-نیازی به این همه پودر کوفتی نیست.
چانیول با حرص به گریمر توپید و صورتش رو کنار زد. دختر دستپاچه خودش رو عقب کشید و دلخور گفت:
-اما آقای پارک...
-اینجا من میگم کی چیکار کنه نه تو، من قراره عکسم رو صفحه ی اول اون مجله ی کوفتی بره نه تو!
در همین لحظه در اتاق باز شد و منیجرش به داخل اتاق اومد:
-اینجا چخبره؟!
جونگین با تعجب پرسید و دختر نگاه درمونده اش رو بهش دوخت.
-آقای پارک اجازه نمیدن گریمشون رو کامل کنم.
چانیول چشم غره ی وحشتناکی به گریمر رفت و از روی صندلی بلند شد.
-چون من صدبار فاکی گفتم که خوشم نمیاد صورتم پر از اون پودر کوفتی بشه!
جونگین ابروهاش متعجب بالا رفت.
"همین پودر لعنتی کمکت میکنه شب ها یواشکی بزنی بیرون پارک!"
-برو بیرون، کارت تموم شده.
دختر تندی وسایلش رو از روی میز برداشت و از اتاق بیرون رفت.
-چرا انقدر درگیری؟! دختر بیچاره چه تقصیری داره.
جلوی آینه ایستاد و لباس برندی که تنش بود رو مرتب کرد.
-به یونجی بگو بیاد. زودتر تموم بشه، میخوام برگردم خونه.
-گفتم بهش. داره میاد. از اون شب پرخاشگرتر شدی چان!
نگاه بی تفاوتی به جونگین انداخت و شونه هاش رو بالا انداخت.
-من همیشه اینطوری بودم جونگ.
منیجرش سرش رو تکون داد و لب هاش رو بهم فشار داد. انگار که می خواست چیزی رو بیان کنه اما از واکنشی که از طرفه دوستش قرار بود دریافت کنه می ترسید.
چانیول نیم نگاهی بهش انداخت و پرسید:
-حرفی مونده؟
جونگین نفس عمیقی کشید. خب مثل اینکه چیز جالبی قرار نبود بشنوه.
-بهت میگم ولی، آروم باش. باشه؟
-این سوک اینجاست؟
جونگین سرش رو برای رد کردن حرفه چانیول تکون داد.
-پس چه کوفتی؟
-دونگ هیون.
و همین اسم کافی بود تا اخم هاش بیشتر از قبل توهم برن.
-اون اینجا چه غلطی میکنه؟ ردش کن بره، حوصلش رو ندارم.
-مثل اینکه بعد از بیست بار رد کردن مصاحبه اش از رو نرفته و اینبار خودش شخصا اومده تا گیرت بندازه. سعی کردم منصرفش کنم ولی نمیره.
لعنتی فرستاد. در باز شد، یونجی وارد اتاق شد و اجازه نداد تا آیدل خشمش رو بیشتر از قبل خالی کنه.
-آقای پارک آماده اید؟
چانیول عصبی سرش رو تکون داد و جلوی دختر ایستاد تا وارسیش کنه.
-عالیه. همه چیز همونطور که مقرر شده است.
دختر تخته شاستی تو دستش رو به سینه اش فشرد و به چانیول اشاره کرد تا از اتاق خارج بشه.
-اون مجری سمج اینجا چه غلطی میکنه یونجی؟
دختر جا خورد و تخته ی تو دستش رو فشرد. نگاهی به جونگین انداخت و جواب داد:
-خیلی متاسفم آقای پارک. خیلی تلاش کردیم بیرونش کنیم ولی گفت تا زمانی که شخصا با خودتون ملاقات نکنه از اینجا نمیره.
-متاسف بودن تو وضعیت الان رو درست نمیکنه.
عصبی دختر رو کنار زد و از اتاق خارج شد. دختر هینی کشید و تقریبا به عقب پرت شد. جونگین سریع بازوی لاغرش رو گرفت و مانع از این شد که بی افته.
-بابت رفتارش متاسفم.
سریع اضافه کرد و با قدم های بلند خودش رو به دوست عصبیش رسوند، بازوش رو چسبید و متوقفش کرد.
-نباید سوژه بدی دستش. میدونی که هدف اصلیش هم از اومدن به اینجا همینه!
