جرقه ی یک احساس هم ممکنه زود هنگام زده بشه و هم خیلی دیر.
برای بکهیون این جرقه خیلی وقت بود که تبدیل به چیزی فراتر شده بود.
صدای اخطار تو سرش همونطور آروم آروم محو می شد و بکهیون تو اون لحظه تنها یک چیز رو فهمید و اونم اینکه؛ دیگه بیش از این نمی تونه در برابر میلش مقاومت کنه.
تبدیل شده بود به همون بیون بکهیونی که لحظه ای از فکر مرد روبروش بیرون نمیاد.
این رابطه ممنوعه بود، هنوز هم ریسکی بودن شرایط از یادش نرفته بود.
تنها دیگه توجهی به افکار ملاحضه کارش نداشت.
-می تونم ببوسمت؟
چهره ی آیدل تغییر حالت نداد. در عوض صورتش رو جلوتر برد و گفت:«تنها کاری که الان لازم انجام بدی همینِ.»
ابروهاش از جواب مثبتی که گرفت بالا پرید. از شدت هول شدن حلقه ی دست هاش دور گردن چانیول شل شد اما قبل از اینکه بتونه خودش رو عقب بکشه به جلو کشیده شد و لب هاش روی لب های چانیول قرار گرفت.
-پس دلیل فرار کردنت چیه؟
چانیول روی لب هاش زمزمه کرد. یکی از دست هاش رو روی گونه ی چانیول بود و با دیگری لبه ی میز گرفت تا تعادلش رو حفظ کنه.
همه چیز این بوسه با دفعه های قبلی متفاوت بود.
چانیول حریصانه عمل نمی کرد و در عوض آروم و ملایم می بوسید، همچنین اجازه می داد بکهیون بیشتر همراهی کنه.
هر چند که پسر کوچکتر بی تجربه بود و کاملا ناشیانه عمل می کرد.
شاید احمقانه بود که بعد از چند بوسه ی زوری توقع ماهر شدن از جانب بکهیون رو داشت!
بکهیون لب پایین چانیول رو به دندون گرفت و گاز گرفت که باعث شد آخ چانیول بلند بشه.
-متاسفم.
دستپاچه خودش رو عقب کشید.
سرش رو پایین تر برد تا بتونه لب چانیول رو بررسی کنه و محل زخم شده رو پیدا کنه.
می شد از گونه های سرخ شده ی پسر متوجه میزان خجالتش بشه.
دستش رو روی مچ بکهیون قرار داد و گفت:«ایرادی نداره.»
لبخند زد تا این اطمینان رو به بکهیون بده که واقعا چیزی نشده.
بکهیون به زخم اشاره کرد و لبش رو به دندون گرفت.
-درخواست احمقانه ای کردم وقتی حتی درست بوسیدن رو بلد نیستم.
از روی میز دستمالی برداشت و خیلی آروم روی پارگی کشید. چشم هاش تمام مدت روی لب چانیول متمرکز بود و متوجه نگاه خیره ی ایدل روی خودش نبود.
-می سوزه؟
سرش رو بلند کرد و تازه متوجه مردمک های درشت چانیول روی خودش شد.
-نیازی نبود انقدر بزرگش کنی. از این اتفاقا برای همه زیاد میافته بکهیون.
خواست دستش رو عقب بکشه اما چانیول مانع شد. دستش رو روی گونه اش گذاشت و بوسه رو از سر گرفت.
بخاطر ناگهانی بود حرکت چانیول، چشم هاش گرد شد اما بعد کاملا تسلیم لب های درشت مرد شد.
دست چانیول به زیر لباس بکهیون خزید و باعث شد تا ناله ای از بین لب هاش خارج بشه.
«فکر نمی کنی رابطه با طرفدارت زیاده روی؟!»
«فکر نمی کنی باید تمومش کنی؟!»
هر دو نفر بی توجه به ضمیر ناخود آگاه شون ادامه می دادن و تشنه ی کشف بدن یکدیگر بودن.
صدای بوسه های خیس شون تو اتاق می پیچید و هر دو سر مست از اتفاقی که قرار بود بین شون بیافته.
حتی به غلط!
