم.»
مخالفتی نکرد، سرش رو تکون داد تا موهای روی پیشونیش کنار برن و بعد کلاه رو روی سرش گذاشت.
این بار برعکس قبل، چانیول با احتیاط رانندگی می کرد. چانیول داخل جاده ی خاکی شد. کم کم اون حس ترس دوباره اومد و بدنش رو شل کرد. این راه یه فرعی بود و غیر از خودشون، ماشین دیگه ای رو نمی دید.
-نترس. نمی خوام بخورمت.
چشم غره ای رفت و چیزی نگفت. بالاخره یک ربع بعد به مقصد رسیدن. مقصد یه پیست موتور سواری متروکه بود.
دور تا دورش رو حصار های بلند احاطه کرده بود و بخاطر تاریک بودنش فضای وهم آوری رو ایجاد شده بود.
چانیول از موتور رو پیاده شد و قفل درب اصلی رو باز کرد.
چشم های پسر کوچیکتر کنجکاوانه اطراف رو دید می زد. مشخص بود این پیست سال هاست که بلا استفاده مونده.
-بعضی شبا که فیلم برداری ندارم و سرم شلوغ نیست به اینجا سر می زنم.
بکهیون موتور پیاده شد و اجازه داد تا چانیول موتور رو داخل ببره. خودش پشت سر آیدل به راه افتاد. چانیول موتور سیکلت رو به میله ای زنجیر کرد و بعد لامپ های روشنایی محوطه رو روشن کرد. بکهیون کلاه کاسک رو از سرش درآورد و با چشم های شفافش اطراف رو دید می زد.
بطری های آبجو رو باز کرد و یکی رو بطرفش گرفت. بکهیون زیر لب تشکر کرد و کمی از آبجو رو نوشید.
-چرا اومدیم اینجا؟
-اینجا؛ گذشته ی منه بکهیون.
چانیول جواب داد و کنار جدول نشست. بکهیون هم متقابلا کنارش نشست.
-گرسنه ت نیست؟
لب های پسر کوچیکتر جمع شد و خیلی آروم گفت:«خیلی کم.»
-پس یعنی خیلی زیاد.
ظرف نودل ها رو هم از کیسه بیرون آورد و یکی شون رو به همراه چاپستیکش کنار بکهیون گذاشت.
با حرفی که زده بود شاخک های فن بویش رو حساس کرده بود.
خودش هم دلیل این رفتار هاش رو نمی فهمید. تصمیم داشت بکهیون رو به خونه ش بکشونه اما الان، آوردتش جایی که تنها خودش توش پا می ذاره.
بکهیون کمی نودل رو داخل دهنش گذاشت و چشم هاش رو مشتاق بهش دوخت تا ادامه ی صحبتش رو بشنوه.
-من قبل از بازیگری به موتور سواری علاقه داشتم. و اینجا هم که می بینی پیستیِ که توش تمرین می کردم. البته این پیست به دلیل برگزاری مسابقات غیر قانونی کاملا مخفی بود.
بکهیون با دهن پر و متعجب پرسید:«غیر قانونی؟»
چانیول برای تایید سر تکون داد.
-اون زمان تنها ۱۸ سالم بود. رویاهامم کوچیک و خنده دار بنظر می رسیدن. دوست داشتم تو سیرک کار کنم، به عنوان یه موتور سوار واقعی. اما خب نشد. چند وقت بعد از اومدنم، اینجا بسته شد.
-چرا؟
نفس عمیقی کشید و به طرف پسر کنارش برگشت. شاید در درونش می گفت احساسات این پسر ذره ای براش اهمیت نداره و از این بابت وجدانش راحته اما ته دلش از کاری که می خواست با این پسر ساده بکنه عذاب وجدان داشت. می دونست امکانش هست فردا بخاطر این تصمیم یک دفعه ای از خودش شاکی بشه ولی اون چشم های معصوم لیاقت بیشتر از این ها رو دارن.
-من از لحاظ جنسی به تو کشش دارم بکهیون.
چانیول خیلی بی مقدمه تو چشم های بکهیون زل زد و گفت. غذا تو گلوش پرید. چند بار سلفه کرد و تند تند پلک می زد. احساس می کرد اشتباه شنیده ولی چهره ی آیدل کاملا جدی بود.
این وجدانش بود که بالاخره تونست بر شهوتش غلبه کنه و از راه اصولی جلو بره. پس تا قبل از اینکه پشیمون نشده باید حرف می زد.
-من می خواستم تو زیر خوابم بشی بکهیون.
چهره ی پسر کوچیکتر گنگ و ناخوانا بود.
-من نمی خوام بهت آسیب بزنم. فقط می خوام یه شانس دوباره به خودم بدم. من هیچ درکی از یه رابطه ی سالم ندارم، باید به من کمک کنی بکهیون.
الان براش معنی لمس ها و بوسیدن های چانیول مشخص می شد.
-تو می خواستی از من سواستفاده کنی.
چانیول دستی به موهاش کشید و کلافه سر تکون داد. بکهیون لب هاش رو روی هم فشار می داد و نمی دونست چه واکنشی باید نشون بده.
-با من به ده دیت بیا.
بکهیون رسما گیج شده بود.
-تو واقعا همون پارک چانیولی؟!
چانیول با همون لحن جدی همیشگیش گفت:«توی ده دیت من رو به خودتت علاقه مند کن بکهیون.»
••✦✧••
YOU ARE READING
𝐒𝐭𝐚𝐫 𝐛𝐨𝐲𖤐.
Fanfictionمتوقف شده | 𝐒𝐭𝐚𝐫 𝐛𝐨𝐲 خـلاصه؛ «رابطه ی مخفیانه با پارک چانیول حتی در پس سرش هم رویای محو و دست نیافتنی ای بنظر می رسید. با این حال زندگی بکهیون مدتی می شد که حول و محور اون پسر چشم درشت می چرخید. اما سر گذشت علاقه ی ناسنجیده ش به بازیگر مشهور...