چانیول سرش رو تکون داد و چهره ای خنثی به خودش گرفت.
یکی از فایده های بازیگری این بود که در کسری از ثانیه میتونی میمیک صورتت رو تغییر بدی و هیچکس از حالته چند دقیقه قبلت خبردار نشه.
همیشه تمام تاک شو ها و برنامه هایی که ازش دعوت می کردن رو یا رد می کرد یا جواب تماس هاشون رو نمی داد. جز روز اکران فیلم هاش و فن ساین هاش ترجیحا خودش رو جایی نشون نمی داد.
مشهور بودن رو دوست داشت ولی از اینکه بخوان از زندگی شخصیش پرده برداری کنن به شدت بیزار بود. نصف سوالات این برنامه ها راجب به خودش بود نه فیلم هاش و ترجیح می داد زندگی شخصیش برای طرفدارهاش تو هاله ای از ابهام بمونه. به هر حال، چیز جالبی هم برای دونستن نبود.
و حالا هم مشکل جدیدی سر راهش پدیدار شده بود.
دونگ هیون، اون مجری لعنتی سمج!
بالغ بر بیست باری میشد که دعوتش رو رد کرده، فکر می کرد بعد بیست بار رد شدن، دونگ هیون غرورش جریحه دار میشه و دست از سرش برمیداره ولی، تصورش کاملا غلط بود. چون اون مرد سمج الان روبروش با همون لبخند مضخرفش ایستاده و منتظر تا چانیول بهش نزدیک بشه.
-مثل اینکه بالاخره سوپراستار کره رو گیر انداختیم بچه ها!
دونگ هیون رو به گروهه کوچیکش گفت و به سمت چانیول قدم تند کرد، اما جانگ مانع شد و اجازه نداد تا مجری زیاد به چانیول نزدیک بشه.
نگاه بی تفاوتی به مرد روبروش انداخت. کت و شلوار راه راه قرمز و سفیدی که دونگ هیون پوشیده بود چانیول رو یاد اِستند آپ کمدین های بی نمکی مینداخت که سعی داشتن با استایل مضحکشون بیننده جذب کنن.
-فکر کنم نیازی به این همه شلوغ کاری نیست.
یک تای ابروش رو بالا برد و دست به سینه شد.
-جانگ تنها داره وظیفه اش رو انجام میده.
دونگ هیون خندید و عینک گرد و بزرگش رو با انگشت اشاره اش بالا داد. دستش رو جلو آورد و خودش رو معرفی کرد.
-من لی دونگ هیون هستم. مجری برنامه ی نویینگ آیدلز.
چانیول نیم نگاهی به دست دراز شده اش انداخت و سرش رو تکون داد. نیازی به معرفی نبود، کسی تو کره پیدا نمی شد که برنامه ی نویینگ آیدلز رو ندیده باشه. بیشتر از نصف دراماهای کیپاپ و کیدراما از همین برنامه نشات می گرفت.
-می شناسمتون.
دونگ هیون اعتماد به نفسش رو حفظ کرد و دستش رو عقب کشید.
-پس فکر کنم بدونین برای چی با گروهم اینجاییم؟
چانیول پوزخندی زد. این مرد زیادی پررو بود.
-تلاشتون بعد بیست بار رد شدن واقعا ستودنیه.
مرد خندید و سرش رو تکون داد. ولی تغییری در چهره ی آیدل روبروش ایجاد نشد و این شرایط رو براش سخت میکرد.
-من آدم تلاشگری هستم آقای پارک.
چانیول حق به جانب سرش رو تکون داد.
-ولی باید بگم این تلاشتون ذره ای روی من تاثیر نمیذاره.
دونگ هیون دوباره مضحک خندید و به گروهش اشاره کرد تا بهشون نزدیک بشن.
-امتحانش مجانیه!
این مرد یا زیادی احمق بود یا زیادی پررو اما نه، باید خودش رو کنترل میکرد. میشد از نگاه منیجرش بفهمه که نباید خرابکاری کنه. چون این مرد بخاطر همین به اینجا اومده.
-اما من همین چند ثانیه پیش برای بیست و یکمین بار ردتون کردم آقای لی، تلاشتون رو تحسین میکنم ولی متاسفم من باید به کارم برسم. مثل شما بیکار نیستم.