کم کم دست پسر کوچکتر دکمه های بلیزش رو لمس کردن و چانیول این رو اجازه ای از جانب بکهیون دید که چند قدم جلوتر بره.
هر دو عقب کشیدن. بخاطر بوسه های بی وقفه نفس کم آورده بودن و برای نفس گرفتن کمی بهم استراحت دادن.
گونه های بکهیون سرخ تر از قبل شده بود ولی از چشم هاش می شد خوند که چقدر خواهان ادامه دادنِ.
شستش رو روی لب های باریک بکهیون کشید و بازدمش رو بیرون فرستاد.
-هنوزم میگی درخواست احمقانه ای بود؟
لب هاش روی هم کشید. فضای بین شون به شدت وسوسه انگیز بود و بکهیون دست رد نمی تونست به سینه ی چانیول بزنه.
سوال چانیول بی جواب موند چون زنگ تماس گوشیش به صدا در اومد.
بکهیون نفس عمیقی کشید و سرش رو پایین انداخت.
هرچقدر کمتر با چانیول چشم تو چشم می شد به نفع اش بود!
با دیدن شخصی که تماس گرفته اخم کمرنگی بین ابروهاش پدیدار شد و از اتاق بیرون رفت.
-برای چی زنگ زدی؟
-باید همه دیگه رو ببینیم. حتما موضوع مهمی که بهت زنگ زدم. بیا خونه ی خودم.
و تماس قطع شد.
هوف کلافه ای کشید و به اتاق برگشت. بکهیون روبروش ایستاده بود. وسایل روی میز مرتب سر جاشون قرار گرفته بودن و خبری از بهم ریختگی چند دقیقه ی قبل نبود.
-باید بریم. یه مشکلی پیش اومده.
بکهیون تنها سر تکون داد و زودتر از اتاق خارج شد.
-متاسفم.
-ایرادی نداره.
حس خوبی نسبت به این تماس ناگهانی نداشت.
••✦✧••
-امیدوارم چیزی که می خوای بگی ارزش اومدن به اینجا رو داشته باشه.
این سوک از جلوی در کنار رفت و جوابی نداد.
چانیول متوجه محیط بهم ریخته ی داخل خونه شد.
این سوک هیچ وقت مرتب نبود!
دو آرنجش رو به لبه ی مبل تکیه داد و گفت:«خب، می شنوم.»
این سوک یقه رابدوشامبرش رو مرتب کرد و دستی روی گردنش کشید.
عصبی و مضطرب بنظر می رسید و این واقعیت حس بد چانیول رو تشدید می کرد.
این سوک یک نخ سیگار از پاکت بیرون کشید و بین لب هاش قرار داد.
-نمیخوای بگی چیشده؟
سعی داشت همچنان خونسرد بنظر برسه اما کنترل داشت از دستش خارج می شد.
-یه مشکلی پیش اومده.
پاکت کاغذی باز شده ای به سمتش پرت کرد و به طرف آشپرخونه رفت.
چانیول خوب می دونست این سوک رمانی که آشفته ست به سیگار و شراب رو میاره، پس مشکل مهمی پیش اومده.
-یو جون تو رو با اون پسر دیده و مشکوک شده. البته کار از مشکوکی گذشته.
با اخم عکس داخل پاکت رو بیرون آورد. زیر لب لعنتی فرستاد.
سرش رو بلند کرد و عکس رو تو دستش تکون داد.
-خب؛ که چی؟
این سوک گِلسش رو از شراب پر کرد و کمی ازش رو مزه کرد.
-شوخیت گرفته نه؟ با همین عکس می تونه برات دردسر درست کنه.
عکس رو از چانیول گرفت و جلوی صورتش تکون داد.
-جونگ هیون با یه فیلم زپرتی تونست مجبورت کنه به به خیریه ی زپرتی تر کمک کنی، اونوقت مدیر احمقش رو دست کم می گیری؟
خندید و ادامه داد.
-یا بهتره بگم دلیل دیگه ای برای کمک به اون خراب شده داشتی!
اخمش پر رنگ تر از قبل شد. روی مبل تک نفره نشست.
-نمی خوای بهش برای پایین کشیدن من کمک کنی؟
ابروهای این سوک بالا پرید.
