با قدم های بلند خودش رو به تالار رسوند. چیزی رو دیده بود که حتی تو تصوراتش هم هیچ وقت نمی تونست بگنجه.
مطمئن بود که دیر یا زود چانیول بهش خیانت می کنه ولی نه به این شکل.
چانیول با اینکار انتقام پنج سالش رو به بهترین شکل ممکن ازش گرفت.
بدنش رو داخل سرویس بهداشتی پرت کرد و بعد از مطمئن شدن خالی بودن اتاقک ها در سرویس رو از تو قفل کرد. روبروی آینه قرار گرفت، سعی کرد تا خودش رو آروم کنه.
چشم هاش رو بست و پی در پی نفس های عمیق می کشید ولی ذره ای از لرزش بدنش کم نمی شد. حس عجیبی داشت. حسی بین عصبانیت و ناراحتی، شاید هم نفرت!
تصویر چانیول و اون پسر جلوی چشم هاش رژه می رفت و لحظه ای از نظرش ناپدید نمی شد.
شاید اگر اون شخص دختر بود کم تر پنیک می شد اما محض رضای خدا، اون شخص پسر بود!
چانیول همجنس خودش رو به این سوک ترجیح داده بود، این منزجرکننده ست.
این واقعیت تو سرش مثل پتک کوبیده می شد و کمکی در بهتر شدن حالش نمی کرد حتی باعث شد حالت تهوعش تشدید بشه.
خم شد و عق زد اما محتویات معده ش سرسختانه مقاومت کردن.
تند تند بازدمش رو بیرون می فرستاد. تمام بدنش می لرزید.
دیگه نه عصبانی بود و نه متنفر، این سوک تنها ناراحت و شکسته بود. سرش رو بالا گرفت و تند تند پلک می زد تا شاید کمکی کنه و دونه های اشک از چشم هاش پایین نریزن.
خیلی هیستریک تلاش می کرد مقاومت کنه.
دست هاش رو جلوی دهنش گرفت تا هق هقش رو خفه کنه. به خودش از تو آینه به خودش خیره شد.
در عرض چند دقیقه تبدیل شده بود به یک دختر ضعیف و شکننده که با دیدن خیانت اکسش اینطور عاجز شده.
پدرش اگر اینجا بود قطعا کلی بهش سرکوفت می زد و انتخابش رو به تمسخر می گرفت.
اون هیچ وقت از چانیول خوشش نمی اومد و نمیاد.
-خانم کیم؟!
تقه ای به در خورد و اسمش صدا زده شد. بینیش رو بالا کشید و نگاهش رو از آینه گرفت.
صداش رو صاف کرد و گفت: بله؟
-اتفاقی افتاده؟! چرا در قفله؟
با احتیاط صورتش رو پاک کرد و سریع آرایشش رو تمدید کرد.
قفل در رو چرخوند و در رو باز کرد. محافظ و پشت سرش مدیر موسسه ایستاده بود و نگران نگاهش می کردن.
-همه چیز خوبه. خودم در رو قفل کردم، فقط خواستم یکم تنها باشم.
و از زیر نگاه های متعجب اون دو نفر فرار کرد. موبایلش رو از کیفش در آورد و به شخص مورد نظرش پیام داد.
"امشب باید هم دیگه رو ببینیم، میخوام باهات صحبت کنم. حالم اصلا خوب نیست."
به یک دقیقه نرسید که جواب پیامش رو گرفت.
"باشه. اتفاقا منم می خواستم ببینمت. خونه ی خودت یا من؟!"
لب پایینش رو گاز گرفت و تایپ کرد: "خونه ی خودتت."
و موبایلش رو داخل کیفش گذاشت. بیشتر از این تحمل این مکان نداشت و می خواست قبل از سخنرانی چانیول تالار رو ترک کنه.
-خانم کیم، کجا تشریف می برید؟!
صدای مدیر موسسه رو از پشت سرش شنید. خواست توجهی نکنه و به راهش ادامه بده اما، بدون اینکه برگرده گفت: متاسفم. یه مشکلی پیش اومده باید برم.