از انتهای راهرو یونجی خودش رو رسوند و کنار جونگین قرار گرفت. بی صدا ازش پرسید:
-اوضاع چطوره؟
کای هم مطابق خودش بی صدا لب زد: "بد نیست."
دختر سرش رو تکون داد و به سمت چانیول رفت. بهتر بود خودش زودتر دست بکار می شد و تا قبل از اینکه اتفاقی بی افته تمومش می کرد.
-فکر کنم جوابتون رو گرفتین آقای لی، آقای پارک باید به عکس برداریشون برسن. برنامه ی کاریشون باید مرتب و به موقعه انجام بشه.
و بعد دستش رو دراز کرد و رو به چانیول ادامه داد:
-آقای پارک. بفرمایید، گروه طبقه ی بالا منتظرتون هستن.
-روز خوبی داشته باشید.
چانیول با لبخند مصنوعی گفت و به سمت آسانسور رفت. جونگین و یونجی هم پشت سرش سوار آسانسور شدن.
-دختر آفرین بهت به موقعه بود.
جونگین با ذوق گفت و ضربه ای به شونه ی دختر زد. یونجی معذب دسته ای از موهاش رو پشت گوشش انداخت و لبخند خجالت زده ای زد.
چانیول نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد.
-آره. چون اگه نمی اومدی معلوم نبود میتونستم خودم رو کنترل کنم یا نه.
••✦✧••
یک هفته ای میشد که تو خونه ی پدر و مادر دوست پسرش اقامت داشتن و سوهو از این اقامت راضی بود.
صبح ها با بوی خوشمزه ی صبحانه های خانم وو از خوب بیدار میشد و شب ها با شکم پر و لبخند کنار کریس به خواب میرفت.
خانواده ی وو، همون خانواده ای بود که خودش یک زمانی داشت. قبل از اینکه بهشون واقعیت گرایشش رو بگه.
نفس عمیقی کشید و از پشت پنجره به آسمون ابری زل زد. تو طول این یک هفته فقط یک بار به بکهیون زنگ زده بود و فرصت مناسب پیدا نمی کرد تا دوباره باهاش تماس بگیره. البته وقتی با کیونگسو صحبت می کرد حالش رو پرسید و تا حدودی نگرانیش برطرف شد. مثل اینکه اونقدرا هم که فکر می کرد به دون سنگش بد نمی گذشت.
گوشیش رو از روی میز برداشت و شماره بکهیون رو گرفت.
"سلام. شما با بیون بکهیون تماس گرفتید. خوشحال میشم پیام بذارید."
لب هاش رو روی هم کشید و بعد از صدای بوق، پیامش رو برای بکهیون گذاشت.
-سلام بک، چطوری؟! اوضاع چطوره؟، با کیونگ بهت خوش میگذره؟ میدونم الان ممکنه سرکار باشی و سرت شلوغ باشه پس هر موقع تایمت آزاد شد بهم زنگ بزن. مراقب خودت باش.
-برای بکهیون پیغام گذاشتی؟
کریس در حالی که موهاش رو با حوله خشک می کرد، کنارش رو تخت نشست و پرسید. سرش رو تکون داد.
-دلت براش تنگ شده؟
دوباره سرش رو تکون داد. کریس دستش رو روی موهای سوهو کشید.
-و اگه بهت بگم یک هفته ی دیگه هم پکن بمونیم، ازم متنفر میشی؟!
سوهو اخم کمرنگی کرد و مردد پرسید: برای چی؟!
کریس شونه ای بالا انداخت و سمت کمد لباس هاش رفت. منتظر موند تا دوست پسرش جوابش رو بده.
-چون داره بهمون خوش میگذره و من هنوز دیوار چین رو بهت نشون ندادم.
خندید و بالشی که کنارش بود رو سمت کریس پرتاب کرد.
-دیوونه. ترسیدم!
کریس بالش رو روی هوا گرفت و انگشت اشاره اش رو سمت سوهو گرفت.
-و اینکه کیم جونمیون باید امشب شرطش رو انجام بده.