روبروش روی مبل سه نفره ای نشست. کامی از سیگارش گرفت و گفت:«من فقط نگران پدرمم نه تو و اجازه نمیدم یه احمقی مثل چوی بخواد سد راه اش بشه.»
گوشه ی لبش بالا رفت.
-با وجود تو سری خوردن ازش همچنان طرفش رو می گیری.
وا رفتن دختر روبروش رو می تونست از حرکاتش بفهمه.
چانیل این سوک رو از بَر بود.
دختری به ظاهر محکم و مستقل اما از درون شکننده و آسیب دیده.
گاهی دلش برای این سوک می سوخت.
-می تونستی خیلی راحت باهاش همدست بشی و تلافی کنی اما اینکار رو نکردی. بخاطر پدرته یا بخاطر اینکه بخوای دل من رو دوباره بدست بیاری؟
این سوک تک خندی زد و سیگارش رو داخل جا سیگاری خاموش کرد.
-زیادی خودت رو دست بالا گرفتی پارک چانیول. رابطه ی بین من و تو رسما توسط خودت خاتمه پیدا کرد. همونطور که گفتم تنها نگران آینده ی پدرمم همین. به لطف گند کاریای تو امکان اُفت سهام کمپانی وجود داره.
این سوک با تحکم جوابش رو داد و موهاش رو بهم ریخت.
-باید دهنش رو ببندیم. هر لحظه امکان داره هر غلطی بکنه. قطعا نسخه ی اصلی عکس دست خودشه و این فقط کپیشه.
چانیول ایستاد. نگاهش رو از دختر گرفت و به طرف در واحد رفت.
-خودم می دونم چیکار کنم.
-چند وقت میشه که باهاشی؟
دستش روی دستگیره ی در موند. هوف کلافه ای کشید.
الان وقت شروع یک بحث دیگه نبود.
-دوستش داری؟
حالا این سوک هم کنارش ایستاده بود و بهش نگاه می کرد.
-با اینکه ازش بیزارم ولی قلبش رو نشکن.
چانیول نیشخند زد.
-این رو از زبون یه هموفوبیک دارم می شنوم!
این سوک از در فاصله گرفت. پاکت رو تو بغل چانیول انداخت و در حالی که به سمت اتاق خوابش می رفت گفت:«نمیخوام یه آدم بی گناه قربانی بچه بازیِ ما دوتا بشه.»
از این تغییر رفتار این سوک بیزار بود.
••✦✧••
-مطمئنی نمیای؟
بکهیون سر تکون داد.
-هنوز از دستش دلخورم.
کیونگسو نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو چرخوند.
-هیونگ فقط نگرانته.
-نمیخوام باشه.
-یا بیون بکهیون انقدر لجباز نباش.
بکهیون بی توجه به دوستش به کارش ادامه داد. کیونگسو جلو رفت و کتاب های تو دستش رو گرفت و روی زمین گذاشت.
-میشه بگی دقیقا داری چیکار می کنی؟
-امروز مرخصی گرفتم چون میخوام یکم به وضعیت خونه رسیدگی کنم.
به جعبه ی مستطیل شکل اشاره کرد و ادامه داد:«یسری از وسایل رو میخوام تو حراجی بفروشم.»
-خوبه، منم کمکت می کنم.
بکهیون چشم هاش رو چرخوند و جعبه ی کوچک تو دست کیونگسو ازش گرفت.
-ممنون، نیازی نیست.
دستش رو به طرف در اتاق دراز کرد. کیونگسو هوف کلافه ای کشید و گفت:«باشه، گورم رو گم می کنم. مراقب خودت باش.»
با رفتن دوستش، نفس عمیقی کشید و روی تختش نشست.
فکر هاش رو کرده بود. نمی تونست اینجوری ادامه بده.
صورتش رو با دست هاش پوشوند و آه بلندی کشید.
این رابطه ی پنهانی دیر یا زود فاش می شد و قطعا به نفع جفت شون نبود.
-آره... تمومش می کنیم و من بهش قول میدم که حتی یه کلمه هم از رابطه مون به کسی چیزی نگم.
روی تخت دراز کشید و به پوستر بزرگ آیدل که به سقف بالای سرش چسبیده بود زل زد.