-اما میهمانی تازه شروع شده، هنوز آقای پارک سخنرانی شون رو انجام ندادن.
هوف کلافه ای کشید و برگشت.
این نگاه رو می شناخت. نگاهی که اطرافیانش همیشه بهش هدیه می دادن.
همه بجز چانیول!
-اگر افتخار بدید می خوام باهاتون هم کلام بشم. شما اگر انقدر زود برید رسانه ها پشت سرتون ممکنه چی بگن!
مرد لبخندی زد و دستش رو به سمتش دراز کرد: افتخار می دید؟
از طرفی حق با چوی بود و از طرفی تحمل بیشتر این میهمانی رو نداشت.
در آخر مردد دستش رو توی دست مرد قرار داد و باهاش همراه شد. شاید گوش دادن به چرت و پرت های چوی کمی از آتیش درونش رو کم می کرد.
-خب چی میل داری؟!
نگاهی به اطراف انداخت و گفت: طبیعتا یه نوشیدنیه سنگین. این مهمونی داره برام حوصله سر بر میشه!
مرد خندید و سفارش کوکتل مارتینی داد.
از کلمه ی حوصله سر بر بجای کلمه ی غیر قابل تحمل استفاده کرد.
-می تونم با اسم کوچیک صدات بزنم؟
بی درنگ گلس رو از روی سینی برداشت و سر کشید. گلوش سوخت اما اهمیتی نداد. چوی تمام مدت متعجب نگاهش می کرد و حرفی نمی زد.
ریز خندید و در جواب نگاه متعجب مرد گفت:
«متاسفم، همونطور که گفتم نیازمنده یه نوشیدنیه قوی هستم و آره می تونی به اسم کوچیک صدام بزنی یو جون، راحت باش. البته کوکتل مارتینی آنچنان قوی هم نیست ولی باید به همین قانع باشم!»
و بعد خم شد و گلس مرد هم برداشت و یک نفس نوشید. به ویتر اشاره کرد تا دوباره گلسشون رو پر کنه.
-خب از خودتت برام تعریف کن یو جون.
یو جون که نسبت به زدن مخ دختر روبروش امیدوار شده بود، خودش رو جلو کشید و گفت:«تو واقعا همونجور هستی که میگن. رک، بی پروا و البته زیبا!»
بلند خندید و گلس دوم رو نوشید. چرا هر دفعه اینطور شروع میشه؟!
تکراری و قابل حدس.
یو جون سرمست از خنده ای که به لب های صورتی رنگه این سوک اورده بود, به خودش جرئت بیشتری داد و ادامه داد: بهم فرصت بده. مطمئنم پشیمون نمیشی.
-چقدر زود رفتی سراغ اصل مطلب!
سه گلس مارتینی کار خودش رو کرد و تقریبا مست شده بود.
سرش به داغیِ کوره ی زغال سنگ داغ بود و بدنش از شدت گرما دون دون شده بود.
تابحال انقدر زود سرش داغ نکرده بود اما امشب با همه ی شب های قبل فرق داشت.
تو هیچ کدوم از شب های قبل شاهد خیانت اکسش نبود!
سرش رو جلو برد و رو به مرد لب زد: «می دونم چی میخوای. اما من نمی تونم امشب باهات سکس کنم، فردا شب شاید.»
ابروهای یو جون بالا پرید. سعی کرد گلس رو از دستش بگیره ولی خودش رو عقب کشید و تا آخرین قطره ی مارتینی رو نوشید.
-این سوک فکر کنم زیاد...
هیستریک خندید و حرفش رو قطع کرد.
-خودم می دونم.
دستش رو بالا برد و با صدای کش دار ویتر رو صدا زد. اما یو جون پیش قدم شد و سفارش یک لیوان سودای بددن الکل داد.
-فکر کنم برای امشب کافی باشه این سوک.
-این رو تو تعیین نمی کنی.
این سوک اخمی کرد و دستش رو پس زد. دوباره ویتر رو صدا زد و درخواست مارتینی داد.
••✦✧••
از وقتی به تالار برگشته بود این سوک رو زیر نظر داشت.