لب خندونش خیلی زود تبدیل به خط شد. یادآوری شرطی که با کریس بسته بود باعث میشد به خودش لعنت بفرسته. فکر میکرد دوست پسرش بعد از گذشته یک هفته اون شرط کوفتی رو از یاد برده ولی خب، باز هم اشتباه فکر کرده بود.
دست هاش رو بغل کرد و صورتش رو برگردوند.
-انقدر بچه نباش کریس وو.
کریس با چشم های گرد شده هودی تو تنش رو مرتب کرد و گوشیش رو برداشت.
-الان بهت نشون میدم.
و لحظه ی بعد صدای ضبط شده ی خودش از اونروز توی اتاق پخش شد.
-"اینجانب کیم جونمیون قبول می کنم که اگر این ملاقات بدون مشکل تموم شد، تا جایی که میتونم مست کنم و مخالفتی با این شرط ندارم."
دوباره لعنتی به خودش فرستاد و از روی تخت بلند شد.
-مطمئن باش نوبت تو هم میرسه کریس وو.
-من جا نمیزنم و شرطم رو شرافتمندانه انجام میدم.
-یا خفه شو!
تنه ای به دوست پسرش زد و بالای سر چمدونش رفت تا لباس مورد نظرش رو انتخاب کنه.
-جون؟
-خفه شو.
و همین دو کلمه کافی بود تا صدای قهقهه ی کریس تو اتاق پخش بشه.
-دفعه ی بعد مطمئن باش تو می بازی و من مجبورت میکنم با بیکینی تو خیابون میانگ دونگ شیک بزنی.
قهقهه ی کریس بعد از این حرف حتی از قبل هم بیشتر شدت گرفت و کمکی به فروکش کردن خشم سوهو نکرد.
پس بی خیال شد و لباس های خونگیش رو با جین مشکی رنگ، پلیور سفید و پافر مشکی عوض کرد.
-انقدر هم سرد نیست!
کریس در حالی که گوشیش رو توی جیبش میگذاشت گفت و در اتاق رو باز کرد.
-به تو مربوط نیست. در ضمن من سرماییم، یادتت رفته؟!
دوباره ریز خندید و پشت سر سوهو از اتاق خارج شد.
••✦✧••
-داریم کجا میریم؟!
سوهو با کج خلقی ازش پرسید و دست هاش رو تو جیب هاش گذاشت.
-کلاب یکی از دوستام. نزدیکه، یکم دیگه میرسیم.
سرش رو تکون داد. دوباره استرس سراسر بدنش رو گرفته بود و نمیتونست حدس بزنه که لرزش دست هاش بخاطر سرماست یا اضطرابش.
صدرصد بخاطر استرس بود. چون هوا اونقدرا هم سرد نیست که باعث لرزشش بشه.
-جون، جدای از شوخی. اگر...
-نه... انجامش میدم. نمیخوام بعدا منت سرم بذاری.
-سردته؟
زیرچشمی هم میشد لرزش نامحسوس پسر قد کوتاه کنارش رو ببینه.
-نه.
سوهو نگاه جدی به دوست پسرش انداخت تا نشون بده که جوابش کاملا درسته. اما کریس بی توجه به قیافه ی درهم سوهو، دستش رو دور شونه هاش حلقه کرد و پسر کوچیکتر رو توی بغلش جا داد.
-یا چیکار میکنی؟ گفتم که سردم نیست.
-هر چقدر دلت میخواد غر بزن ولی من تا زمانی که به مقصد نرسیم ولت نمیکنم.
مشتی به بازوی کریس زد و باقی راه رو بی حرف تو بغلش موند.
-چرا انقدر نسبت به مشروب جبهه میگیری؟
کریس خیلی ناگهانی ازش پرسید و باعث شد حواسش از اطرافش پرت بشه و به کریس جلب بشه.
-چی گفتی؟
-چرا نسبت به یه شرط ساده انقدر واکنش نشون دادی؟
لب هاش رو روی هم کشید و نفسش رو مثل فوت بیرون فرستاد.
-چون خاطره ی خوبی از مست کردن ندارم.
-مثل اینکه جالب شد.
ضربه ای به بازوی دوست پسرش زد و ازش فاصله گرفت.
-کجاش جالبه؟
کریس بی توجه به غرغرش با سر به کلاب روبروش اشاره کرد و گفت: رسیدیم.
