mine1 "kookv"

17K 611 119
                                    

"
اسم فکیشن: mine [مال من]
کاپل: kookv
ژانر: درام" سیاسی" اسمات" هیجان
تعداد پارت: 2
نویسنده: bita

"

خلاصه:
-چرا بوسیدیم؟
-تو چرا ادامش دادی؟

Part1:

"
لبش و از استرس تو دهنش فرو و دستاش و به هم قفل کرد...
قلبش طوری میکوبید انگار صداش تا بیرون از اتاق هم میره و اعضای عمارت رو، از اشوبی که تو دل دختر خدمتکار به پا شده آگاه میکنه.

هرچقدرم پشت این دره لعنت شده بایسته نمیتونه کاری جلو بکنه یا حتی خودش و خلاص و راحت کنه...
چرا اینقدر بدبخت بود؟
از همون بچگی بدبخت بود...اره...

و حالا هم به قدری لای منگنه بود که میخواست فقط سرش و به همین دری که باهاش فقط سه سانت فاصله داره بکوبه و بعده ضربه مغزی شدنش با لبخند بگه (اه بلاخره خلاص شدم)

میپرسین چرا؟
خب خوب کاری میکنین که میپرسین...
بازم بپرسین...

اخه لعنت بهش چرا باید از همون اولِ ورودش به این عمارت و کار کردنش رو پسر کوچیک خانواده ی کیم کراش بزنه و از همه بدتر...اون عوضیه جذاب به قدری شیطون و لاسوعه که پسرارو هم گی میکنه و گی کرده...پس چه توقعی از یه دختر ۱۸ ساله ی خدمتکار دارین...اونم وقتی اون پسره لاسو از شخص خودش خواسته براش حوله ببره تو حموم...اره...تو خودِ حموم...میفهمین چی میگم؟

دختر پاک و سر به زیری نبود...اما الان تو ذهنش هزار تا فکر داره...لباس تنشه؟
اره با لباس داره حموم میکنه...

اهی کشید و حوله رو بیشتر تو مشتش فشرد...
صداش و با یه سرفه ی کوچیک صاف کرد و اروم دست لرزونش و بالا اورد و دو تقه ی کوتاه به در زد...حتما میدونین حسم چیه نه؟

اشهدتو بخون تایلا.

درست بعد چهار ثانیه شد که صدای بم و عمیق پسر کوچیک خانواده ی کیم تو گوش های دختر پیچید...

-بله؟

دختر اب دهنش و قورت داد و با من من گفت: ا...اقای کیم...حولتونو اوردم.
ثانیه ای گذشت نه صدایی شنید...و نه واکنشی...
داشت خداروشکر میکرد که شاید بیخیال حوله شده...اما در بلافاصله باز شد و این سینه ی عضله ای و شکم شیش تیکه و چشم های شیطون و خبیث کیم تهیونگ بود که جلوی دختر قرار گرفت...

نه تنها اینا‌‌....بلکه موهای خیسه رو به بالا داده شده...بدن خیس...شرتک خیس و چسبیده به...اهم...
رونای...

-اگه نگاه کردنت تموم شد حوله رو بده‌

درسته...
صداش مثل همیشه پر از خباثت و شیطونی بود...
تایلا دوباره اب دهنش و قورت داد و سریع با گونه های قرمز شده حوله رو پرت کرد تو سینه ی پسر و از اونجا فرار کرد...

پسر با همون نیشخنده رو لب هاش، حوله رو از روی صورتش پایین اورد و پوزخند زد...
-کوچولویه ساده.
زمزمه کرد و با نگاهی که حالا تاریک و سرد شده...
در و بست.

fiction kookv"vkookOnde histórias criam vida. Descubra agora