دلیل این رفتارهاش هم کاملا واضح بود.
این سوک مست رو می شناخت و این مهمونی باید بدون هیچ ابرو ریزی ای به پایان می رسید.
پس باید این دختر رو هر طور شده کنترل کنه تا گندی بالا نیاره.
-آقای پارک؟
با صدای مرد کنارش به خودش اومد. لبخندی زد و منتظر به مرد نگاه کرد.
-برای سخنرانی...
-آهان بله. حتما.
یقه ی کتش رو مرتب کرد و قبل از اینکه از روی صندلی بلند بشه، به جونگین پیام داد.
"این سوک همه چیز رو فهمیده و داره حسابی مست می کنه، حواست بهش باشه. کنار اون چوی احمق تو قسمت بار نشسته. اصلا معلوم هست کجایی؟!"
ایستاد و با چنگال چند ضربه به گلس زد تا توجه ها رو به خودش جلب کنه.
-خب از تمام دوستانی که امشب به آخرین میهمانی خیریه اومدن از صمیم قلب تشکر می کنم. همچنین از چوی یو جون عزیز که به من این فرصت رو داد تا با اینکار کمی از دِینم رو برای این عزیزان ادا کنم. چیزی که مدتی هست ذهنم رو به خودش درگیر کرده بود. پس به افتخار چوی یو جون، مدیر لایق موسسه ی چوی.
با دستش به یو جون اشاره کرد.
این سوک بهش خیره نگاه می کرد و لحظه ای چشم ازش بر نمی داشت.
برای چند ثانیه با مردمک های لرزون دختر چشم تو چشم شد اما سریع نگاهش رو گرفت.
اون چشم های ناراحت و دلخور ذره ای براش اهمیت نداشت.
-آره، خیلی لایقه!
میونگ زیرگوشش زمزمه کرد و پر اکراه دست زد. بکهیون جوابی نداد. نگاهش بین چانیول و این سوک رد و بدل می شد. تمام بدنش از چند دقیقه ی پیش یخ بسته و توجهی به محیط اطرافش نداره، حتی نمی دونست دوسته احمقش کجا غیب شده و از وقتی به تالار برگشته نتونسته بود پیداش کنه.
از واکنش چانیول می شد حدس زد که شخص سوم پشت تالار این سوک بود.
"نیازی نیست نگران باشی. اون چهره ی تو رو ندیده اما مطمئنن فهمیده که تو پسری. چند دقیقه صبر کن و بعد به تالار برگرد."
این چیزی بود که چانیول وقتی پیشش برگشت بهش گفت و بدون هیچ حرف دیگه ای تنهاش گذاشت اما، بکهیون از شدت اضطراب حالت تهوع داشت و براش سوال بود که چرا چانیول لعنتی انقدر نسبت به این موضوع خونسرده.
-احمق نشو بکهیون. چانیول از اولم هدفش همین بود.
-چی؟!
میونگ متعجب سمتش برگشت. باز هم افکارش رو بلند اعلام کرده بود. لبخندی زد و دستش رو تو هوا تکون داد.
-هیچی.
-آهان. راستی، تو نمی دونی کیونگسو کجاست؟!
بکهیون همونطور که به چانیول و این سوک نگاه می کرد، سر تکون داد.
-نه.
انقدر استرس داشت که کاملا از یاد برده دوستش الان باید پیش منیجر چانیول باشه.
-پسره ی کله شق. امیدوارم باز زیاد ننوشیده باشه. اصلا نباید دلم به چهره ی مظلومش می سوخت و قبول می کردم که باهامون بیاد.
و بعد از روی صندلی بلند شد. هوف کلافه ای کشید.
-من میرم پیداش کنم بک. مراقب بقیه باش.
بکهیون جوابی نداد. تمام حواسش بین دو نفری بود که یکی شون کاملا خونسرد سخنرانی می کرد و دیگری خودش رو با نوشیدن مشروب داشت خفه می کرد.
کاملا مشخصه که حال این سوک اصلا خوب نیست.
بکهیون عمیقا از اومدنش به این مهمونی پشیمون بود. نگاهش رو از دختر گرفت و به آیدل داد.