با اکراه نگاهش رو گرفت و به تابلوی دیجیتالی روبروش داد. آب گلوش رو محکم قورت داد و با کشیده شدن دستش متوجه شد که دیگه هیچ راه فراری نیست و باید همراه با کریس وارد کلاب بشه.
"امیدوارم دوباره گند نزنم!"
••✦✧••
صدای زنگ موبایل به همراه زنگ در باهم دست به یکی کردن و خواب رو از چشم های آیدل گرفتن. با پلک های بسته، دستش رو دراز کرد و گوشیش رو برداشت. از تختش دل کند و به طرف در واحدش رفت.
-چخبرته؟!
-همین الان این در کوفتی رو باز کن.
با صدای عصبی ای که توی گوشش پیچید، ابروهاش بهم نزدیک شد. موبایل رو از گوشش فاصله داد و در رو باز کرد.
-چیشده این موقعه ی صبح؟
منیجرش جوابش رو نداد و وارد خونه شد. تلوزیون رو روشن کرد و بهش اشاره کرد تا به اونجا بره. با ابروهای تو هم روبروی تلوزیون قرار گرفت. با دیدن سر تیتر خبرها چهره اش از قبل هم برافروخته تر شد.
"سوپراستار مغرور؟!"
"بی احترامی پارک چانیول به مجری دوست داشتنی نویینگ آیدلز؟!"
-دوستداشتنی؟!
هستریک فریاد زد. تنها لقب اون مجری سمج بی شک، دلقک میتونست باشه.
جونگین عصبی پوزخند زد و به تلوزیون اشاره کرد.
-ادامه اش رو هم ببین.
اخبارگو لبخندی زد و شروع به صحبت کرد:
-"صبح امروز طبق هر هفته، برنامه ی پر بیننده ی نویینگ آیدلز از شبکه ی... پخش شد و آیدلی که این هفته درباره اش در این برنامه صحبت شد، سوپراستار سینما، پارک چانیول بود."
مجری ابروهاش رو بالا انداخت و ادامه داد:
-"بهتره خودتون ببینید."
و چند ثانیه بعد دونگ هیون یا از نظر چانیول دلقک روی صفحه ی تلوزیون ظاهر شد.
-"همونطور که میدونید آیدل مورد بحث امروز، کسیِ که بهش لقب شاهزاده ی کره ی جنوبی دادن، کسیِ که تابحال بجز فرش قرمز فیلم هاش و فن ساین هاش حاضر به حضور در هیچ برنامه ای برای مصاحبه نشده."
چانیول عصبی خندید و چنگی به موهاش زد. روی صفحه ی مانیتوری پشت دونگ هیون عکس چانیول ظاهر شد. مجری به عکس اشاره کرد و ادامه داد:
-"من دیروز بالاخره با این شاهزاده ملاقات کردم و از نزدیک دیدمش."
دونگ هیون عینک گردش رو عقب داد و خندید.
-"اما دوستان، اصلا استقبال گرمی ازم نشد. خودتون الان متوجه میشید چرا."
و صفحه ی مانیتوری چند ثانیه بعد، فیلمی از دیروز رو پخش کرد.
صورتش از شدت عصبانیت به قرمزترین حالت ممکن رسید. این فیلم چطور گرفته شد که چانیول متوجه اش نشد؟!
فیلم تموم شد و دوباره دوربین روی دونگ هیون رفت. دونگ هیون به مانیتور اشاره کرد و گفت:
-"دیدین دوستان. بنظر شما این نوع برخورد با یک مجری باتجربه و سابقه داره؟! بعد از بیست بار رد شدن و اینطور برخورد از جانب یک سوپراستار اصلا درسته؟! نظر شما چیه، منتظر شنیدن نظراتتون هستم..."
-یه مشت مضخرفه. دروغه.
عصبی فریاد زد و کنترل تلوزیون رو به کناری پرت کرد. جونگین شقیقه هاش رو ماساژ داد و گفت: حاضر شو بریم. رئیس میخواد تو دفترش ببینتت. باید یجوری این گند رو تا قبل از اینکه خیلی جدی بشه بپوشونیم.
-چطوری تونسته فیلم بگیره؟
جونگین شونه ای بالا انداخت.