-راستش رو بخوای خودمم دیگه نمی دونم چی میخوام!
دستش رو زیر سرش گذاشت و ادامه داد:«می تونم شرط ببندم که به قرار دهم نرسیده ازم خسته میشی پارک چانیول. پس بهترِ زودتر تمومش کنیم.»
دستش رو دراز کرد که شاید به پوستر برسه اما اشتباه فکر می کرد. به خودش فحش داد و از حالت دراز کش در اومد.
روی تخت ایستاد و دوباره تلاش کرد تا دستش به عکس برسه. و باز هم تلاشش بی ثمر موند.
دندون هاش روی هم فشار داد و مشتش رو روی سرش کوبید.
-با چه عقلی اینجا چسبودمت؟
باید می رفت و نردبون رو از انباری برمی داشت. برای بار دوم به خودش ناسزا گفت و از روی تخت به پایین اومد.
بعد از پوشیدن ژاکتش به از خونه خارج شد.
-وسط پاییز کدوم احمقی پنجره ی راه پله رو باز نگه می داره؟
با حرص غر زد و چشم غره ای رفت. اما قبل از اینکه پنجره رو کامل ببنده توجه اش به بیرون جلب شد.
با دیدن ماشین مشکی رنگ گرون قیمتی که کنار خیابون پارک شده بود ابروهاش بالا پرید.
شاید از نظر هر کس دیگه این اتفاق کاملا عادی بنظر برسه اما وضعیت استثنا بود.
یه اسثنای عجیب و غریب!
این ماشین نمی تونست مطلق به چانیول باشه چون یک، چانیول قبل از اومدنش به بکهیون پیام می داد و دو، قرار هاشون معمولا شب انجام می شد و این موقعه ی صبح خیلی ضایع بود.
نفسش رو بیرون فرستاد و بعد از اخرین نگاه به ماشین مشکی رنگ از پله ها پایین رفت.
به قدری کنجکاو شده بود که به جای رفتن به انباری، تصمیم گرفت به بیرون بره تا از هویت شخص داخل ماشین مطلع بشه.
آب گلوش رو با مکث قورت داد، دست هاش رو داخل جیب های ژاکتش کرد و با قدم های اروم به طرف ماشین مشکوک رفت.
اضطراب به بدنش رخنه کرده بود و حسی بهش می گفت که اتفاق های خوبی در انتظارش نیست.
-دیگه داشتم ازت ناامید می شدم بکهیون!
صدای نازکی که شنید خیلی آشنا بود. پاهاش یاری نمی کردن و وسط کوچه خشکش زد.
-این سوک!
دختر خندید و سر تکون داد. بدنش همراهیش نمی کرد و همچنان تو همون وضعیت خشکش زده بود.
-آیگو...
این سوک خم شد و در طرف شاگرد رو باز کرد.
-بیا بشین. می تونیم ساعت ها با هم وقت بگذرونیم!
بالاخره از حالت خشک زده بیرون اومد و بعد از نگاه کردن به اطراف به سمت ماشین رفت.
روی صندلی نشست و در رو بست. تنها به روبرو زل زده بود و لب هاش روی هم جفت شده بودن.
توقع همچین چیزی رو نداشت.
-ما قبلا هم دیگه رو ملاقات کردیم ولی قبول کن خیلی کوتاه بود. نظرت به یه آشنایی کامل چیه؟
بکهیون سر چرخوند. چهره ی دختر کنارش آروم و خنثی بنظر می رسید اما باید از این ترسید!
-اون شب...
-نه من اون شب متوجه نشدم.
این سوک سریع جمله اش رو قطع کرد. ابروهاش بالا پرید.
-پس چطوری؟
این سوک پوزخندی زد. عینکش روی صورتش گذاشت و ماشین رو روشن کرد.
-ما امروز خیلی با هم صحبت داریم بکهیون!
••✦✧••
-پیست موتور سواری؟
با شنیدن صدای چوی از پشت سرش، نیشخندی زد و به طرفش برگشت.
-مکان مورد علاقمه. تو خوشت نمیاد؟
یو جون خندید و روبروی چانیول ایستاد. به اطراف نگاهی انداخت و جواب داد:«نظری ندارم.»