این سوک گلس آخرش هم سر کشید و به زور از روی صندلی بلند شد. چشم هاش سیاهی رفت و باعث تا تلو تلو بخوره. یو جون خواست کمکش کنه اما پسش زد.
-من خوبم. فقط باید برم.
باید می رفت. تحمل نگاه بی تفاوت چانیول رو نداشت. متعادل راه رفتن براش سخت بود، به هر نحوی بود تا نصفه راه رفت.
خواست به راهش ادامه بده اما هنوز دو قدم بیشتر برنداشته بود که محکم به کسی برخورد کرد.
چند قدم به عقب پرت شد. گیج سر تکون داد تا چشم هاش از تاری در بیاد.
میونگ دستش رو جلوی دهنش گذاشت و با چشم های درشت شده نگاهش می کرد.
-من واقعا شرمنده م.
نگاه دختر رو دنبال کرد. پیراهنش تو قسمت شکم کاملا خیس شده بود.
-من متاسـ...
-متاسف بودنت گندی که روی لباسم زدی رو تمیز نمی کنه.
بلند فریاد زد و تقریبا توجه افراد کنارش رو به خودشون جلب کرد.
دو نفر از محافظ ها بهشون نزدیک شدن.
-خانم کیم، اتفاقی افتاده؟
-هی... من محترمانه ازت عذرخواهی کردم.
-مثل اینکه یادتت رفته من کی هستم.
دو نفری که سعی داشتن که آرومش کنن رو کنار زد و به میونگ نزدیک شد.
دوست داشت عصبانیتش رو روی یک نفر خالی کنه و اون یک نفر در حاله حاضر دختر روبروشه.
میونگ پوزخند عصبی ای زد.
-نه اشتباه از من بود که یادم رفت چه خودشیفته ای هستی.
-چی؟!
بلند تر فریاد زد و دستش رو دراز کرد تا موهای دختر رو بکشه ولی میونگ خودش رو عقب کشید و مشروب باقی مونده ی لیوان رو روی صورتش ریخت.
-هر خری هستی باش. اصلا معذرت خواهیم رو پس می گیرم.
میونگ تو صورتش داد زد و به عقب هلش داد. از شدت عصبانیت بلند بلند نفس می کشید.
تنها با فحش دادن می تونست کمی فروکش کنه.
-هرزه ی مریض!
دو مرد سعی داشتن بحث رو تو نطفه خفه کنن اما با همین یک جمله تمام تلاش هاشون نقش بر آب شد.
توجه تمام افراد سالن بهشون جلب شده بود و باعث شد تا آیدل رو سخنرانیش رو نصفه ول کنه.
میونگ بلند بلند نفس می کشید و دست هاش از شدت فشاری که بهشون وارد می کرد به رنگ صورته قرمزش تبدیل شده بود.
بکهیون که متوجه ی وخامت اوضاع شد، سریع خودش رو به میونگ رسوند و بازوش رو چسبید.
اون دو نفر این سوک رو به بیرون هدایت کردن، ولی این سوک سرسختانه ایستاده بود و منتظر بود میونگ دوباره ازش عذرخواهی کنه.
-لطفا میو. تمومش کن.
اما چشم های میونگ به خون نشسته بود.
توجهی به بکهیون نکرد و به طرف این سوک حمله ور شد.
-چه زری زدی؟!
میونگ ناگهانی بلند جیغ کشید. دو محافظ بی دست پا رو کنار زد و کشیده ی محکمی روی گونه راست این سوک خوابوند و شروع کننده ی درگیری شد.
بکهیون تمام توانش رو جمع کرد تا بتونه میونگ رو به عقب بکشه اما انگار جون تازه ای به بدن دختر ترزیق شده بود. یکی از محافظ ها و همچنین ناهیون بهش پیوستن ولی هیچ کدوم قادر به کنار کشیدن میونگ نبودن.
از اون طرف هم دو نفر دیگه تلاش می کردن این سوک رو از زیر دست های میونگ بیرون بکشن. میونگ به قدری پر زور بود که چهار مرد نمی تونستن عقب بکشنش.