-حتما دوربین مخفی داشتن.
بلند لعنتی فرستاد و سرش رو به لبه ی مبل کوبید. مشکل این سوک حل شده بود و حالا مشکل جدیدی به اسم دونگ هیون سر راهش قرار گرفته و بنظر به همین راحتی ها هم قصد عقب کشیدن نداره.
-چانیول، خودت رو جمع و جور کن. باید بریم.
سرش رو کلافه تکون داد و به سمت اتاقش رفت. صبحش خیلی مضخرف شروع شد و حتم داشت ادامه ی روزش هم قرار مضخرف تر پیش بره.
••✦✧••
دو ماهی می شد که پاش رو به ساختمون اصلی کمپانی نگذاشته بود. تغییر خاصی نظرش رو جلب نکرد، فقط کمی دکوراسیون متفاوت شده بود.
ماسکش رو در آورد و نفسش رو کلافه بیرون فرستاد. الان اصلا زمان مناسبی برای آنالیز کردن دیزاین اینجا نبود.
-یکم بخور تا سرحال بشی. هنوز خواب آلودی.
توجه اش به ماگ قهوه ای که به طرفش گرفته شده بود رفت. تنها بوی قهوه کافی بود تا خواب رو از سرش بپرونه. ماگ رو گرفت و کمی نوشید.
-جلسه یک ربع دیگه تموم میشه. تا اون موقعه تمرین کن که چیا باید بگی.
درحالی که ماگ رو دوباره به لب هاش نزدیک می کرد سر تکون داد.
-خب، چیا می خوای بگی؟
جونگین دست به سینه منتظر جوابش بود.
-چیز خاصی لازم نمی بینم که بگم. مطمئنن میگه خودتت درستش کن.
-میخوای دونی طرفدارات چیا گفتن؟
لحن منیجرش باعث شد کمی ته دلش خالی بشه. اما ظاهرش رو حفظ کرد.
-کنجکاو شدم بدونم.
-طرفدارات از تو یه بت ساختن چان. طوری می پرستنت که مردم بودا رو اونطور نمی پرستن!
مثل همیشه، قابل حدس بود. پوزخند پیروزمندانه ای زد. جونگین قصد داشت توی دلش رو خالی کنه ولی بیشتر مغرورش کرد.
-برای یه بار هم که چهره ی مغرور و حق به جانب به خودتت نگیر. میترسم کار دستت بده چان.
خندید و شونه ای بالا انداخت.
-نگران نباش، هیچوقت همچین اتفاقی نمی افته.
-توییتایی که برای حمایت ازت می زنن واقعا برام جالبه.
-بخونشون.
و بعد دو دستش رو پشت سرش گذاشت و چشم هاش رو بست. انگار که قرار یه ملودی آرامش بخش پخش بشه و روحش رو به نوازش بگیره. چونگین به حالتی که گرفته بود خندید و خواست شروع به خوندن بکنه که؛
-به موقعه رسیدم.
پلک هاش رو بزور از هم فاصله داد تا صاحب صدا رو ببینه. چینی بزرگ روی پیشونیش نقش بست. این اینجا چیکار می کرد؟
-نیازی نبود کسی خبرم کنه. تو اخبار دیدم و لازم دونستم که بیام.
این سوک گوشیش رو چک کرد و بی توجه به منشی که بهش گوشزد می کرد هنوز جلسه تموم نشده، داخل شد.
-پس چرا نشستید؟ بیایین تو.
جونگین نگاه متعجبش رو بین چانیول و در نیمه باز چرخوند و ایستاد.
-الان وقت لجبازی نیست چان. بلند شو بریم.
-این اینجا چه غلطی می کنه؟
از بین دندون های بهم چفت شده اش غرید و بلند شد.
-جلسه تموم شده دوستان. میتونید برید.
افراد داخل اتاق ادای احترام کردن و سریع اتاق رو ترک کردن. این سوک روی اولین صندلی میز کنفرانس نزدیک پدرش نشست. به اون دو نفر اشاره کرد تا بشینن. مرد بعد از خداحافظی از آخرین نفرِ حاضر در جلسه، نگاه خونسرد و جدیش رو به چانیول داد.