لبخند دندون نمایی تحویل مرد داد و دستی روی اُور کتش کشید.
-می دونی چرا اینجا قرار ملاقات گذاشتم؟
مرد خم شد و زیر گوشش زمزمه کرد.
-مطمئنم کار مهمی داری.
-چون اینجا بهم قدرت زیادی میده!
قرار بود آروم زهر چشمش رو انجام بده اما کنترل کردن اعصابش کار سختی بود.
دیدن لبخند گشاد یو جون باعث می شد که بیشتر از قبل اعصابش بهم بریزه و هر چه زودتر به بخواد کارش رو تموم کنه.
-تو حرومزاده ی لعنتی.
تمام توانش رو جمع کرد و با زانوش به شکم یو جون ضربه زد. ناله ی مرد بلند شد و از درد به خودش پیچید.
-اجازه نمیدم یه عوضی ای مثل تو سد راهم بشه.
و مشتش رو نثار گونه راستش کرد. نفس عمیقی کشید و چنگی به موهاش زد.
هنوز آروم نشده بود و قصد داشت تمام حرصش رو سر چوی خالی کنه.
-منم مطمئنم که اصل اون عکس کوفتی رو با خودت آوردی!
انگشت هاش رو لای موهای یو جون برد و محکم به عقب کشید.
صورت مرد از درد جمع شد و زیر لب فحشی داد.
-اینطور نیست؟
از جیب مخفی کت عکس رو بیرون کشید. عصبی خندید و عکس رو جلوی صورت یو جون تکون داد.
-وای به حالت اگر نسخه ی دیگه ای از این عکس داشته باشی، با دست های خودم خاکت می کنم.
بعد از اتمام جمله اش، پشت سرش رو چسبید و به زمین کوبید. فریاد مرد داخل محوطه پخش شد و مشتش رو محکم روی زمین کوبید.
-تو خیلی قدرنشناسی چوی یو جون و در عین حال خیلی احمق.
چانیول مچ دستش رو ماساژ داد و کنار صورت یو جون خم شد.
-این رو خوب تو گوشت فرو کن، بخوای به زمین بزنیم به بدترین شکل ممکن داغونت می کنم.
گرد و خاک شلوارش رو تکون داد و لگدی به شکم یو جون زد.
-امیدوارم برات درس عبرت شده باشه.
کلاه کاسکتش رو سرش کرد، موتورش رو روشن کرد و از کنار بدن بی جون یو جون گذشت.
-پارک چانیول لعنتی!
از درد فریاد کشید و مشتش رو به آسفالت زد. پیشونیش داغ شده بود و همین حاکی از این بود که زخم شده.
-حالت خوبه؟
-خودت چی فکر می کنی؟
پسر کمکش کرد تا از روی زمین بلند بشه. بخاطر ضربه ای به سرش وارد شده بود، تعادلی روی قدم هاش نداشت.
-از پیشونیت داره خون میاد.
دستی روی پیشونیش کشید و با دیدن مایع قرمز رنگ روی انگشت هاش، فحشی به چانیول داد.
-زورش بیشتر از چیزی بود که تصور می کردم. تونستی فیلم خوبی بگیری؟
پسر سر تکون داد. پوزخندی زد.
-تعقیب ش کن. یه نفرم بذار به پا برای بکهیون.
خونی که داخل دهانش جمع شده بود رو به بیرون تف کرد و با پشت دست کنار لبش رو پاک کرد.
-تا زمین خوردن فاصله ای نداری پارک چانیول.
••✦✧••
STAI LEGGENDO
𝐒𝐭𝐚𝐫 𝐛𝐨𝐲𖤐.
Fanfictionمتوقف شده | 𝐒𝐭𝐚𝐫 𝐛𝐨𝐲 خـلاصه؛ «رابطه ی مخفیانه با پارک چانیول حتی در پس سرش هم رویای محو و دست نیافتنی ای بنظر می رسید. با این حال زندگی بکهیون مدتی می شد که حول و محور اون پسر چشم درشت می چرخید. اما سر گذشت علاقه ی ناسنجیده ش به بازیگر مشهور...