-هرزه ی پر مدعا.
میونگ بلند فریاد زد و دوباره کشیده ی محکمی مهمون گونه ی این سوک شد.
حالا چانیول هم خودش رو به این بخش از سالن رسونده بود. با چشم هاش دنباله جونگین می گشت اما اون پسره ی سر به هوا رو نمی تونست پیدا کنه.
تنها چشمش بکهیونی رو گرفت که به دختر چنگ می زد و ازش می خواست که کتکاری رو تموم کنه.
از رفتار های پسر مشخص بود که چقدر نگرانه.
-برو و تمومش کن. این بی عرضه ها نمیتونن جمعش کنن. به اندازه ی کافی گند زده شد به برنامه هام.
از بین دندون های بهم چفت شده ش به محافظ شخصیش غر زد، جانگ سر تکون داد و به طرف معرکه دوید.
مرد هیکلی دست هاش رو دور کمر میونگ حلقه کرد و با یک حرکت دختر رو به عقب کشید.
این سوک به کمک دو مرد دیگه بلند شد.
چوی تازه از بین جمعیت خودش رو نشون داد و لبخند مصنوعی ای زد، رو به جمعیت قرار گرفت و گفت: بابت این اتفاق ازتون عذر میخوام دوستان. خصوصا از شما آقای پارک. سوتفاهم پیش اومده. بفرمایید، میگم ازتون پذیرایی بشه.
جمعیت اطراف شون ظرفه چند دقیقه متفرق شدن ولی از پچ پچ ها و چشم های گرد شده شون مشخص بود که حسابی بابت این اتفاق سوال دارن و هنوز قانع نشدن.
میونگ که هنوز آروم نشده بود، دوباره می خواست به طرف این سوک حمله ور بشه که با فریاد چوی علارغم میل باطنیش ایستاد.
-دو میونگ. کافیه!
چانیول حق به جانب به مرد جوان کنارش نگاه کرد و عصبی پوزخند زد.
-الان تشریف آوردید اقای چوی؟! بنظرتون نباید زودتر جلوی این مسخره بازی رو می گرفتید؟!
و بعد به طرف این سوک رفت و بی توجه به چهره ی درهمش، دستش رو دور شونه های دختر حلقه کرد.
-این خبر اگر به گوشه آقای کیم برسه اتفاقاته خوبی براتون نمیافته.
-من مقصر نیستم.
نگاهی به دختر و بکهیون انداخت. چهره ی ترسیده ی بکهیون برگشته بود!
-به نعفته از جلوی چشم هام گورت رو گم کنی دو میونگ. مطمئن باش این بی احترامیت بی ثمر نمی مونه، دختره ی احمق.
یو جون تو صورته دختر فریاد زد و دستش رو بلند کرد تا کشیده ای نثارش کنه. اما دستش تو هوا گرفته شد.
-آقای چوی لطفا. کافیه.
یه تای ابروش از تعجب بالا پرید. این بکهیونه که مانع از سیلی خوردن دختر شده بود.
یو جون لب هاش رو روی هم فشار داد و دستش رو از حصار دست های بکهیون خارج کرد.
-فقط ببرش. نمیخوام چشمم به چشمش بیافته. بگرده خونه و فردا هم میاد برای تصفیه حساب. اخراجِ. شنیدی چی گفتم، اخراجی.
میونگ حرفی نزد. از بکهیون فاصله گرفت و از تالار بیرون رفت.
-شما دو نفر همراهم بیان.
یو جون چنگی به موهاش زد و بعد از دوباره عذرخواهی کردن و خم شدن به همراه اون دو نفر به طرف سالن اصلی رفتن.
-میخوام برم. ولم کن.
مثل اینکه مستی از سرش پریده و تازه فهمیده تو بغل کی جای گرفته.
اکسه خیانتکارش!
چانیول رو به عقب هل داد و تلو تلو خوران به طرف درب خروج رفت. کفش پاشنه بلندش به لبه ی پیراهنش گیر کرد، تعادلش رو از دست داد ولی قبل از اینکه بیافته جانگ از پشت بغلش کرد.