-یکی رو فرستادم تا اون مجری فرصت طلب رو ساکت کنه. اما، تنها با ساکت کردن اون اوضاع مثل قبل نمیشه. پس ازت میخوام گندی که زدی رو خودتت جمعش کنی.
مرد میانسال روبروش بدون هیچ مقدمه چینی ای حرفش رو زد و سیگار برگش رو روشن کرد. مشخص بود هیچ علاقه ای به این گفت و گو نداره.
به صندلی تکیه داد و دست به سینه به مرد نگاه کرد. در جوابش گفت:
-من گندی نزدم که بخوام درستش کنم. اون مرتیکه با صحنه سازی علیه من بهم تهمت زده تا بیننده های برنامه ی مضخرفش بالا بره. جای بستن دهنش باید ازش شکایت می کردی.
تغییری توی چهره ی مرد روبروش ایجاد نشد. در عوض تک خندی زد و سیگار برگ رو کنار لبش گذاشت. به دخترش اشاره کرد.
-مثل اینکه دوست پسرت اینجا رو با جای دیگه اشتباه گرفته. بهش بعد گذشت پنج سال نگفتی که من پول الکی خرج هر کسی نمی کنم؟!
پوزخند صداداری زد.
-مشخصه دخترت بهت نگفته که ما یک هفته ای هست که رابطمون رو تموم کردیم!
بی توجه به نیشگون های ریزی که جونگین از بازوش می گرفت، صندلی رو با صدای گوش خراشی به عقب هل داد و کف دو دست رو روی میز شیشه ای کوبید.
-و... این هرکسی که ازش حرف می زنی یک تنه باعث پیشرفت کمپانیت شده، مثل اینکه باید یاد آوری کنم که پنج سال پیش داشتی ورشکست می شدی رئیس کیم؟
-چانیول بهتره...
دستش رو بالا آورد و اجازه نداد این سوک جمله اش رو کامل بیان کنه.
-این کمپانی به من نیاز داره. بدون من ارزشه سهامش به زیر صفر می رسه و درش باید تخته بشه. پس بهتره دفعه ی بعدی پدرت برخورد مناسبی باهام داشته باشه مگرنه آینده ی کمپانی رو بدون خودم تضمین نمی کنم.
چهره ی خونسرد مرد، همچنان آروم بود اما می شد از دست های بهم مشت شده اش فهمید که چقدر عصبیه.
نیشخندی زد و با قدم های بلند خودش رو به در رسوند. در رو باز کرد و قبل از اینکه خارج بشه، عقب گرد کرد و گفت:
-و لازم می دونم بگم که همین الانش هم کلی آدم اون بیرون هستن که بدون دریافت هیچ حقوقی دارن ازم حمایت می کنن و بابتش منتی سرم نمی ذارن.
و بعد در کمال آرامش از اتاق خارج شد. جونگین مختصر از مرد خداحافظی کرد و خیلی سریع خودش رو به چانیول رسوند و ضربه ای به بازوش زد.
-پسر عقلت رو از دست دادی؟
چانیول پوزخندی زد.
-هیچ غلطی نمیتونه بکنه. این کمپانی به من نیاز داره.
منیجرش چشم هاش رو چرخوند و باهاش هم قدم شد.
-خب، می خوای چیکار کنی؟
منتظر شنیدن این سوال از طرف جونگین بود. نیشخندی زد و جواب داد: گفتی بکهیون کجا کار می کنه؟
-به بکهیون چه ربطی...
اخم کمرنگی که روی پیشونی جونگین ظاهر شده بود از بین رفت. نیشخندش پر رنگتر شد. فن بوی ریز جسته اش فوایدی زیادی براش داشت.
••✦✧••
![](https://img.wattpad.com/cover/350001019-288-k83320.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐒𝐭𝐚𝐫 𝐛𝐨𝐲𖤐.
Fanficمتوقف شده | 𝐒𝐭𝐚𝐫 𝐛𝐨𝐲 خـلاصه؛ «رابطه ی مخفیانه با پارک چانیول حتی در پس سرش هم رویای محو و دست نیافتنی ای بنظر می رسید. با این حال زندگی بکهیون مدتی می شد که حول و محور اون پسر چشم درشت می چرخید. اما سر گذشت علاقه ی ناسنجیده ش به بازیگر مشهور...