⊹𝐂𝐡.𝟏𝟓

209 41 3
                                    

«۲۰ ساعت بعد»
مرد نگاهی به پسر انداخت. ماگش رو روی میز فلزی گذاشت و گفت:«ازت می خوام از هیچ چیز نترسی و جواب سوالم رو بدی، اون عوضی بهت تجاوز کرده؟»
ذره ای از بهت و متعجبش کم نشد. اینجا چه خبر بود؟!
هیچ ایده ای نداشت که چرا باید الان تو اداره ی آگاهی باشه و تو اتاق بازجویی بشینه و با این سوال حتی تعجبش بیشتر شد.
-بکهیون.
مرد دیگری که کنارش نشسته بود زیرلب اسمش رو زمزمه کرد و دستش رو گرفت. نگاه سوالیش رو بین دو مرد رد و بدل کرد.
-شک بعد از حادثه ست، درکت می کنم. اما تو باید باهامون همکاری کنی تا بتونیم اون حروم زاده رو دستگیر کنیم.
دستش رو عقب کشید. سرش رو تکون داد و گفت:«من نمی دونم شما دارید از کی صحبت می کنید!»
هر دو بازپرس نفس صدا داری کشیدن. مرد روبروش که مشخص بود سخت در تلاشه تا عصبانیتش رو کنترل کنه، به سمتش خم شد و گفت:«پارک چانیول نمی تونه از کاری که با تو کرده قصر در بره پس نترس و صحبت کن.»
-چانیول؟!
تمام این سوال هایی که ازش پرسیده شدن مربوط به خودش و چانیول بود؟!
مرد کنارش سر تکون داد و رو به همکارش گفت:
-انقدر بهش فشار نیار ته اونگ! باید صبر کنیم تا دکتر جئون بیاد.
ته اونگ پوزخند عصبی ای زد و از روی صندلی بلند شد. از چهره ی رنگ پریده ی پسر روبروش می تونست بفهمه که چانیول رو می شناسه.
تمام اتفاقات دیشب از جلوی چشم هاش رد شد، احساس می کرد در این بین یه چیزی درست نیست.
-تجاوز؟!
زیرلب تکرارش کرد. وقتی سرش رو بالا برد خبری از دو بازپرس نبود در عوض، خودش رو تنها توی اتاق خاکستری رنگ دید.
این امکان نداشت واقعیت داشته باشه. خوب به یاد داشت که چانیول خودش رو به زور بهش تحمیل نکرده بود.
هوای داخل اتاق براش خفه کننده بود.
-این حقیقت نداره.
نمی دونست چند وقت از خروج دو مرد گذشته که در اتاق باز شد و به همراهش زن جوانی وارد شد.
زن لبخند کم رنگی به لب داشت و دو لیوان کاغذی به دست داشت. در رو با پاش به عقب هل داد و در با صدای قیژ مانندی بسته شد. حس خوبی نداشت، هر چه زودتر می خواست از این کابوس بیدار بشه.
-بهشون گفته بودم تا من نیومدم باهات صحبت نکنن اما مثل اینکه...
-اینجا چه خبره؟
ابروهای زن بالا پرید اما حالت چهره اش رو حفظ کرد. روبروش نشست و یکی از لیوان های کاغذی رو به سمتش هل داد.
-من جئون جی هیون هستم و اینجام تا کمکت کنم. می دونم الان اصلا شرایط مساعدی نداری اما تنها راه کمک بهت شنیدن واقعیت از زبون خودته بکهیون.
هر چقدر بیشتر می گذشت ضعف بدنش بیشتر می شد.
-اون به من تجاوز نکرده... رابطه ای که باهم داشتیم به خواست جفت مون بود.
هرطور بود جمله اش رو کامل کرد. جی هیون سر تکون داد و پرونده ای که دستش بود رو باز کرد.
-تهدیدت کرده تا چیزی نگی؟
عصبی خندید و سرش رو تکون داد. اوضاع داشت از کنترلش خازج می شد و هر آن ممکن بود از شدت سردرگمی فریاد بزنه.
-می دونستی ازت موقع انجام رابطه فیلم گرفته؟!
مدتی طول کشید تا سوالی که زن ازش پرسید رو تو ذهنش تحلیل کنه.
جی هیون دستش رو جلوی صورتش تکون داد و سعی کرد تا از بهت بیرون بیارتش.
تک خند هیستریکی کرد. این کابوس لعنتی باید همین الان تموم می شد. صندلی فلزی رو به عقب هل داد و ایستاد. جی هیون همراهش بلند شد و سعی داشت تا آرومش کنه.
-برام مهم نیست چی راجبم فکر کنید ولی لازم بگم که رابطه ای که ما با هم داشتیم با علاقه بود و هیچ اجباری توش نبود. بنظرم بهتر هر چه زودتر این بازجویی مسخره تموم بشه.
-بکهیون لطفا؛ اینجا هیچکس قرار نیست تو رو به دلیل گرایشت مورد تمسخر قرار بده.
«اتفاقی سرش به سمتی که در اتاق قرار داشت چرخید؛ چیزی که دید باعث شد چشم هاش گرد بشه. اتاق نیمه تاریک بود اما می شد تشخیص داد که شخصی از لای در ایستاده و در حال فیلم گرفتن ازشونه.»
چهره ی بکهیون در عرض چند دقیقه تغییر حالت داد. سرجاش خشک شده بود و پاهاش همراهیش نمی کردن.
پازل گمشده ای که تو سرش دنبالش می کرد رو بالاخره پیدا کرد.
یعنی اون فرد به دستور چانیول ازشون فیلم گرفته؟
جی هیون که چهره ی رنگ پریده ی بکهیون رو دید به سمتش رفت و وادارش کرد تا بشینه.
لیوان کاغذی رو به لب های پسر نزدیک کرد تا کمی از مایع داخلش بنوشه ولی بکهیون به معنای واقعی کلمه واکنشی نشون نمی داد.
-بکهیون، باید اجازه بدی ما معاینه ات کنیم. تنها به این طریق که می تونیم به دادگاه بکشونیمش. مدارک فیزیکی بهترین دلیل برای اثبات تجاوز محسوب میشه.
نگاه درمونده اش رو به زن داد و برای بار سوم پرسید:«اینجا چه خبره؟»
زن نفس عمیقی کشید و جواب داد:«کسی که از رابطه تون فیلم گرفته دیشب به اداره ی آگاهی اومده و به همه چیز اعتراف کرده. متاسفانه تمام اعترافاتش درست هستن.»
بکهیون در این لحظه تنها یک چیز می خواست، اون هم این بود که این کابوس ترسناک باید خیلی زود تموم می شد و در آغوش چانیول از خواب بیدار می شد.
••✦✧••

𝐒𝐭𝐚𝐫 𝐛𝐨𝐲𖤐.Where stories live. Discover now