-برو بگو ماشین رو آماده کنن.
چانیول دستوری به یکی پسرها تشر زد.
-اینجا چخبره؟!
جونگین بین نفس نفس زدن هاش پرسید و نگاهش رو بین افراد روبروش چرخوند. مشخص بود که اتفاق خوبی نیافتاده.
چانیول عصبی خندید. جونگین متعجب تر از قبل شد.
-چانــ...
-هیچ معلوم هست کدوم گوری بودی؟!
تمام عصبانیتش رو تو صداش خالی کرد و بلند فریاد کشید.
جونگین لبش رو گاز گرفت و دست هاش رو بالا آورد.
-آروم...
-به من نگو آروم باشم. همین چند دقیقه پیش یه گند بزرگ به نقشه م خورد، اون هم بخاطر بی ملاحضگیه تو. و تنها کسی هم که میتونه درستش کنه خود تویی. برو مطمئن شو این قسمت از فیلم برداری رو کات می کنن و فردا صبح پخش نمیشه. تا مطمئنن نشدی هم سمت من نمیای.
جونگین سراسیمه سر تکون داد و سریع ازش دور شد.
-لعنت.
با پاش ضربه ی محکمی به صندلیه کنارش زد. چشم هاش رو بست و سعی کرد تا به اعصابش مسلط بشه.
نگاهی به عقب انداخت و از درب خروجی به بیرون رفت.
••✦✧••
جَو داخل سالن خیلی متشنج بود و همه گیج و مبهوت از اتفاق چند دقیقه ی پیش صحبت می کردن.
-میونگ کجاست؟!
دوسته احمقش درحالی که چشم های گرد و درشتش رو اطراف می چرخوند پرسید.
نفس عمیقی کشید و رو به ناهیون گفت:«لطف کن براش توضیح بده.»
-یــا من از تو پرسیدم. اینجا چی اتفاقی افتاده؟ میونگ کجاست؟، یــا بگو بیون بکهیون.
نگاه بی رمقی به کیونگسو انداخت و دوباره رو به ناهیون گفت:«من میرم یکم هوا بخورم. حواست به همه باشه.»
-یــا!
در جواب فریاد کیونگسو تنها میدل فینگرش رو بالا آورد.
شرایط روحیش طوری نبود که بخواد بیشتر از این با دوسته احمقش دهن به دهن بده در عوض، ترجیح می داد در خلوت، تمام اتفاقاتی که تا الان افتادن رو تو ذهنش مرور کنه.
«رفتنش سر صحنه ی فیلم برداری، ملاقات با چانیول، استعفا از کافه ی کریس، قبول کردن شرط، شروع کار تو موسسه، رفتن به بار، بوسیده شدن توسط چانیول، ادعای دونگ هیون، اومدن چانیول به موسسه، آخرین میهمانی خیریه، برملا شدن رابطه شون، درگیری میونگ و این سوک.»
اگر یک ماه پیش بهش می گفتن که ماه بعدی قرارِ این اتفاقات غیر منتظره براش بیافته و زندگیش رو به کل از خط یکنواختی دربیاره، از شدت خنده نفسش می گرفت و حتما از این ایده به عنوان دروغ آپریل استفاده می کرد.
مشخصه که اکتبر امسال خیلی با سال های قبل تفاوت داره.
سال پیش تقریبا همین روزها بود که از دانشگاه انصراف داد و ترجیحش بر این شد که کنار هیونگ هاش مشغول به کار در کافه بشه.
و الان سال بعدِ، هم از کافه بیرون اومده، هم دوست پسر پنهانی یه آیدل شده و هم قرار از این بابت کلی پول گیرش بیاد.
زندگی همینقدر غیر منتظره و غافل گیر کننده ست.
-من دیدمت. تو بوسیدیش چانیول!
صدا از پشت تالار می اومد. ابروهاش بالا رفت، لب هاش رو روی هم فشار داد و بعد از اینکه مطمئن شد کسی اون دور و اطراف نیست، با قدم های آروم خودش رو به پشت تالار رسوند.
-چقدر خوردی که هنوز مستی از سرت نپریده؟
بکهیون به دیوار چسبید و سرش رو بیرون برد.
دختر هیستریک خندید و مشتش رو به سینه ی چانیول کوبوند.
چانیول با چهره ی کاملا خنثی به حرکات هیستریک دختر نگاه می کرد و واکنشی نشون نمی داد.
-مهم اینِ که اون زمان مست نبودم و کاملا هوشیار بودم. من دیدمتون چانیول، سعی نکن بندازی گردن مستی و توهم زدن.
این سوک به چانیول نزدیک تر شد و انگشتش رو به سمت خودش گرفت.
-من.
و بعد انگشتش رو به سمت آیدل گرفت.
-تو رو با اون هرزه دیدم!
اخم هاش تو هم رفت و با دست هاش به دیواری که بهش تکیه داده بود چنگ زد.
-خب، میخوای چیکار کنی؟ به هم خبر بدی؟
آیدل دستش رو داخل جیب شلوارش کرد و صورتش رو مماس با صورت دختر پایین آورد.
لب هاش رو غنچه کرد و حالت متفکر به خودش گرفت.
-یا نکنه میخوای به ددی جونت بگی؟ باور کن تنها کسی که این وسط ضرر می کنه تویی نه من.
این سوک حرصی خندید.
-اون چی؟ اون ضرر نمی کنه؟
مردمک چشم هاش گشاد تر شد. خودش رو جلو تر کشید تا واضح تر بتونه گفت و گوی اون دو نفر رو بشنوه.
چانیول سر تکون داد.
-اون بخاطر من قرار نیست آسیب ببینه.
صبر دختر لبریز شد. از این همه خونسردی و بی خیالی چانیول به ستوه اومد. دستش بلند شد و تلافی یکی از کشیده هایی که خورده بود رو کرد.
بکهیون هینی کشید و دو دستش رو جلوی دهنش گذاشت تا بیشتر از این صدا تولید نکنه. چانیول دستش رو روی گونه ی سیلی خوردش گذاشت و لبخند زد.
-دستت سنگین تر شده.
چند دقیقه تنها به دختر روبروش زل زد. و بعد شونه های این سوک رو گرفت و بدنش رو به دیوار کوبید. روی صورتش خم شد.
-هیچ غلطی نمیتونی بکنی این سوک، خودتم این رو میدونی. پس تنها یه راه برات میمونه.
گونه ی متورم دختر رو نوازش کرد و ادامه داد: مثل کبک سرت رو بکنی زیر برف و شاهد کارهام باشی؛ این تازه شروع ماجراست کیم این سوک.
••✦✧••
یک ساعتی می شد که بارون بی وقفه می بارید. تصمیم داشتن تا خونه زیر بارون قدم بزنن ولی بارش شدت گرفت و مجبور شدن به عنوان توقفگاه شون به کافه ی کوچیکی پناه بیارن.
روز شلوغی رو گذرونده بودن و هیچ چیز به اندازه ی یک عصرونه ی گرم خستگی رو از تنشون فراری نمی داد.
-خب، امروز بهت خوش گذشت کیم جونمیون؟
نگاهش رو از بیرون گرفت و به دوست پسر لبخند زد.
سرش رو تکون داد و توجه ش به دکور قدیمی و وینتیج کافه جلب شد.
-وقتی اینطوری کنجکاو به اطراف نگاه می کنی شبیه به یه بانی سفید و کیوت میشی که با چشم هاش دنباله هویجش می گرده!
سوهو اخم بامزه ای کرد و خندید.
کریس که به هدفش یعنی دیدن اخم کیوت دوست پسرش رسیده بود، حق به جانب شونه ای بالا انداخت.
-تقصیر خودته، می خواستی انقدر کیوت نباشی.
-یــا.
سوهو با سر به دختری که نزدیکشون می شد اشاره کرد و از زیر میز لقدی بهش پروند.
کریس بی خیال نگاهش رو بین سوهو و دختر رد و بدل کرد و در حالی که به سوهو خیره بود، تُن صداش رو بالا برد و گفت: حق ندارم از دوست پسرم تعریف کنم؟
-یــا کریس وو خفه شو.
اما دوست پسر کله شقش توجهی نکرد و درست زمانی که دختر جلوی میزشون رسید، دستش رو گرفت و بوسه ای بهش زد.
خیلی سریع دستش رو عقب کشید و زیر میز مخفی کرد.
دختر صداش رو صاف کرد و با چهره ی بشاش دو پسر رو مخاطب قرار داد.
-دوتا هات چاکلت گرم به همراه وافل برای یه زوج دوستداشتنی.
سوهو که از واکنش دختر جا خورده بود، تا زمانی که دختر ازشون فاصله بگیره با چشم های گرد شده دنبالش کرد.
-نظرت چیه دکور کافه رو تغییر بدیم؟
کمی از نوشیدنی گرمش نوشید و با تکون دادن سر تایید کرد.
-بنظر از دکور اینجا خیلی خوشت اومده، دوست داری همینجور دیزاینش کنیم؟
-آره. باید وقتی برگشتیم سئول راجبش فکر کنیم.
کریس که انگار تازه چیزی یادش افتاده باشه، آهانی گفت و از تو جیب پافرش دو برگ کاغذ بیرون آورد. سوهو یک تای ابروش رو بالا برد و دست دراز کرد تا برگه ها رو برداره.
-آخر این هفته برمیگردیم سئول.
-جدا؟! فکر می کردم دوست داری بیشتر پکن بمونیم.
کریس وافلش رو برش زد و تو دهانش گذاشت. سوهو منتظر موند تا کریس کامل وافل رو قورت بده و جوابش رو بده.
-یا مگه بچه ای. چرا انقدر می جویی؟!
واضح بود دوست پسرش میخواد از جواب دادن طفره بره.
چشم هاش رو چرخوند و از پشت شیشه به رهگذرهایی که زیر بارون شدید به دنبال یک پناهگاه بودن زل زد.
-سوهو، اونشب که رفتیم بار رو یادته؟!
تو جاش صاف نشست و به طرف کریس برگشت. کریس معمولا خیلی کم پیش می اومد به این اسم صداش بزنه و اون معدود دفعات هم شروع کننده ی بحث های جدی ای بودن و اینبار هم نشون می داد که قرار موضوع مهمی رو کریس مطرح کنه.
-نه؛ خیلی کم. وقتی مست بودم اشتباهی ازم سر زد؟!
به ماگش چنگ زد و هات چاکلتش رو تا نصفه سر کشید. از اون شب کریس چیز عجیبی بهش نگفته بود، ظاهرا و طبق گفته های دوست پسرش تا جایی که تونسته مشروب بالا داده و در آخر هم بدون هیچ مشکلی به خونه برگشتن.
ولی مثل اینکه کریس چیزی رو ازش مخفی کرده بود.
کریس آروم خندید.
-نه کاری نکردی، فقط می خواستم بدونم چیزی یادتت هست یا نه.
-بعد از گذشت چهار روز؟!
کریس خواست جوابش رو اما زنگ موبایلش این اجازه رو نداد.
لبخندی زد و از روی صندلی بلند شد و در حالی که از میز فاصله می گرفت، گفت: بعدا راجبش صحبت می کنیم.
بزور لبخند زد و سر تکون داد.
اون اضطرابی که اول مسافرتشون به دلش رخنه کرده بود دوباره سر باز کرد و تنش رو لرزوند.
••✦✧••
![](https://img.wattpad.com/cover/350001019-288-k83320.jpg)
VOUS LISEZ
𝐒𝐭𝐚𝐫 𝐛𝐨𝐲𖤐.
Fanfictionمتوقف شده | 𝐒𝐭𝐚𝐫 𝐛𝐨𝐲 خـلاصه؛ «رابطه ی مخفیانه با پارک چانیول حتی در پس سرش هم رویای محو و دست نیافتنی ای بنظر می رسید. با این حال زندگی بکهیون مدتی می شد که حول و محور اون پسر چشم درشت می چرخید. اما سر گذشت علاقه ی ناسنجیده ش به بازیگر مشهور...